ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۹
... عار است مرا زین خود اگر نیست تو را عار
یک سو بکش از راه ستوری سرا گر چند
کاین خلق برفتند بر آن ره همه هموار ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰
... جز شکسته بسته بیرون چون تواند شد چو بود
مرد مست و چشم کور و پای لنگ و راه تر
گر نه ای مست از ره مستان و شر و شورشان ...
... از حریصی ی کار دنیا می نپردازی همی
خانه بس تنگ است و تاری می نبینی راه در
خاک را بر زر گزیده ستی چو نادانان ازانک ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۲
... همی هر یکی گوید آن دیگران را
که زین در درآیید کاین راه بهتر
اگر زین سه آنک او شریف و والا ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۳
... نیست بر عقل میر هیچ دلیل
راهبرتر ز نامه های دبیر
مهتر خویش را حقیر کند ...
... خطری مرد را جدا ز حقیر
جز به راه سخن چه دانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴
... نا آمده اندوه و گذشته است برابر
اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان
وان عزم براهیم که برد ز پسر سر
گر کردی این عزم کسی ز آزر فکرت ...
... قفل از دل بردار و قران رهبر خود کن
تا راه شناسی و گشاده شودت در
ور راه نیابی نه عجب دارم ازیراک
من چون تو بسی بودم گمراه و محیر
بگذشته زهجرت پس سیصد نود و چار ...
... جستم ره مختار جهان داور رهبر
هر یک به یکی راه دگر کرد اشارت
این سوی ختن خواند مرا آن سوی بربر ...
... گاهی به جهانی که درو خاک چو اخگر
گه دریا گه بالا گه رفتن بی راه
گه کوه و گهی ریگ و گهی جوی و گهی جر ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵
... بردار به تیغ فکرتش سر
درویش کند ز راه ترتیب
نزدیکی تو به سوی داور ...
... کاری که نه کار توست مسگال
راهی که نه راه توست مسپر
بیهوده مجوی آب حیوان ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷
... دینش به سخن گشت مشهر به زمین بر
وز راه سخن رفت بر این گنبد دوار
مقهور به حکمت شود این خلق جهان پاک
زیرا که حکیم است جهان داور قهار
از راه تن خویش سوی جانت نگه کن
بنگر که نهان چیست در این شخص پدیدار ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱
... نوان و خرامان شود شاخ بید
سحرگاه چون مرکب راهوار
دهد دست و سر بوس گل را سمن ...
... نپاید کسی را برادر نه یار
ره تو کدام است از این هر دو راه
بیندیش و برگیر نیکو شمار ...
... بدین راستی بر تو ای نابکار
اگر باز گردی ز راه ستور
شود بید تو عود ناچار و چار ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸
... سوی بی عقل هرمس و هرماس
لیکن از راه عقل هشیاران
بشناسند فربهی ز اماس ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱
... پای تو را درد جز از خار خویش
راه غلط کرده ستی باز گرد
سوی بنه بر پی و آثار خویش ...
... دیو هوا را مده افسار خویش
راه ندانی چه روی پیش ما
بر طمع تیزی بازار خویش ...
... سیر کند معده ناهار خویش
راه مده جز که خردمند را
جز به ضرورت سوی دیدار خویش ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳
... نیاید بیش یک لقمه خراب و خاک و عمرانش
نپوشد جز بدو عالم ز خز و تو ز پیراهن
نگردد جز که از خورشید فرسوده گریبانش ...
... به فعل خوب تو خوب است روی زشت تو زی آن
که او مر آفرینش را بداند راه و سامانش
نه اندر صورت خوب است زیب مرد و نیکویی ...
... که بی باکی چرا خورش است و نادانی بیابانش
به ره باز آید این گم راه دیوت گر بخواهی تو
مسلمانی بیابد گر خرد باشد سلیمانش ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۶
... چون رشته لولو که بود سنگ میانیش
چون راه نجویی سوی آن بار خدایی
کز خلق چو یزدان نشناسد کس ثانیش ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۹
... مباز و برون کن دل از چنگ بازش
دل از راه دنیا به دین بازگردان
زعلم و عمل جوی زاد و جهازش ...
... اگر جانت مرکب ندارد ز دانش
مکن خیره رنجه به راه حجازش
دلت گر ز بی طاعتی زنگ دارد ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲
... چه گویم کسی را که ابلیس گمره
کشیده است از راه یک سو فسارش
بگویم چو گوید چهارند یاران ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۵
... چون بیاشفت بر کلنگ در ابر
گم شود راه بر پرنده کلنگ
ور به جیحون بر از تو برگردد ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۶
... پس چه چیزی تو نگویی جز خیال
گر به دنیا در نبینی راه دین
وز ره دانش نیلفنجی کمال ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱
... اگر تو گاو نه ای مانده از خرد مهمل
یکیت مشعله باید یکی دلیل به راه
دلیل خویش عمل گیر وز خرد مشعل ...
... به گوش در سخن حجت ای پسر عسل است
جز از سخن نخورد کس به راه گوش عسل
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳
... نظم نگیرد به دلم در غزل
راه نگیرد به دلم بر غزال
از چو منی صید نیابد هوا ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۸
... لیکن تو هیچ سیر نخواهی همی شدن
زین جر و جوی کوفتن و راه بی نظام
هر روز روزگار نویدی دگر دهدت ...
... یک پایه از صلات و دگر پایه از صیام
ای بر سر دو راه نشسته در این رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی زنی لکام ...
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹
... وگر جمله حق است قول خدای
بر این راه پس چون گزاری قدم
نگه کن که چون مذهب ناصبی ...