گنجور

 
۹۴۸۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳ - د‌ر ستایش پادشاه جمجاه محمدشاه غازی طاب‌ا‌لله ثراه‌ گوید

 

... فصاحت را بهل بزمی بیارا

بلاغت را بنه خوانی بگستر

فصاحت درخور پندست و تعلیم ...

... بگفتا جود سلطان مظفر

بگو مدحی ملک را ملک بستان

بیا رنجی ببر گنجی بیاور ...

... خواص بادبان خیزد ز لنگر

بنامیزد سمند باد پایش

که با او یال نگشاید کبوتر ...

... عنان بین بر سرش تا می نگویی

نشاید باد را بستن به چنبر

چو خوی ریزد ز اندامش توگویی ...

... همال ماهی و جفت سمندر

فنا با تیر دلدوزت بنی عم

قضا با تیغ خونریزت برادر ...

... عدویت را خسک بارد به بالین

خلیلت را سمن روید ز بستر

قاآنی
 
۹۴۸۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۴ - در ستایش وزیر بی‌نظیر حاج میرزا آقاسی

 

... شبی چنان سیه و سهمناک کز هر سو

به چشم گوش فرو بسته راه سمع و بصر

شبی چنانکه تو گویی جهان شعبده باز ...

... به عقل گفتم کاندر جهان کون و فساد

چه موجبست کزینگونه خیر زاید و شر

بهم فتاده گروهی سه چار بیهده کار

گهی به کینه و گاهی به صلح بسته کمر

نه کس ز مقطع و مبدای کینشان آگاه ...

... بهم کنند کشاکش چو تنگ شد معبر

ولی چو ژرف همی بنگری به کار جهان

یکی جهان فراخست در جهان مضمر ...

... که بر به یوسف اخوان او ز میل پدر

چو این شنید فروبست چشم از سر خشم

بر آمد از بن هر موی من دوصد نشتر

بخشت وری و فرو ریخت بسد از بادام ...

قاآنی
 
۹۴۸۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۵ - در ستایش امیر الامرا النظام میرزا نبی خان رحمه الله فرماید

 

... که طره مشکینش سرم را شده بالین

گه سینه سیمینش برم را شده بستر

بر ساق سپیدش چو فرا بردمی انگشت ...

... گه ریشک رشکین من از روی تملق

بوییدکه بخ بخ بنگر مشک معطر

گه چهره پرچین من از فرط تعلق

بوسید که هی هی بنگر ماه منور

گه آبله گون صورت من دیدی وگفتی ...

... کفتیده شود چون زره از تیر تو مغفر

در بزم بنانت به گه رزم سنانت

آن رزق مقرر بود این مرگ مقدر ...

قاآنی
 
۹۴۸۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۷ - وله ایضاً رحمه‌لله

 

... آمد از در چه دید دید مرا

زار و بیمار خفته در بستر

پوستینی چو قنفذ اندر پشت ...

... گفت چونی چگونه یی چه شدی

من بخوابستم ای شگفت مگر

تو نه آنی که چون سرین منت ...

... یارکی داشتم قلندروار

دور از جان تو ز بنده بتر

عاشق می چنان که تشنه به آب ...

... گه ز رخسار آن یکم بالین

گه زگیسوی آن یکم بستر

قرب یک هفته گفتی از خلار ...

... بی خود آن یک فتاده در دهلیز

بیهش این یک غنوده در بستر

آن یکی گفت چشم انجم کور

وین یکی گفت گوش گردون کر

بنده آنجا نشسته با خواجه

عاشق اینجا غنوده با دلبر

دادی آن ساغرم که ها بستان

زدی این بوسه ام که ها بشمر ...

قاآنی
 
۹۴۸۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸ - در ستایش شاهزاده فریدون میرزا

 

طراق سندان برخاست ای غلام از در

یکی بپوی وز کوبنده می بجوی خبر

ببین که طارق لیلست یا که سارق خیل ...

... به جای نان بفشان آبش از دو دیده تر

و گر غریبی گم کرده راه بنگه خویش

رهش نما که همت رهنما شود داور ...

... چه گاه عرض رسومست و انتشار هنر

شبست وگاه شرابست و یار و تار و ندیم

بط و چمانه و چنگ و چغانه و مزهر ...

... مراکه همت خضرست و چون تو خضر رهی

بکوشم از دل و جان تا بنوشم آب خضر

یکی برون شو و برشو بر آن جهنده سمند ...

... فلک بجنبد و در جنبشش هزار اثر

بنوشی از پس هر نیش نوش جان افروز

بیابی از پس هر رنج گنج جان پرور ...

... به مایه یی نرسد مرد بی خیال و خطر

چو نیک بنگری این یک دو مشت کون و فساد

ز مشت هاست که آمیخته به یکدیگر ...

... به هم فتاده گروهی سه چهار بیهده کار

گهی به کینه وگاهی به صلح بسته کمر

نه کس ز مقطع و مبدای کینشان آگه

نه کس به مرجع و منشای صلحشان رهبر

ولی چو ژرف همی بنگری به کار جهان

یکی جهان فراخست در جهان مضمر ...

... گهی ز چهره آن زیر سر نهم بالین

گهی ز طره این زیر برکنم بستر

به جای نقل ز چشم آن یکم دهد بادام ...

... زمانی از رخ آن برشکوفه مالم رو ی

زمانی از خط این بر بنفشه سایم سر

گهی ز بهر طرب جام مل نهم در پیش ...

... کند سجودکه این خواجه است و من چاکر

به بارگاهش اگر بنگرد سپهر برین

برد نماز که این مهترست و من کهتر ...

... گرفته یی ز نخ مرگ کاین مرا خنجر

مثل بود که به چنبر کسی نبندد باد

مگر نه خنگ تو بادیست بسته بر چنبر

به عهد دولت تو بالله ار قبول کنم ...

... تو نیز ربقه امرم به این و آن مسپر

به پای بند توام به که از مهان خلخال

به فرق تیغ توام به که از شهان افسر

به بندگان قدیم تو چون مراست خلوص

تو هم مرا زیرم بنده قدیم شمر

همیشه تا به صلابت بود پلنگ مثل ...

قاآنی
 
۹۴۸۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۱ - در ستایش محمد شاه گوید

 

... یا خورد بدانگونه ببایدکه ز مستی

تا شام دگر برنتوان خاست ز بستر

تا خلق نگویند که می خورده فلانی ...

... چون جیب افق از بر گردون مدور

داغی به جبن برزده از شاخ حجامت

کاین جای سجودست ببینید سراسر ...

... گر می بدهم شرح دراز آید دفتر

باری به شبستان شد و در صف نخستین

بنشست و قران خواند و بجنباند همی سر

فارغ نشده خلق ز تسلیم و تشهد

برجست چو بوزینه و بنشست به منبر

وانگه به سر وگردن و ریش و لب و بینی ...

قاآنی
 
۹۴۸۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳ - د‌ر نعت خاتم‌الانبیا صلی‌لله علیه و آله و ستایش پادشاه غازی محمدشاه طاب ثراه فرماید

 

... کافتاب دین و سایه حق شد امروز آشکار

دفتر ایجاد را امروز حق شیرازه بست

تا درآرد فرد فرد اوصاف خود را در شار ...

... در حجاب کنت کنزا بود حق پنهان هنوز

کاو خدا را بندگی کردی به قلب خاکسار

ازگل آدم هنوز اندر میان نامی نبود ...

... موی و روی احمدی واللیل بود و والنهار

پیش ازآن کز صلب حکمت قدرت آبستن شود

در مشیمه مام دادی قوت طفل شیرخوار ...

... از مشیت رشت پود و از حمیت بافت تار

خلق می گویند چون خورشید بنشیند به کوه

روز ش گردد خلاف من که دیدم چند بار ...

... دارد آن گرمی که دین مصطفی از ذوالفقار

راست پنداری که کلک او شهاب ثاقبست

دولت تو چرخ و بدخواه تو دیوی نابکار ...

قاآنی
 
۹۴۸۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۶ - در ستایش شاهزاده ی رضوان آرامگاه نواب فریدون میرزا طاب ثراه گوید

 

... مار آن مغز سر خلق بخوردی پیوست

مار این خون دل زار بنوشد هموار

مار آن کرده به گوش از زبر دوش گذر ...

... کشوری از دم آن مار به تیمار قرین

عالمی با غم این مار بناچار دوچار

گر از آن مار شدی خیلی بی حد بیهوش ...

... دیدی از فتنه آن اسم کیان شد ز میان

بنگر از کینه این جسم کیان رفت ز کار

چیره بر کشور جمشید شد آن یک به سپاه ...

... پرسشی گیرکه ضحاک چرا شد بسیار

تو خود اول بنه آن نیزه چون مار ز دوش

تات ماری ز کتف برندمد بیور وار ...

... مار زاریست همه بوم و بر و دشت و دیار

باری این جمله بهل داد دل من بستان

زان دو ماری که بود روز و شبان غالیه بار ...

... دمبدم از دل و جان مدح فریدون تکرار

دل قاآنی از آن برده و بربسته به زلف

تاش در گوش کند مدح فریدون تکرار ...

قاآنی
 
۹۴۸۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۰ - در تهنیت ورود مسعود امیرکبیر حسین خان د‌ر ملک فارس‌ گوید

 

... از پیش صد جنیبت با زین زرنگار

از یک طرف سواران با تیغ تابناک

وز یک طرف وشاقان با زلف تابدار ...

... وز یک طرف وشاقان چون یک بهشت حور

با زلف چون بنفشه و با چهر چون نگار

یک انجمن پری همه با رخش بادسیر

یک چرخ مشتری همه با خنگ راهوار

صد جعبه تیر بسته به مژگان فتنه جوی

صد قبضه تیغ هشته در ابروی فتنه بار ...

... قدشان به زیر چهره چو شمشاد باردار

بنهفته در قصب همه آیینه حلب

بگرفته در رطب همه لولوی آبدار

تار کتان به جای میان بسته بر کمر

تل سمن به جای سرین هشته در ازار ...

... هست این همان امیر که آزادتان نمود

از بند صد هزار جفاجوی نابکار

هست این همان امیر که بخشد و برفشاند

تشریف بسته بسته زر و سیم بار بار

هست این همان امیر که از نعل توسنش ...

... پایی که جز به سوی تو پوید ز پی ببر

چشمی که جز به روی تو بیند ز بن بر آر

میرا منم که از شرف بندگی تو

بر خواجگان روی زمین دارم افتخار ...

قاآنی
 
۹۴۹۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱ - د‌ر مدح فریدون میرزا گوید

 

ای ترک می فروش ای ماه میگسار

بنشین و می بنوش برخیز و می بیار

راه خطا مرو ترک عطا مکن

بیخ وفا مکن تخم جفا مکار

بستان بده بنوش بنشین بگو بجوش

چندت زبان خموش چندت روان فکار

پیش آر چنگ و نی بردار جام می

بفشان ز چهره خوی بنشان ز سر خمار

زیور چه می نهی زیور تراست ننگ ...

... دستی برای رقص از آستین برآر

بنشین به دامنم تا از لب و رخت

پر مل کنم دهان پرگل کنم کنار ...

... چون صبر سودمندچون پند سازگار

گویند از جهان هر تن که بست رخت

در بند مار و مورگردد تنش دوچار

من در حیات خویش از خط و زلف تو

افتاده ام اسیر در بند مور و مار

ای ’ ترک کاشغر ای شمع غاتفر ...

... بیهوشی آورد سودای هوشیار

دانش به پای طبع بندیست آهنین

فکرت به راه نفس دامیست استوار

آن بند درشکن این دام درگسل

زین بند شو برون زین دام کن فرار

نی نی ز هوش و عقل ما را گزیر نیست ...

... ابر ار ندیده یی بر فرق کوهسار

بنگربه روز جنگ گرزش درون چنگ

کوه ار ندیده یی در بحر بی کنار ...

... مقصور امر اوست اطوار روزگار

ای چون بنای چرخ کاخ تو دیرپای

وی چون اساس فضل ملک تو پایدار ...

... کز فضل بی قیاس وز جود بی شمار

باری طلب کنی اجرای بنده را

افزاید ازکرم دارای نامدار ...

قاآنی
 
۹۴۹۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶ - در ستایش نظام‌الدوله حسین خان فرماید

 

... فرمانروای ملک جمش کرد شهریار

ازخواجه بار جست و سبک بار بست و ر فت

بی لشکر و معاون و همدست و پیشکار ...

... تا دوست را شکور کند خصم را شکار

شورش نشاند و سور بنا کرد و برکشید

حصنی که بد بروج فلک را درو مدار

انهار کند و برکه وکاریز و جوی و جر

بستان فزود و قریه و پالیز و کشتزار

برداشت طرح غله و تحمیل نان فروش ...

... چون دیگ کاسه سر فغفور پر بخار

کان کند وک ره بست و فلز جست وباغ باخت

سرو و نهال کشت و درختان میوه دار

سد بست وکه شکست و بیاورد سوی شهر

ششپیر راکه هست یکی رود خوشگوار ...

... بر شاخ گاو گردون یابیش رهسپار

سدی سدید در دره یی بسته کاندرو

وهم از حد برون شدنش نیست اقتدار ...

... وز حکم خواجه ساخت به شیراز اندرون

چندین بنا که کردن نتوانمش شمار

حصنی رفیع ساخت به بالای آسمان ...

... کم برده صف به صف بود و بدره باربار

بودم نخست خاربنی خشک و عاقبت

زاقبال او شدم چوگل سرخ کامگار

ایدر که گاه بندگی و روز خدمت است

باید به عز خواجه کمر بستن استوار

بردن پی بسیج سپاه ملک به ری ...

قاآنی
 
۹۴۹۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - د‌ر ستایش شیراز صانه‌لله عن الاعواز و اعیان آن و تخلص به مدح معتمدالدوله منوچهرخان طاب ثراه گوید

 

... به هر هنر بود از اهل هر هنر ممتاز

چو ازگروه بنی هاشم احمد مختار

تبارک از اسدالله خان جهان هنر ...

... که مرگ خواهد از بیم تیغشان زنهار

یکی به یمن بمبنن زمانه خورده یمین

یکی ز یسر یسارش ستاره برده یسار ...

... ولی ز خدمت او زود نگسلد چون تار

ز شیخ بندر هستم به ناله چون تندر

که داردم ز حقارت وقار آن چو حقار ...

... سپهر و هرچه درآن نقطه حکم او چنبر

جهان و هرکه درو بنده قدر او سالار

ستاره کیست که از امر او کند اعراض ...

... به خرمی چو بهشت و به تازگی چو نگار

گر آن دو خانه یکی را به نقد بستانم

به نقد می نشوم با هزار غصه دوچار ...

... ز اهل فارس که شادان زیند و برخوردار

به هجو و هذیان بستند بر من این بهتان

کسان کشان نبود فهم معنی اشعار ...

قاآنی
 
۹۴۹۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۳ - در تهنیت نشان شمشیر و مدح امیر بی‌نظیر نظام‌الدوله طال‌ بقاه فرماید

 

... دیشب که گشتم از صف وی سخن گذار

من جادویی نموده و شیرازه بستمش

باز از ثنای عدل شهنشاه کامگار ...

... آب بحار یکسره از تف آن بخار

آن تیغ را اگر ملک الموت بنگرد

گوید ز من بس این خلف الصدق یادگار ...

... بر ماه نوکواکب خود می کند نثار

شه قدردان و بنده شناست لاجرم

هر ساعتش ز لطف فزون سازد اعتبار

این نیز بنده ییست خدا ترس و شاه و دوست

در یزد و فارس کرده هنرهای بی شمار ...

... یاسا نوشت و فننه نشاند و شریرکشت

بستان فزود و قریه و گلگشت و مرغزار

کاریز کند و نهر برآورد و رود ساخت

سد بست وکه شکست و روان کرد جویبار

بنیان نهاد و برکه بنا کرد و گرد شهر

صد باغ تازه ساخت به از باغ قندهار ...

... او را چه مایه بهتر و برتر ازین که هست

از جان کهینه بنده سلطان تاجدار

شاها محمدی تو زمین غار و آسمان ...

قاآنی
 
۹۴۹۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - د‌ر مدح ناصرالدین شاه

 

... لبش میان خطش چون دو نقطه از شنگرف

برآن دو نقطه خطش بسته قوسی از زنگار

به چشمش امروز تا هرکجا نظر می رفت ...

... ز گیسوانش القصه چون نسیم سحر

همی بنفشه و سنبل فشاند برگلنار

زجای جست و کمر بست و روی شست و نشست

گرفت شانه و زد بر دو زلف غالیه بار ...

... چو صبح عسطه مشکین زد از نسیم بهار

نشسته دید مرا بر کنار بستر خویش

به مدح شاه جهان گرم گفتن اشعار ...

... بگفتم این و سپس ساغری دو مستانه

زدم چنانکه بنشاختم سر از دستار

به مدح شاه پس آنگاه بر حریر سپید ...

قاآنی
 
۹۴۹۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۷ - در ستایش ‌کهف‌الادانی والاقاصی جناب حاجی آقاسی‌ گوید

 

... تن بود خانه طمع آن خانه را از سر بکوب

دل بود ریشه هوس آن ریشه را از بن بر آر

تر دل گ زانکه بعدل فارغست از درد و غم ...

... دی بر آن بودم که از حزمش کنم حرفی رقم

بر سر انگشتان من بستند گفتی کوهسار

دوشم آمد از سخای او حدیثی بر زبان ...

... بارها دیدم که در بخشش ندارد اختیار

شکل روببن دزکشد رایش ز تارعنکبوت

خود رویین تن کند حزمش ز تاج کو کنار ...

... فتنه در شیراز چون مرد مجاور شد مقیم

ایمنی ازفارس چون شخص مسافربست بار

شور و غوغا شد فراوان امن و سلوت گشت کم ...

... حاکمی آمد که کار ملک ازو گیرد قرار

عامه اشرار باهم متفق بستند عهد

تا به عون یکدگر چون کوه مانند استوار ...

... گفت کای بخت بلندت را هنرمندی شعار

چشم بندی کرده یی مانا جهانی را به سحر

ورنه در ماهی دو نتوان کرد چندین کار و بار

فتنه بنشاندی ز فرش و باره را بردی به عرش

دوست را کردی شکور و خصم را کردی شکار ...

... ور خطایم اینکه می کوشیدم به عیب و عار تو

نبستم منکر که مدح من ترا عیبست و عار

می دهم هر دم دل راد ترا نسبت به ابر ...

قاآنی
 
۹۴۹۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسین‌خان صاحب اختیار

 

... خیری از مهر که شد زیشان به گلشن زردروی

لاله از عشق که شد زینسان به بستان داغدار

از چه بی زنگار سبزست از ریاحین بوستان ...

... چون مجوسان بلبل از ذوق که دارد زمزمه

چون عروسان گلبن از بهر که بندد گوشوار

ابر غواصی نداند از کجا آردگهر ...

... چاه یوسف تعبیت کردست گفتی در ذقن

ماه گردون عاریت بستست گفتی بر عذار

نی غلط کردم خطا گفتم که نشنیدم به عمر ...

... یا فروزان بوته یی از سیم پر زر عیار

گه به پای سرو بن از وجد می رقصد تذرو

گه به شاخ سرخ از شوق می خندد هزار ...

قاآنی
 
۹۴۹۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴ - در ستایش نظام الدوله حسین خان حکمران فارس فرماید

 

... بر سرو ماه هشته و بر ماه ضیمران

بر رخ ستاره بسته و بر پشت کوهسار

در تار زلفکانش تا چشم کار کرد ...

... خندید و گفت مژده که شد بخت سازگار

بنشین بوسه بستان برخیز و می بده

گیتی به کام ما شد به شتاب و می بیار ...

... یک باغ فرودین همه با زلف مشکبار

صد جعبه تیر بسته به مژگان فتنه جوی

صد قبضه تیغ هشته در ابروی فتنه بار

تار کتان به جای میان بسته بر کمر

تل سمن به جای سرین هشته در ازار ...

... تا مملکت بماند با مملکت بمان

نخل نشاط بنشان تخم طرب به کار

قاآنی
 
۹۴۹۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۷ - در ستایش حاج میرزا آقاسی

 

... عقد پروین دارد اندر جیب ابر نوبهار

گنج باد آورد خواهی ابر بنگر در هوا

سیم دست افشار جویی آب بین در جویبار ...

... مرغ شد زی مرغزار و مرغ شد بر مرغ زار

ابر شد سنجاب پوش و بر تنش بنشست خوی

دود در چشم هوا پیچید از آن شد اشکبار ...

... نفس نامی بافت زان این حلهای بی شمار

برف بدکافور وزو شد باغ آبستن به گل

ای عجب کافور بین کابستنی آورد بار

بو که چون شوی طبیعت را پدید آمد عنن

از چه از فرط حرارت کی بتا بستان پار

قرص کافو رری بخورد از برف چون محرور بود ...

... باد ازین عنبر به زلف سبزه پاشد غالیه

ابر از آن گوهر به گوش لاله بندد گوشوار

غنچه با طبع شکفته زر نهان سازد به جیب ...

... آن بود با بخل طبعی چون کریمان شادخوار

سرو پرویزست و گل شیرین و بستان طاقدیس

باربد صلصل نکیسا زند خوان فرهاد خار ...

... جوی آب از عکس گل برخویش می پیچد بلی

گرد خود پیچد چو بیند آتش تابنده مار

سبزه دیبا ابر دیبا باف و بستان کارگه

پشته انهار پود و رشته امطار تار ...

... در تاج آفرینش عارف پروردگار

بنده یزدان شناس و خضر اسکندر اسان

خواجه احمد خصال و بوذر سلمان وقار ...

... آن نصیر ملک و دین کز لطف و عنف اوست مه

همچو میش ابن حاجب گه سمین و گه نزار

آنکه از جذبه ولایش در مشیمه مادران ...

... معنی از دل در جهد بی لفظ و خود دانی به گوش

معنی بی لفظ را بنیان نباشد استوار

لفظ برمعنی زند پهلوکزو جوید سبق ...

... در میان لفظ و معنی هست چون این دار و گیر

بنده قاآنی ندارم بر مدیحت اقتدار

ور دعا گویم به عادت کرده باشم دعوتی ...

قاآنی
 
۹۴۹۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸ - ممدوح این قصیدهٔ معلوم نیست‌،‌گویند قائم مقام است

 

... گیرد او را درکنار و او ز من گیردکنار

تا نگرید ابر از بستان نروید ضیمران

او کنون گرید که باغش ضیمران آورده بار ...

... فکر آن هاله مرا چون لاله دارد داغدار

من به تیغ و سبزه زین پس ماه نو را بنگرم

سبزه من خط دلبر تیغ من ابروی یار ...

... این یک از بس آبدار و آن یک از بس تابدار

شعر من تابنده کو کب شعر تو تاریک شب

نورکوکب در شب تاریک گردد آشکار ...

... کس شنیدستی که گویند شکوه از مادر کند

گر بنالد از برای شیر طفل شیرخوار

یامعاذالله کس این گوید که از حق شاکیست ...

قاآنی
 
۹۵۰۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۹ - در مطایبه و هزل و ملاعبه فرماید

 

کوهی به قفا بسته ای ای شوخ دلازار

با خویش کشانیش به هر کوچه و بازار ...

... آوازه فکندند بهم مالک و مملوک

شلوار بکندند ز پا بنده و سالار

دامن به کمر بر زده هر یک ز پس و پیش ...

... در ثقبه این گاه فرو کردم مسمار

تیغم به سپر رفت فرو تا بن قبضه

تیرم به هدف گشت نهان تا پر سوفار ...

... مانند دبیری که بود کاتب اسرار

بر صفحه سیمین سرینشان بنوشتم

نام و لقب خویش که النار ولاالعار ...

... گویند زهی شاعرک شبرو عیار

باری همه را داغ غلامی بنهادم

کز صحبت منشان نبود زین سپس انکار ...

قاآنی
 
 
۱
۴۷۳
۴۷۴
۴۷۵
۴۷۶
۴۷۷
۵۵۱