سوگند خوردهاند نکویان این دیار
کز ری چو سوی فارس رسد صاحب اختیار
یکجا شوند جمع چو یکگله حور عین
یک هفته می خورند علیرغم روزگار
بیناز و بیکرشمه و بیجنگ و بیجدل
شکرانه را دهند به من بوسه بیشمار
من هم برای هر یکشان نذر کردهام
چندین هزار بوسهٔ شیرین آبدار
ماهی دو میرود که ز سودای این امید
بازست صبح و شام مرا چشم اتتظار
تا دوش وقت آنکه لبالب شد آسمان
چون بحر طبع من زگهرهای آبدار
کز ره نفسگسیخته آمد یک ز در
چون دزد چابکی که کند از عسس فرار
جستم ز جای و بانگ برو برزدم ز خشم
کای دزد شب کیی به شکرخنده گفت یار
زلفش تمام حلقه و جعدش همه فریب
جسمش همه کرشمه و چشمش همه خمار
بر سرو ماه هشته و بر ماه ضیمران
بر رخ ستاره بسته و بر پشت کوهسار
در تار زلفکانش تا چشم کار کرد
هی چین و حلقه بود قطار از پی قطار
القصه نارسیده و ننشسته بر زمین
خندید و گفت مژده که شد بخت سازگار
بنشین بوسه بستان برخیز و می بده
گیتی به کام ما شد به شتاب و می بیار
جستم ز جای چابک و آوردمش به پیش
زان می که مانده بود ز جمشید یادگار
زان باده کز شعاعش در شب پدید شد
غوغای جنگ افغان در ملک قندهار
زان بادهکز لوامع آن تا به روز حشر
اسرار آفرینش یک سر شد آشکار
جامی دو چون کشید بخندید زیر لب
کامد ز راه موکب صدر بزرگوار
گفتا کنون چه خواهی گفتم کنار و بوس
حالی دوید پیش که این بوس و این کنار
بالله دریغ نیست مرا بوسه از لبی
کز وی مدیح خواجه شنیدم هزار بار
بیخود لبم بجنبید از شوق بوسهاش
زآنسان که برگ تازه گل از باد نوبهار
تا رفتمش ببوسم و لب بر لبش نهم
کامد صدای همهمه و بانگگیر و دار
ترکمز جای جست و گرهکرد مشت خویش
مانند آفریدون باگرزگاوسار
منهم چو شیر غژمان با ساز و با سلیح
چنگال تیزکرده به آهنگ کارزار
کامد صدای خندهٔ یک کوهسار کبک
وز شور خنده خسته دلمگشت بیقرار
ناگه فضایخانه پر از نور شد چنانک
گفتی فلک ستارهکند بر زمین نثار
ترکان پارسی همه از در درآمدند
با زلف شانه کرده و با موی تابدار
صورت به نور مشعله سیما به رنگ گل
گیسو بسان سلسلهکاکل به شکل مار
یک روضه حورعین همه با موی عنبرین
یک باغ فرودین همه با زلف مشکبار
صد جعبه تیر بسته به مژگان فتنه جوی
صد قبضه تیغ هشته در ابروی فتنهبار
تار کتان به جای میان بسته بر کمر
تل سمن به جای سرین هشته در ازار
سیمن سرینشان متحرک ز روی شوق
بر هیاتیکه زلزله افتد بهکوهسار
نیمی سپید و نیم سیه بود چشمشان
نبمی چو صح روشن نیمی چو شام تار
زان نیمهٔ سپید مرا دیده یافت نور
زین نیمهٔ سیاه مرا روز گشت تار
گفتندم ای حکیم سخنسنج مژده ده
کان وعدهای که کرد وفا کرد کردگار
آمد به ملک فارس خداوند ملک جم
بهروزی از یمینش و فیروزی از یسار
بهرپذیره خادمک هله تا کی ستادهای
تا زین نهد به کوههٔ آن رخش ره سپار
گفتم به خادمک هله تاکی ستادهای
برزن به پشت رخش من آن زین زرنگار
خادم صفیرکی زد و از روی ریشخند
گفتا بمان که جوشکند رخش راهوار
من ایستاده حاضرم اینک به جای اسب
باری شگفت نیست که بر من شوی سوار
مانا که مست بودی و غافل که اسب تو
یک باره خرج میشد و یاران میگسار
هیچت به یاد هست که صد بار گفتمت
مفروش اسب خویش و عنان هوس بدار
هی گفتیم زمانه عقیمست دم مزن
هیگفتیم خدای کریمست غم مدار
گفتم که چارپای اگرم نیست باک نیست
پایی دو رهسپار مرا داده کردگار
آن خادمک دوباره بخندید زیر لب
گفت آفرین برای تو وین عقل مستعار
یک قرن بیبشر ادب آموختی مگر
روزی چنین رسد که ادب را بری به کار
امروز جای آن که به سر راه بسپری
خواهی به پای رفت سوی صاحب اختیار
صدر اجل پناه امم ناظم دول
غوث زمین غیاث زمان میر نامدار
فرمانروای ملک سلیمان حسینخان
میر سپاه موتمن خاص شهریار
صدری که گر ضمیرش تابد به ملک زنگ
رومی صفت سپید شوند اهل زنگبار
ای کز نهیب کوس تو در گوش خصم تو
بانگی دگر نیاید جز بانگ الفرار
خصم تو گر نه نایب تیغ تو شد ز چیست
پشتش خمیده اشکش خونین تنش نزار
عزم تو همچوکشتی چرخست بیسکون
جود تو همچو بحر محیطست بیکنار
درکوه همت توکند سنگ را عقیق
در بحر هیبت تو کند آب را بخار
مانا که آفرینشگیتی تمام گشت
روزی که آفرید ترا آفریدگار
چون وصف خجر تو نویسم به مشت من
انگشت من بلرزد چون دست رعشهدار
چون ذکر مجلس تو نمایم زبان من
آواز ارغنون کند و بانگ چنگ و تار
روزی خیال جود تو در خاطرمگذشت
تا روز حشر خیزد ازو در شاهوار
وقتی نسیم خلق تو بر خامهام وزید
تا رستخیز خیزد ازو نافهٔ تتار
گویی زبان خصم تو در روزگار تو
حرفی دگر ندارد جز حرف زینهار
هستی کران ندارد و در حیرتم که چون
حزمت به گرد عالم هستی کشد حصار
تا وهم میدود همه سامان ملک تست
گیتی مگر به ملک تو جستست انحصار
تا چشم میرود همه آثار جود توست
هستی مگر به جود تو کردست اقتصار
صدره از آنچه هست فزونتر بدی وجود
گر صورت جلال تو میگشت آشکار
یا للعجب مگر دم تیغت جهنمست
کارواح اشقیا همهگیرد درو قرار
تنگست بر جلال توگیتی چنانکه نیست
اوهام را مجال شد آمد به رهگذار
گر در بهشت صورت تیغ تو برکشند
در دوزخ از نشاط برقصد گناهکار
اشعار نغز من همه روی زمین گرفت
زانرو که هست چون دم تیغ تو آبدار
کلکت گهر فشاند و این بس شگفت نیست
کاورا همیشه بحر عمانست در جوار
از زهرهٔ کفیدهٔ خصمت به روزکین
کس دشت کینه را نشناسد ز مرغزار
بحری تو در سخا و حوادث بسان موج
این موج در تردد و آن بحر برقرار
کوهی تو در وقار و نوائب بسان باد
این باد درشد آمد و آنکوه استوار
تخمی که روز عزم تو پاشند بر زمین
ناکشته شاخه آرد و نارسته برک و بار
در هر چمن که باد عتاب تو بگذرد
نرگس ز خاک روید با چشم اشکبار
صدره به ملک فارس گرت تهنیت کنم
زین تهنیت ترا نبود هیچ افتخار
من فارس را کنم به قدوم تو تهنیت
زیراکه فارس شد به قدوم توکامگار
بطحا به احترام حرم گشته محترم
یثرب به اعتبار نبی جسته اعتبار
از رتبت اویس قرن گشت مشتهر
وز صفوت عقیق یمن یافت اشتهار
از رنگ و بویگل همه نامیست بوستان
وز اعتدال سرو گرامیست جویبار
تا مملکت بماند با مملکت بمان
نخل نشاط بنشان تخم طرب بهکار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف دیدار با نکویان دیاری میپردازد که قرار است به دور هم جمع شوند و از خوشیهای زندگی لذت ببرند. او با شوق و ذوق فراوان به بوسه دادن و مینوشی پرداخته و در توصیف محبوب خود به زیباییها و جذابیتهای او اشاره میکند. شاعر در لحظاتی از شعر نگران آمدن صبح و پایان شب است، در حالی که به شور و شوق جشن و سرور ادامه میدهد.
با ورود یاران و دوستان، فضایی پر از شادی و نور به وجود میآید و شاعر از زیباییهای ظاهری آنها و مراسمی که در حال برگزاری است، توصیف میکند. در نهایت، شاعر به تحسین شخصیتهای برجسته میپردازد و از فیروزی و کامیابی در سرزمین فارس یاد میکند، در حالی که بر اهمیت دوستی، محبت و شادی در زندگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: نیکان این سرزمین قسم خوردهاند که هر کس از ری به سمت فارس برود، صاحب قدرت و اختیاری خواهد شد.
هوش مصنوعی: همه در یک مکان جمع میشوند مثل یک گروه از فرشتگان، و البته به رغم مشکلات زمان، یک هفته به خوشگذرانی و لذت میپردازند.
هوش مصنوعی: بدون خودبزرگبینی، بدون تظاهر و بدون هیچگونه دعوا و جدلی، از من میخواهند که بینهایت بوسه را بهعنوان پاداش دریافت کنم.
هوش مصنوعی: من نیز برای هر یک از آنها نذر کردهام که چندین هزار بوسهٔ شیرین و خوشمزه بزنم.
هوش مصنوعی: ماهی دو بار به خاطر امیدی که در دل دارم، صبح و شب منتظر تو هستم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان پر از باران شود، مانند دریا، طبیعت من هم پر از اشکهای روان است.
هوش مصنوعی: نفس انسانی که از کنترل خارج شده مانند دزدی چابک و فرز از در به درون آمده است، در حالی که از نگهبانان میگریزد.
هوش مصنوعی: از جا بلند شدم و به خاطر خشمم فریاد زدم: ای دزد شب، تو کیستی؟ اما او با لبخند شیرینش جواب داد.
هوش مصنوعی: زلفهای او به شکل حلقههایی زیبا هستند و حالتهای موهایش همگی فریبندهاند. بدنش پر از جذابیت است و چشمانش هم عمیقاً مست و شورانگیز به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: درخت سرسختی در برابر ماه زیبا و درخشان ایستاده و بر چهرهاش ستارههایی دیده میشود و در پسزمینهاش کوههای بلندی قرار دارد.
هوش مصنوعی: در طول تارهای زلف او به اندازهای که چشم میبیند، پی در پی چین و حلقههایی وجود دارد که همچون قطاری به هم متصلاند.
هوش مصنوعی: در نهایت، هنوز به زمین نرسیده و ننشسته، خندید و گفت خبر خوب اینکه سرنوشت به نفع من رقم خورده است.
هوش مصنوعی: بنشین و بوسه بگیر، سپس بلند شو و drink کن. دنیا به سرعت به خوشبختی ما نزدیک شده، پس بیا و از می بنوش.
هوش مصنوعی: با سرعت از جا برخاستم و آن می را که یادگاری از جمشید بود، به جلو آوردم.
هوش مصنوعی: از آن شرابی که نورش در شب باعث برپایی جنگ افغان در سرزمین قندهار شد.
هوش مصنوعی: از آن می که با درخشندگیاش تا روز قیامت اسرار خلقت به طور کامل نمایان شد.
هوش مصنوعی: وقتی جامی دو بار نوشید، لبخندی زیر لب زد و از راه موکب صدر بزرگوار رسید.
هوش مصنوعی: گفت: حالا چه میخواهی؟ گفتم: میخواهم کنار تو باشم و تو را ببوسم. او به سرعت به سمت من دوید و گفت: این بوسه و این نزدیکی را میخواهم.
هوش مصنوعی: راستش، برای من هیچ حسرتی نیست که بوسهای از آن لبی بگیرم که از آن، شعرهای ستایشگرانه را بارها شنیدهام.
هوش مصنوعی: بغیر از اراده و خواستهام، لبهایم به شوق بوسهاش حرکت میکنند، به گونهای که برگهای نو روی درخت از نسیم بهار تکان میخورند.
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم گرفتم او را ببوسم و لبهایم را روی لبهایش بگذارم، ناگهان صدای شلوغی و خروشی به گوش رسید.
هوش مصنوعی: من از جایی که هستم فاصله گرفتم و مانند آفریدون که با گرز خود به مبارزه برمیخیزد، به دنبال حل مشکلات و گرهگشایی هستم.
هوش مصنوعی: من هم به مانند شیر با قدرت و ابزار خود آماده نبرد هستم و چنگالهایی تیز کردهام تا به جنگ بپردازم.
هوش مصنوعی: صدای خندهٔ یک کبک از دور به گوش میرسد و من به خاطر این شور و نشاط، دلم آرام و قرار ندارد.
هوش مصنوعی: یکباره خانه پر از نور شد، طوری که گویی آسمان ستارههایش را بر زمین میباراند.
هوش مصنوعی: همه زیباییهای ترک از در وارد شدند، در حالی که موهای خود را آراسته و شانه کرده بودند.
هوش مصنوعی: صورتش مانند نوری درخشان است و چهرهاش به رنگ گل میماند. گیسوانش همچون حلقههای زنجیر و به شکلی مانند مار، زیبا و دلربا هستند.
هوش مصنوعی: یک باغ زیبا و دلپذیر پر از نعمتها و زیباییها که به لطف موهای خوشبو و زلفهای جذاب، جذابتر شده است.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و فریبنده، مانند جعبههایی پر از تیر، هستند که قلبها را هدف قرار میدهند. ابروهای آنها نیز مانند تیغهایی تیز و خطرناک، در زیباییاشان شکلی فریبنده ایجاد کردهاند.
هوش مصنوعی: تار کتان که به دور کمر بافته شده، به جای کمربند استفاده شده و تل سمن به عنوان تزئین در لبهی دامن قرار دارد.
هوش مصنوعی: سیمن، به خاطر شور و شوقی که دارد، بهصورت رقصان و پرجنبوجوشی در میان جمعیت حرکت میکند، گویی که زمین به لرزه درآمده و کوهها نیز به تکاپو افتادهاند.
هوش مصنوعی: چشمهایشان به دو رنگ تقسیم شده بود؛ یک نیمه سفید و نیمه دیگر سیاه. نیمی از آن مانند صبح روشن بود و نیمی دیگر مانند شب تاریک.
هوش مصنوعی: از آن طرف سفید، من نوری یافتم، اما از آن طرف سیاه، روزم به تاریکی گرایید و شد.
هوش مصنوعی: به من گفتند ای wise و سخنسنج، خبر خوشی بده که وعدهای که دادند، خالق انجام داد.
هوش مصنوعی: خداوندی که فرمانروایی بر سرزمین فارس دارد، با خوشبختی و سعادت از سمت راست و کامیابی و موفقیت از سمت چپ به این سرزمین آورده است.
هوش مصنوعی: خادمی به انتظار است، تا چه زمانی در اینجا ایستادهای؟ تا وقتی که زین را بر روی اسبش بگذارد و راهی کوه شود.
هوش مصنوعی: به خادمک گفتم: چرا تا به حال در کوچه ایستادهای؟ من بر پشت اسب خود آن زین زیبا را دارم.
هوش مصنوعی: یک خدمتکار با تمسخر گفت که بمان تا آزادی و نشاط چهرهات را زیبا کند.
هوش مصنوعی: من آمادهام تا به جای اسب باری، تو بر من سوار شوی و این موضوع چیز عجیبی نیست.
هوش مصنوعی: بیا تا زمانی که مدهوش و غافل بودی، بگویم اسبت به یکباره خستگی به جانش افتاده و دوستانت مست و بیخیال هستند.
هوش مصنوعی: هیچ وقت فراموش نکن که بارها به تو گفتم اسب خود را نفروش و تمایلهایت را کنترل کن.
هوش مصنوعی: ما میگفتیم که زمانه بیثمر است، پس چرا سخن بگوییم؟ ما همچنین میگفتیم که خداوند کریم و بخشنده است، بنابراین بیدلیل ناراحت نباش.
هوش مصنوعی: گفتم که اگر چهارپایی ندارم، نگران نباشم، چون خدای من دو پا به من داده که مرا به هر طرفی که میخواهم میبرد.
هوش مصنوعی: آن خدمتکار دوباره لبخندی زد و زیر لب گفت: "آفرین بر تو و این عقل جایی گرفتهات."
هوش مصنوعی: یک قرن بدون انسانیت و اخلاق را تحمل کردی، اما امیدوارم روزی برسد که بتوانی از آن ادب و آموزهها به درستی استفاده کنی.
هوش مصنوعی: امروز به جای اینکه خودت را به سرنوشت بسپاری، به سمت کسی که کنترل اوضاع را دارد، قدم برمیداری.
هوش مصنوعی: سرآمد و محبوبترین فرد میان ملتها، فرمانده و حمایتکنندهی کشورها، یاور زمین و نجاتدهندهی زمان، شخصیت بزرگ و شناختهشده است.
هوش مصنوعی: سلیمان حسینخان، فرمانده و مالک مهمی است که به عنوان میر سپاه و محافظ ویژه پادشاه شناخته میشود.
هوش مصنوعی: اگر قلبی که روشن و صاف است، به آسمان تابش کند، اهل زنگبار درخشندگی روشنی معروف رومیان را خواهند یافت.
هوش مصنوعی: ای کسی که صدای نواختن تو موجب میشود که دشمنان از ترس و وحشت فرار کنند و صدایی جز صدای فرارشان شنیده نشود.
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو به جای سلاح تو به میدان آمده، دلیل اینکه پشتش خمیده و اشکش خونین است، چیست؟ او در حالتی ناتوان و ضعیف قرار دارد.
هوش مصنوعی: عزم و ارادهات مانند یک کشتی است که هیچگاه متوقف نمیشود، و سخاوت و generosity تو همچون دریایی است که همیشه گسترده و بیپایان است.
هوش مصنوعی: اگر اراده و تلاش تو در کوهها باشد، سنگ را به عقیق بدل میکند و اگر در دریای بزرگی از عظمت و شوکت تو باشیم، آب را به بخار تبدیل میسازد.
هوش مصنوعی: به معنی این است که جهان و کائنات برای همیشه و به طور کامل آفریده شده است و این اتفاق زمانی رخ داد که خداوند انسان را خلق کرد.
هوش مصنوعی: وقتی توصیف زیبایی تو را بنویسم، دستم به قدری میلرزد که گویی دستانی لرزانی دارم.
هوش مصنوعی: هرگاه نامت را به زبان بیاورم، زبانم مانند آواز یک ساز خوش صدا میشود و نواهای دلنواز چنگ و تار را میسراید.
هوش مصنوعی: یک روز فکر بخشش و generosity تو در ذهنم خطور کرد و تا روز قیامت از آن در دل من باقی میماند.
هوش مصنوعی: هوا وقتی نسیم وجود تو به دوات من رسید، انگار که از آن، زندگی و شکوفایی به وجود آمد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد در دوران شما، دشمنانتان جز تصور و درخواست کمک از شما چیز دیگری برای گفتن ندارند.
هوش مصنوعی: وجودی بیپایان دارد و من در شگفتم که چگونه عظمت تو میتواند دایرهی هستی را احاطه کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خیال و اندیشه در حرکت است، تمام نظم و ساختار عالم به تو مربوط میشود و تنها در قلمرو وجود توست که جستجو و کشف خاصیت میشود.
هوش مصنوعی: هر زمان که نگاه میکنم، تمام نشانهها و آثار بخشندگی تو را میبینم. فقط وجود من به بخشش تو وابسته است و هیچ چیز دیگری جز این وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر شکوه و جلال تو بهطوری آشکار میشد، موجودیت چیزی فراتر از حالتی که دارد، به خود میگرفت.
هوش مصنوعی: عجب است که آیا تیغ تو، خود جهنم است؟ زیرا همه بدبختها در آن گرفتار میشوند و آرامش نمییابند.
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت تو، تنگی و محدودیت احساس شده است، به گونهای که دیگر خیالها و تصورات نمیتوانند جایی برای خود پیدا کنند. اکنون، آن عظمت در مسیر آشکار شده است.
هوش مصنوعی: اگر در بهشت، چهرهی زیبای تو را به نمایش بگذارند، در جهنم هم گناهکاران از شادی خواهند رقصید.
هوش مصنوعی: تمام اشعار زیبا و دلنشین من در زمین تاثیر گذاشتند، زیرا مانند لبهی تیز شمشیر تو، شگفتانگیز و پر از جاذبهاند.
هوش مصنوعی: تمام زیباییها و ارزشها را در دستان تو میریزد و این موضوع جالب نیست؛ چرا که او همیشه مانند دریا عمان است که در کنار تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر خصم تو از زهرهٔ پادشکسته به میدان بیاید، هیچکس در این دشت کینه را نخواهد شناخت و کسی از مرغزار آگاه نخواهد بود.
هوش مصنوعی: تو در generosity و وقایع همچون دریا هستی، که این موج در حال حرکت است و آن دریا ثابت و برقرار است.
هوش مصنوعی: شما در عظمت و وقار خود مانند کوه هستید و در برابر تحولها و نوساناتی که مانند باد به شما برخورد میکند، استوار و مقاوم باقی میمانید.
هوش مصنوعی: تخمهایی که در روز عزیمت تو در زمین پاشیده میشوند، هنوز بدون اینکه کشته شوند و به درختی تبدیل گردند، شاخه و میوهای به همراه نخواهند داشت.
هوش مصنوعی: هر جا که نسیم خشم تو بگذرد، گل نرگس از خاک سر بلند میکند و با چشمانی پر از اشک، میروید.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به تو در مورد سلطنت به قلمرو فارس تبریک بگویم، این تبریک نمیتواند برای تو افتخاری به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: من به خاطر آمدن تو، سرزمین فارس را تبریک میگویم، چرا که به واسطهی حضور تو، فارس به جایی خوشبخت و کامیاب تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: زمین بطحا به خاطر وجود حرم، محترم شده است و شهر یثرب به دلیل وجود پیامبر، ارجمند و با اعتبار گردیده است.
هوش مصنوعی: از مقام و مرتبه اویس قرنی معروف شد و از خالص سنگ عقیق یمن نیز شهرتی به دست آورد.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی گلها و عطر آنها اشاره شده است که باعث شهرت بوستان شدهاند. همچنین، از توازن و زیبایی سروها در کنار جویبارها سخن گفته میشود که به جذابیت بیشتر این مکان افزوده است.
هوش مصنوعی: برای حفظ سرزمینت، با آن بمان و شادابی را در آن منتشر کن. شادی و نشاط را در زندگی خود بکار و بگذار برکت بیاورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او سیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.