صبح چون مهر سرزد از خاور
مهربان ماه من رسید از در
جعد چین چین فتاده تا به میان
زلف خم خم رسیده تا به کمر
هان مگو زلف یک چمن سنبل
هان مگو چشم یک دمن عبهر
آمد از در چه دید دید مرا
زار و بیمار خفته در بستر
پوستینی چو قُنفُذ اندر پشت
شبکلاهی چو هدهد اندر سر
بینی و چانه رفته پست و بلند
سبلت و ریشگشته زیر و زبر
همچو بوزینه پوز و لب باریک
همچو چلپاسه دست و پا منکر
ناخنم همچو ناخنگربه
چانهام همچو چانهٔ عنتر
موی ریشم ز رشک گشته سفید
چون پلاس سیه ز خاکستر
پیکرم از عروق برجسته
دفتر درد و رنج را مسطر
گفت چونی چگونهیی چه شدی
من بخوابستم ای شگفت مگر
تو نه آنی که چون سرین منت
بدنی بود بلکه فربهتر
چه شدی چون لبان من باریک
چه شدی چون میان من لاغر
چشم بیمار من مگرگفتت
که به بیماری اندر آری سر
یا دهان منت چو خود خواهد
که نماند ز هستی تو اثر
گفتم این جمله هست لیک مرا
چشم بد دور علتیست دگر
هشت نه روز مانده از رمضان
شوق می در سرم نموده حشر
نذرکردم چو روز عید رسد
داد خود خواهم از می احمر
عوض سجه می بگردانم
به سر انگشت هر زمان ساغر
شب اول هلال نادیده
کنم اندر هلال جام نظر
یارکی داشتم قلندروار
دور از جان تو ز بنده بتر
عاشق می چنان که تشنه به آب
تا به آخر برین قیاس شمر
شب عیدم به خانه برد و بداد
میکی نوش جان و نور بصر
میکیکاندرو همی دیدم
حالت کاینات سرتاسر
صبح عید از گلاب شستم روی
خلعت شاهکردم اندر بر
رفتم و بار یافتم بر شاه
عزتمکرد و جاه داد و خطر
چون برون آمدم ز درگه او
از خود آن پایه نامدم باور
سرم از ناز پر ز عجب و غرور
تنم از فخر پر زکبر و بطر
خود بهخود گفتم ای حکیم زمان
این تویی یا سلالهٔ سنجر
نرمکی عقل گوش من مالید
کاین همه پایه یافتی ز هنر
رفتم القصه تا به خانهٔ خویش
نرمگک حلقهکوفتم بر در
خادم آمد که کیستی گفتم
صهر خاقان نبیرهٔ قیصر
خادمک در گشود و با خود گفت
خواجه امروز سرخوشست مگر
چون مرا دید بادها به بروت
گشته هر موی راست چون نشتر
گفت ای خواجه بوالعلی چونی
که نگنجی ز کبر در کشور
چشم مخمور کرده سر پر باد
گفتم ای خادمک مپرس خبر
خیز و در ده صلای عام به می
تا درآیند مومن و کافر
تا من این هفته را به یاد ملک
بگذرانم به عیش سرتاسر
به یکی چشم زد مهیاکرد
ساز و برگ نشاط را یکسر
می و مینا و شاهد و ساقی
نی و طنبور و بربط و مزهر
بره وکبک و تیهو و دراج
تره و نقل و شاهد و شکر
یک طرف ساقیان مشکین موی
یک طرف مطربان رامشگر
یک طرف شاعران شیرینگوی
یک طرف شاهدان سیمینبر
چارده سالگان نو بالغ
نغز و رنگین چو میوهٔ نوبر
برتن از چین زلفشان جوشن
بر سر از موی جعدشان مغفر
نه فزون ساده نه فزون قلاش
هم وفاجوی و هم جفاگستر
مهرشان همچو قهر زودگسل
صلحشان همچو جنگ زودگذر
این به کف جام دادیم که بگیر
وان ز لب نقل دادیمکه بخور
گه ز رخسار آن یکم بالین
گه زگیسوی آن یکم بستر
قرب یک هفتهگفتی از خلار
سیلی آمد ز بادهٔ احمر
بیخود آن یک فتاده در دهلیز
بیهش این یک غنوده در بستر
آن یکی گفت چشم انجم کور
وین یکی گفت گوش گردون کر
بنده آنجا نشسته با خواجه
عاشق اینجا غنوده با دلبر
دادی آن ساغرمکه ها بستان
زدی این بوسهام که ها بشمر
آن یکی ساق آن نهاده به دوش
وان دگر شخص اینکشیده ببر
بالش از جامکرده بادهگسار
تکیه بر چنگکرده خنیاگر
جفت جفت از دور رو بتان خفته
چون دو کودک به بطن یک مادر
متراکم سرین به روی سرین
متهاجم سپر به روی سپر
کهنه رندان مست امرد خوار
درکمین بتان به هر معبر
چون سگ صید رفته از پی بو
وانگه از بو به صید برده اثر
قصه کوتاه قرب یک هفته
داد خود دادم از می احمر
شدم آخر چنان شراب زده
که نمودم ز بوی باده حذر
وز تب و لرز پیکرمگفتی
شده مقهور آتش و صرصر
واینک از بیم خواجه عزرائیل
ازگریبان برون نیارم سر
گفت ازین خستگیت نرهاند
جز ثنای خدیوگیهانفر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی حال و هوای شاعر در صبح روز عید و احساساتی است که هنگام دیدار با محبوبش، به او دست میدهد. شاعر با بیانی طنزآمیز و توصیفهایی خندهآور از خود، به وضعیت جسمانی و ظاهریاش پرداخته است. او از ضعیفی و بیماریاش میگوید و از لحظهای که محبوبش به او مینگرد و تعجب میکند. او در ادامه به شوقش برای نوشیدن می اشاره میکند و به انتظار عید مینشیند. در روز عید، به جشن و شادی پرداخته و با یارانش به خوشی میپردازد. در نهایت، او از حال خوش و احساس سرخوشیاش میگوید و به نصیحتهای معشوقهاش در مورد پرهیز از افراط و زیادهروی در نوشیدن و جشن میپردازد. شعر تصویری زیبا از شادی، عشق و حیات انسانی در لحظات جشن و سرور به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: صبح که خورشید از سمت خاور تابیدن آغاز کرد، عشق من مانند ماه مهربان به خانهام آمد.
هوش مصنوعی: موهای چینخورده و پرپیچ و تابش تا وسط زلفش افتاده و به کمرش رسیده است.
هوش مصنوعی: هجای زلف یک گلی مانند سنبل را نگو، و به چشمان یک گل دمنوش هم اشاره نکن.
هوش مصنوعی: از در که آمد، دید مرا در حالی که بسیار نزار و بیمار هستم و در بستر دراز کشیدهام.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری اشاره شده است که شخصی در زیر پوستینی مانند پُنفُذ (نوعی جاندار با خارهای تیز) قرار دارد و بر روی سرش نیز کلاهکی شبیه به هدهد (پرندهای معروف) وجود دارد. این توصیف به نوعی نشان دهندهٔ تضاد بین محافظت و زیبایی یا تزیین است. پوستین ممکن است نماد ایمنی و پنهانکاری باشد، در حالی که کلاه به نوعی زیبایی یا جاذبه اشاره دارد.
هوش مصنوعی: بینی و چانه پایین و بلند شده و سبیل و ریش به شکل نامنظم و در هم فرورفتهاند.
هوش مصنوعی: شما مانند میمون، دهان و لبهای باریکی دارید و همچنین مانند حیوانی که آبخورش عریض است، دست و پاهایی دارید که نشان از انکار و نادیدهگرفتن دارند.
هوش مصنوعی: ناخن من به اندازه ناخن گربه تیز است و چانهام شبیه چانه یک شتر است.
هوش مصنوعی: موهای ریش من به خاطر حسد، سفید شده و مانند پارچهای سیاه، از خاکستر به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: بدن من پر از رگهای نمایان است که کتابی از درد و رنجها را نوشتهاند.
هوش مصنوعی: با کمال تعجب پرسید چگونهای و چه بر سرت آمده است که من در خواب هستم.
هوش مصنوعی: تو نه آنقدر ضعیفی که فقط به خاطر داشتن بدنی چاق توجه دیگران را به خود جلب کنی، بلکه حتی از این هم فراتر هستی.
هوش مصنوعی: چرا این قدر به هم نزدیک شدهای و لاغر گشتهای؟
هوش مصنوعی: چشم بیمار من انگار به تو اشاره میکند که مرا به حالِ بیماری مبتلا کنی.
هوش مصنوعی: اگر دهان منت (خشم) خود را بر تو بگشاید، دیگر هیچ نشانی از وجود تو باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: گفتم این موضوع وجود دارد، اما چشم بد بر من دور باشد، چون دلیلی دیگر در کار است.
هوش مصنوعی: هشت یا نه روز به پایان ماه رمضان مانده و اشتیاق بر سرم حاکم شده است.
هوش مصنوعی: من نذر کردهام که در روز عید، داد خود را از شراب قرمز خواهم گرفت.
هوش مصنوعی: هر زمان که بخواهم، با سر انگشت خود، محتوای ساغر را به عوض میآورم.
هوش مصنوعی: در شب اول ماه، به زیبایی و جاذبه نگاهی میاندازم که مانند هلال نیمرخش است.
هوش مصنوعی: من دوست و رفیقی داشتم که مانند یک قلندر، بیدغدغه و دور از تو، از من بهتر بود.
هوش مصنوعی: عاشق باید به اندازهی تشنهای که به آب نیاز دارد، علاقه و اشتیاقش را حفظ کند و این اشتیاق را تا پایان عمر ادامه دهد.
هوش مصنوعی: در شب عید، من را به خانه برد و قبل از اینکه نوشیدنیای را به من بدهد، به من خوشامد گفت و من را روشنایی چشمش دانست.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که مناظر و شرایط جهان را به طور کامل درک کردهام و احساسات و جزئیات آن را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: صبح روز عید، با گلاب صورت خود را شستم و لباس زیبا و مخصوصی به تن کردم.
هوش مصنوعی: رفتم و به مقام و منزلت بالایی رسیدم که پادشاهی بزرگ به من ارج نهاد و مقام و قدرت بخشید و بر من توجه کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که از درگاه او خارج شدم، به خاطر خودم به آن مرتبه نرسیدم.
هوش مصنوعی: سرم پر از ناز و تعجب و خودخواهی است و بدنم از افتخار و تکبر و فخرفروشی پر شده است.
هوش مصنوعی: بهطور ناگهانی به خودم گفتم، ای دانشمند دوره، آیا تو خودی یا فرزند سنجر هستی؟
هوش مصنوعی: عقل من به آرامی به من گفت که تو به خاطر هنر و هنرآموزی به این جایگاه رسیدهای.
هوش مصنوعی: در نهایت به خانهام رسیدم و به آرامی بر در آن کوبیدم.
هوش مصنوعی: خادم پرسید که تو کیستی؟ من پاسخ دادم که من همسر برادر خاقان و نوهٔ قیصر هستم.
هوش مصنوعی: خادمک در را باز کرد و با خود گفت: "به نظر میرسد امروزه آقا خوشحال است."
هوش مصنوعی: زمانی که مرا دید، وزش بادها به خاطر زیباییام، هر مویم را مانند نشتر راست و شفاف کرد.
هوش مصنوعی: خواجه بوالعلی، حال تو چطور است که در کشور خود نمیتوانی جا بگیری و با خودخواهیات کنار بیایی؟
هوش مصنوعی: چشمان پر از شراب و مستی، سرم را پر از خیال و امید کرده است. به خادمی که کنارم است گفتم: بیخبر بمان و سوال نکن.
هوش مصنوعی: برخیز و در دل شهر بانگ خوشی سر بده تا مومنان و کافران گرد هم آیند.
هوش مصنوعی: من میخواهم این هفته را به یاد ملک بگذرانم و تمامش را با لذت و خوشی سپری کنم.
هوش مصنوعی: یک نفر به کسی نگاه کرد و همه چیز را برای ایجاد شادی و سرزندگی آماده کرد.
هوش مصنوعی: شراب و لیوان زیبا، معشوق و نینواز، همچنین طنبور، بربط و سازها.
هوش مصنوعی: حیواناتی همچون بره، کبک، تیهو و دراج به همراه مواد غذایی مثل تره، نقل، شاهد و شکر به تصویر کشیده میشوند. این مجموعه نشاندهنده تنوع زیبای طبیعت و نعمتهای آن است.
هوش مصنوعی: در یک سمت، نوشندگان با موهای سیاه و زیبا قرار دارند و در سمت دیگر، نوازندگان خوشنوا و سرگرمکننده هستند.
هوش مصنوعی: در یک سوی ما شاعران خوشزبان و ماهر وجود دارند و در سوی دیگر کسانی هستند که به زیبایی و جذابیت خود میبالند.
هوش مصنوعی: جوانان چهارده ساله به مانند میوههای تازه و زیبا، به بلوغ رسیدهاند.
هوش مصنوعی: بر تن آن معشوق، زلفهای تابدارش مانند زرهای است که او را محافظت میکند و بر سرش همچون کلاهی از موی فر خورده است.
هوش مصنوعی: نه خیلی سادهدل است و نه خیلی مکار، هم به دنبال خوبیهاست و هم باعث دردسر و آسیب میشود.
هوش مصنوعی: عشق و محبت آنها به سرعت از بین میرود و آشتی و صلح آنها نیز به اندازه یک جنگ کوتاه و زودگذراست.
هوش مصنوعی: ما این جام را به تو دادیم تا بگیری و از لب این نقل هم به تو دادیم تا بخوری.
هوش مصنوعی: گاه بر بستر من، چهره آن یک نفر نمایان میشود و گاه بر بالینم، موهای آن یک نفر را میبینم.
هوش مصنوعی: در یک هفته، از جانب خلار سیلی به راه افتاد که ناشی از شراب قرمزی بود.
هوش مصنوعی: یک نفر به طور بیاختیار و بیخبر در یک راهرو افتاده، و فرد دیگری در آرامش و خواب در بستر خود است.
هوش مصنوعی: یکی گفت که ستارهها دیده نمیشوند و دیگری پاسخ داد که آسمان هم صدای انسان را نمیشنود.
هوش مصنوعی: من در آنجا نشستهام، در حالی که معشوق من در اینجا آرام خوابیده است.
هوش مصنوعی: تو به من آن ساغر را دادی که از آن باده نوشیدم، و این بوسهام را بشمار که چقدر ارزشمند است.
هوش مصنوعی: یکی از آنها بار را بر دوش گذاشته و دیگری همان شخص را به سمت خود میکشد.
هوش مصنوعی: سر بر بالش نوشی که از شراب پر شده، تکیه داده به ساز نوازندهای که موسیقیاش را مینوازد.
هوش مصنوعی: از دور، جفتجفت، نگاه معشوقان خوابیده را میبینم که مانند دو کودک در آغوش مادرشان آرام و بیخبر از دنیا هستند.
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف صحنهای است که دو نیروی نظامی به شدت به هم برخورد کردهاند. هر کدام از نیروها به بهترین شکل ممکن از خود دفاع میکنند، با تجهیزات و سپرهایی که برای محافظت از خود به کار میبرند. این تصویر نشاندهندهٔ شدت و خشونت جنگ و نبرد میان طرفین است.
هوش مصنوعی: پیران و رندان قدیمی و بیپروا که در پی جذابیتهای عشق و زیبایی هستند، در هر گوشه و معبر در انتظار رویکردن معشوقهها و زیباییها نشستهاند.
هوش مصنوعی: مانند سگی که برای شکار به دنبال بویی میرود و در نهایت از آن بو به شکار میرسد.
هوش مصنوعی: در یک هفته داستانی را تعریف کردم که در آن از شراب قرمز صحبت میشود.
هوش مصنوعی: من به قدری از بوی شراب مست و غرق در احساسات شدم که نتوانستم دیگر از عطر آن دوری کنم.
هوش مصنوعی: از شدت تب و لرز، پیکرم به گونهای است که گویی در برابر آتش و باد سرد تسلیم شدهام.
هوش مصنوعی: از ترس خواجه عزرائیل نمیتوانم سرم را از گریبان بیرون بیاورم.
هوش مصنوعی: گفت هیچ چیزی جز ستایش خدا و پادشاه جهان نمیتواند تو را از این خستگی نجات دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رامش افزای باد و نیک اختر
بر ملک اورمزد شهریور
نامور میر نصر ناصر دین
بوالمظفر که عزم اوست ظفر
رؤیت و خلق اوست جان و خرد
[...]
دی ز لشکر گه آمد آن دلبر
صد ره سبز باز کرد از بر
راست گفتی بر آمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر
گرد لشکر فرو فشاند همی
[...]
ای جهان را به راستی داور
ملک عدل ورز دین پرور
عالم افروز نام مسعودت
ملک را همچو تاج را گوهر
گنج پرداز دست معطی تو
[...]
طالع از طالعت عجایبتر
کس ندیدی عجایب دیگر
گه به چرخت برد چو قصد دعا
گه به خاک آردت چو عزم قدر
گه به دستت ببندد از دل پای
[...]
رایت شهریار دین گستر
سایه افگند بر جهان یکسر
مسرعات فلک رسانیدند
خبر فتح او بحر کشور
رونقی یافت ملت ایزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.