شد کاسهام از باده تهی کیسهام از زر
زان رو نکند یاد من آن ترک ستمگر
پارینه مرا برگ و نوا بود فراوان
واسباب فراغت به همه حال میسر
شهد و شکر و شیشه و شمّامه و شاهد
رود و دف و طنبور و نی و بربط و مزهر
هم بودکباب بره هم نقل مهنا
هم بود طعام سره هم آش مزعفر
هم سادهٔ سیمین بدو هم بادهٔ رنگین
هم جوز منقا بد و هم لوز مقشر
هیچ از بر من یار نرفتی به دگر جای
زانسانکه زن صالحه از خانهٔ شوهر
که طرهٔ مشکینش سرم را شده بالین
گه سینهٔ سیمینش برم را شده بستر
بر ساق سپیدش چو فرا بردمی انگشت
زانو بگشادی که برم دست فراتر
بر سینهٔ سیمینش چو بر میزدمی پشت
بازو بگشادی که مرا گیرد در بر
گه ریشک رشکین من از روی تملق
بوییدکه بخ بخ بنگر مشک معطّر
گه چهرهٔ پرچین من از فرط تعلق
بوسید که هی هی بنگر ماه منوّر
گه آبلهگون صورت من دیدی وگفتی
خورشیدکه دیدست بدینگونه پر اختر
هروقتکه خمیازهکشیدم ز پی می
برجستی و می ریختی از شیشه به ساغر
هرگه که تمنای یکی بوسه نمودم
لب بر لب من دوختی آن ترک سمنبر
صد بوسه اگر میزدمش باز به شوخی
لب غنچه نمودیکه بزن بوسهٔ دیگر
شعرم چو شنیدی متمایل شدی از ذوق
کاین شعر نه شعرست که قندی است مکرر
نثرم چو شنیدی متحرک شدی از ذوق
کاین نثر نه نثر است که عقدی است ز گوهر
وامسالکه همکیسه و همکاسه تهی شد
آن از می پالوده و این از زر احمر
ماهم شده دمساز به ترکان سپاهی
یارم شده هم راز به رندان قلندر
هرگهکه مرا بیند درکوچه و بازار
چشمک زند از دور به صد طعنه و تسخر
کاینست همان شاعرک خام طمع کار
کاینست همان مفلسک زشت بداختر
بر بوی بت ساده روانست به هرکوی
بریاد بط باده دوانست بهر دَر
شعرش همه ژاژست وکلامش همه یاوه
نثرش همه خامست و بیانش همه ابتر
ها صورت زشتش نگر و قد خمیده
ها هیکل نحسش نگر و روی مجدر
بیکارتر از این نبود در همه اقلیم
بیعارتر از این نبود در همه کشور
یارب به دلش چیست ز من یار جفاکار
کز کردهٔ من هست بدینگونه مکدر
حالی چو هلالی شدم از غصه ازیراک
انگشتنما کرده مرا طعنهٔ دلبر
آن به که نمایم سفر اندر طلب سیم
تاکار من از سیم شود ساخته چون زر
ای سیم ندانم تو به اقبالکه زادی
کز مهر تو فرزند کشد کینه ز مادر
مقصود سلاطینی و محسود اساطین
آرایش شاهانی و آسایش لشکر
بی یاد تو زاهد نکند روی به محراب
بیمهر تو واعظ ننهد پای به منبر
شوخیکه به دیهیم شهان ننگرد ازکبر
پیش تو سجده آرد و بر خاک نهد سر
ای سیم تو خیزی زدل سنگ و هم از تو
هر سنگدلی سیمبری گشته مسخر
ایسیمچو جانسختعزیزی تو به هرجای
جز در کف شمسالامرا میر مظفر
سالار نبی اسم و نبی رسمکه تیغش
آمدگهکین با ملکالموت برابر
تسخیر جهان راکرمش مهر سلیمان
یاجوج زمان را سخطش سد سکندر
جوییست ز بحرنعمش لجهٔ عمّان
گوییست ز جیب شرفش چرخ مدوّر
ای برگ دو عالم بهکف جود تو مدغم
وی مرگ دوگیتی به دم تیغ تو مضمر
از دوزخ و محشر خبری بود و عیان شد
تیغت صفت دوزخ و رزمت صف محشر
از جنت و کوثر سخنی بود بیان شد
از مجلس تو جنت و از جام توکوثر
دیوان دغا را خم فتراک تو زندان
نیوان وغا را دم شمشیر تو نشتر
با حزم توکوهیست گران کاه مخفف
با عزم توکاهیست سبککوه موقر
تدبیر تو است ار خردی هست مجسم
شمشیر تو است ار ظفری هست منور
تفتیده شود چون شرر از تیغ تو دریا
کفتیده شود چون زره از تیر تو مغفر
در بزم بنانت به گه رزم سنانت
آن رزق مقرر بود این مرگ مقدر
بدخواه تو یابد ز حسامت به وغا تاج
بدکیش توگیرد ز سهامت گه کین پر
ای دشمن بیباک پری تیغ تو آهن
ای هستی افلاک عرض ذات تو جوهر
دیریست تو دانیکهمرا در دل وجان هست
آهنگ زمین بوس شهنشاه فلک فر
چندان که اجازت ز تو جستم همی از مهر
گفتی که بمان تات دلیل آیم و رهبر
خود واسطهٔ کار تو گردم بر خسرو
خود رابطهٔ مدح تو باشم بر داور
از لطف تو آسوده و با خویش سرودم
الحمد خدا را که امیرم شده یاور
بالله که اگر قرض مرا افکند از پای
از امر امیرالامرا مینکشم سر
در این دو سه مه فیالمثل از جوع بمرم
با مهر امیرم نبود غم به دل اندر
شد پنج مه ایدون که به شیراز بماندم
با خاطر آشفته و با عیش محقر
اکنون که سپه راند شه از ری به سپاهان
ار جو که مرا بار دهد میر دلاور
تا بو که ز خاک قدم شاه جهاندار
در چشم کشم سرمه و بر سر نهم افسر
تا پیک مه و مهر بگردند شب و روز
اقبال تو هر روز ز دی باد فزون تر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حال و روز شاعر میپردازد که از بیپولی و جدایی از محبوبش رنج میبرد. شاعر در گذشته زندگی خوشی داشت و از عشق و محبت یار برخوردار بود، با وصفی دلنشین از باده و شادیهای آن دوران. اما اکنون کاسه و کیسهاش تهی شده و محبوبش همچنان او را فراموش کرده است. او از غم جدایی و تنهایی خود رنج میبرد و این ناآرامی در زندگیاش به خوبی حس میشود. شاعر به طعنهها و مسخرههای مردم نیز اشاره میکند و در نهایت، امیدی به روزهای بهتر و محبت دوباره به یارش دارد. شعر به نوعی نطقی درباره ناپایداری خوشیها و غمهای زندگی است.
هوش مصنوعی: کاسهام از شراب خالی شده و کیسهام از طلا خالی است، به همین دلیل آن دختر ستمگر دیگر به یاد من نمیافتد.
هوش مصنوعی: زمان گذشته برای من پر از خوشحالی و سرزندگی بود و همه چیز برای آرامش و راحتی فراهم بود.
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف انواع مواد شیرین و وسایل موسیقی اشاره دارد. شهد و شکر نمادهای شیرینی و خوشمزگی هستند، در حالی که شیشه و شمامه به تزیینات و عطرها مرتبط هستند. واژههای رود، دف، طنبور، نی، بربط و مزهر نیز به موسیقی و هنر اشاره دارند، که نشاندهندهی شادی و سرزندگی میباشند. به طور کلی، این متن به چگونگی ترکیب زیباییهای مادی و هنری در زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف غذاهای مختلف و خوشمزه میپردازد. در آن به کباب بره، نقل و شیرینی، غذاهای مقوی و خوشبو، و همچنین آش خوش عطر اشاره شده است. به طور کلی، این متن به لذتهای گوناگون غذاهای خوشمزه و متنوع اشاره دارد.
هوش مصنوعی: همانطور که در این بیت گفته شده، شخصی در یک مجالس خوشگذرانی و لذتبخشی به سر میبرد و هم از زیباییهای طبیعی و هم از نوشیدنیهای رنگین و خوشطعم بهرهمند است. او به میوههای خوشمزهای مانند جوز و لوز هم اشاره کرده که نشاندهنده تنوع و خوشمزگی در آن لحظههاست. این توصیفها نشاندهنده شادی، سادگی و لذتهایی است که در زندگی وجود دارد.
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند تو از کنار من نرفته است، زیرا زن خوب همیشه در خانه شوهرش باقی میماند.
هوش مصنوعی: موهای مشکی او، سرم را به آغوش میکشد و سینهٔ نقرهایش، بستر راحتی برای من شده است.
هوش مصنوعی: اگر دستم را بر پای سفیدش میگذاشتم، زانویم را به راحتی باز میکرد که بتوانم دستم را بالاتر بیاورم.
هوش مصنوعی: وقتی که به سینهی نقرهای او ضربه میزنم، بازوهایش را باز میکند تا مرا در آغوش بگیرد.
هوش مصنوعی: گاهی برای جلب توجه و محبت تو، به زندگیام رونق میبخشم و از زیباییهای تو لذت میبرم. نگاه کن چقدر خوشبو و دلنوازم.
هوش مصنوعی: بعضی وقتها چهرهام را که پر از چین و چروک است، به خاطر عشق و وابستگی میبوسند. به من نگاه کن، که همچون ماهی روشن و تابان هستم.
هوش مصنوعی: اگر گاهی به صورت من که بجای زیبایی، لکههایی دارد نگاهی انداختی و گفتی که آیا خورشید هم روزی اینچنین کمنظیر و پر از ستارهای دیده است، بدان که من هم زیباییهای خاص خود را دارم.
هوش مصنوعی: هر بار که خمیازه میکشیدم، تو میآمدی و میریختی از شیشه به جام.
هوش مصنوعی: هر بار که خواستم یک بوسه بزنم، تو لبهایت را به لبهای من چسباندی، ای آن معشوقه زیبا.
هوش مصنوعی: اگر من صد بوسه به او میزدم، او همچنان به شوخی میخندید و بهگونهای رفتار میکرد که انگار میگوید: بیا یک بوسه دیگر هم به من بده.
هوش مصنوعی: زمانی که شعرم را شنیدی، از شادی و ذوق به آن جذب شدی، زیرا این شعر نه یک شعر معمولی است، بلکه همچون قند لذیذ و خوشمزهای است که مدام تکرار میشود.
هوش مصنوعی: وقتی نثر من را شنیدی، از شوق به تحرک درآمدی، زیرا این نثر، نثری معمولی نیست بلکه مانند عقدی از جواهرات گرانبهاست.
هوش مصنوعی: امسال هم کیسه و هم کاسه من خالی شد؛ یکی به خاطر این که شراب را نوشیدم و دیگری به خاطر این که زر قرمز (احمر) را از دست دادم.
هوش مصنوعی: ماه من به همسویی با ترکها سپاهی شده و یارم اکنون به رازی مشترک با درویشان آزاددل دست یافته است.
هوش مصنوعی: هر بار که مرا در خیابان یا بازار میبیند، از دور به من اشاره میکند و با نیشخند و کنایه به من میخندد.
هوش مصنوعی: شاعر ناآگاه و بیتجربهای که به خواستهها و آرزوهای خود میرسد، در واقع همان فردی است که بیپولی و زشتی او را از دیگران متمایز کرده است.
هوش مصنوعی: بو و عطر محبوبم در کوچهها به راحتی در حرکت است و یاد بتی در دل ها زنده است، بسان بادهای که به راحتی در هر در و پنجرهای جریان دارد.
هوش مصنوعی: شعر او پر از سخنان بیاساس و بیمحتواست، حرفهایش هم بیفایده و نثرش نابالغ و ناتمام است.
هوش مصنوعی: به چهره زشت او نگاه کن و قامت خمیدهاش را ببین، به هیکل بدش نگاه کن و روی کج و معوجش را تماشا کن.
هوش مصنوعی: در هیچ کجای دنیا، فردی به اندازه او بیکار و بیتعهد نیست.
هوش مصنوعی: ای خدا، دل محبوبم چه غمی دارد از من، در حالی که محبوب بیوفا و ظالمی است که به خاطر من اینچنین ناراحت و غمگین است.
هوش مصنوعی: من به حالتی شبیه هلال درآمدهام و از غصه به حدی رسیدهام که همه مرا میشناسند و این موضوع باعث طعنهزدن دلبرم به من شده است.
هوش مصنوعی: بهتر است که در جستجوی کسب ثروت راهی را انتخاب کنم که در نهایت کارها و تلاشهایم باعث به دست آوردن موفقیت و اعتبار بیشتری شود، زیرا چیزی که از نقره به دست میآید میتواند همانند طلا با ارزش باشد.
هوش مصنوعی: ای سیم، نمیدانم تو به چنگال سرنوشت زاده شدهای یا نه، اما از محبت تو فرزند به خاطر کینهای که از مادرش دارد، به دنیا میآید.
هوش مصنوعی: هدف از این گفته، اشاره به آن است که خواسته و آرزوی برخی افراد، جلب توجه و رضایت سلاطین و شاهان است و در عین حال، آسایش و راحتی سربازان و لشکریان نیز مدنظر قرار گرفته است. به عبارت دیگر، این جمله به خوبی نشاندهنده اهمیت آرایش و زیبایی در دربار سلطنتی و توجه به رفاه نیروهای نظامی است.
هوش مصنوعی: بدون یاد تو، عابد به عبادت نمیپردازد و بدون مهرت، واعظ به منبر نمیرود.
هوش مصنوعی: شوخی که به تاج پادشاهان توجهی ندارد، از سر خودخواهی پیش تو احترام گذاشته و سرش را به خاک میساید.
هوش مصنوعی: ای زیبای نازنین، تو به قدری دلفریب هستی که حتی سنگدلترین افراد هم تحت تاثیر تو نرم و دلنشین شدهاند.
هوش مصنوعی: به هر جا که بروی، نفس بکش و زندگی کن، اما نه در دنیای کسانی که به مقام و ثروت اهمیت میدهند.
هوش مصنوعی: سالار پیامبران از جنبهی اسم و عنوان، و پیامبر از نظر رسم و شناسنامهاش، که شمشیرش در زمان کشتن، به جنگ با ملک الموت (فرشته مرگ) برمیخیزد.
هوش مصنوعی: جهان را میتوان به تسخیر درآورد، اما دو قدرت عظیم وجود دارد: مهر و محبت سلیمان و سد سکندر که میتوانند مانع از این تسخیر شوند.
هوش مصنوعی: رودی وجود دارد که از دریا به سوی عمان جریان دارد و گویی از جیب حرمت، آسمان در حال چرخش است.
هوش مصنوعی: ای بهترین و باارزشترین موجودات، تمام زیباییها و جوانب عالم در دست احسان و بخشش تو نهفته است. همچنین، سرنوشت و پایان دو جهان (مادی و معنوی) در سایهی قدرت و صلابت تو پنهان است.
هوش مصنوعی: از جهنم و قیامت خبری بود و حالا حقیقت روشن شده است؛ تیغ تو نشاندهنده عذاب جهنم و مبارزات روز قیامت است.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و لذتهای بهشتی که از حضور تو ناشی میشود اشاره شده است. از مجالست با تو، نعمتهای بهشت و زلالی و شیرینی کوثر به وضوح حس میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر ظلم و ستم است. در آن اشاره میشود که با ورود یک قدرت و نفوذ، بند و زنجیرهایی بر سر کسانی که بیگناه و آسیبپذیر هستند، ایجاد میشود. به نوعی، شمشیر و نیروی تسلط، عامل ایجاد درد و رنج برای دیگران است و این وضعیت به نوعی برگزاری مراسمی از ناامیدی و اختناق را تداعی میکند. در نهایت، نشاندهندهی تقابل بین قدرت و ضعف و پیامدهای ناشی از آن است.
هوش مصنوعی: با احتیاط و دقت لازم، کوهی سنگین و محکم است، در حالی که با اراده و عزم قوی، سبکی و راحتی از یک کوه موقر و با عظمت به دست میآید.
هوش مصنوعی: اگر در تو تدبیر و حکمت وجود دارد، آن را به وضوح نشان میدهد و اگر پیروزی و موفقیتی هست، همچون شمشیری درخشان و بزرگ جلوه میکند.
هوش مصنوعی: وقتی تیغ تو مانند شعلۀ آتش دریا را سوزان میکند، و وقتی تیر تو همچون زرهای بر تن مینشیند، دریا به تفتش درمیآید و زره از تیر تو بهدست میآید.
هوش مصنوعی: در میخانهٔ خلوت تو، درست در زمانی که به نبرد و جدال مشغولی، آن روزی که برای تو مقدر شده، همین مرگ هم برایت تعیین شده است.
هوش مصنوعی: کسی که از تو دشمنی کند، به زودی از بیرحمیات رنج میبرد و در عوض، به خاطر بزرگی و سنگینی شخصیتت، به دچار مصیبت و درد خواهد شد.
هوش مصنوعی: ای دشمن شجاع! تو همچون تیغی از آهن هستی و وجود تو به مانند جوهری از ذات آسمانهاست.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که میدانی در دل و جانم آرزوی بوسیدن زمین پادشاه آسمان وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر چه برای رفتن از تو اجازه خواستم، تو از روی محبت گفتی بمان تا شاهد دلیل و راهنمایی من باشی.
هوش مصنوعی: من خود را واسطهای برای انجام کارهایت قرار میدهم و به عنوان کسی که تو را ستایش میکند، روابطت را با کسی که داوری میکند، حفظ میکنم.
هوش مصنوعی: از محبت تو در آرامش هستم و با خودم میگویم ستایش خدا را که تو یار و یاور من شدهای.
هوش مصنوعی: به خدا قسم اگر بدهکاری مرا زمینگیر کند، هیچگاه از دستور فرمانده بزرگ سر نمیزنم.
هوش مصنوعی: در این مدت کوتاه، ممکن است از گرسنگی بمیرم، اما به خاطر عشق و محبت امیرم، دلگیر نیستم.
هوش مصنوعی: پنج ماه است که در شیراز ماندهام و این مدت را با دل آشفته و زندگیای ساده سپری کردهام.
هوش مصنوعی: اکنون که فرمانده سپاه از ری به سپاهان رفته است، اگر تو میخواهی که مرا یاری کنی، باید کمکم کنی.
هوش مصنوعی: من میخواهم گرد و غبار پای شاه بزرگ را در چشم خود بزنم و نشان دهم که چه افتخاری برایم دارد، و بر سرم تاجی بگذارم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خوشی و زیبایی در زندگیات وجود دارد، هر روز شانس و فرصتهای جدیدی برای تو بیشتر از روز قبل خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسیار دعا کردم کاین روز ببینم
امروز بدیدم ز دعا کردن بسیار
ای چنبر گردنده بدین گوی مدور
چون سرو سهی قد مرا کرد چو چنبر
وز موی و رخم تیرگی و نور برون تاخت
تا زنده شب تیره پس روز منور
هر وعده و هر قول که کرد این فلک و گفت
[...]
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار
پر بار بسال اندر یکبار بود گل
روی تو مرا هست همیشه گل پر بار
ای آذر تو بافته از غالیه چادر
اندر دل عشاق ز دست آذرت آذر
زلفین تو ریحان دل عشاق تو جنت
دیدار تو خور دیده عشاق تو خاور
نه سرو سهی چون تو و نه لاله خودرو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.