گنجور

 
۹۰۱

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - و له فی القصاید

 

... هم از ره بسوی من آمد خرامان

ز می بر کفش جام چون نجم ثاقب

بمن داد آن جام از می لبالب ...

آذر بیگدلی
 
۹۰۲

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - هو القصیده در مدح علی بن ابی طالب علیه السلام

 

... بوسیدمش نگفته سخن یک دو بار دست

تا از کفش گرفتم و خوردم سه چار جام

تا داد ذوق وصل ز جامی سه چار دست ...

آذر بیگدلی
 
۹۰۳

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح ابوالفتح خان زند ابن کریمخان وکیل

 

... بعهد او کسی از بحر و کان نیارد یاد

کفش فشانده ز بس بر جهانیان گوهر

جهانیان که ندیدند بحر و کان چه کنند ...

آذر بیگدلی
 
۹۰۴

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در تهنیت فرزندان فرماید

 

... قماط هر دو کشیدم به بر تعالی الله

یکی دمش چو مسیح و یکی کفش چو کلیم

عیان ز جبهه بی چین هر دو خلق حسن ...

آذر بیگدلی
 
۹۰۵

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - قصیده در تعریف احمدخان خویی دنبلی - ماده تاریخ ۱۱۹۱ ه.ق

 

... ببحر جودش هر قطره کرده عمانی

نخست خاست ز بحر کفش چو ابرقلم

ز لوح اهل کرم شست نام قاآنی ...

آذر بیگدلی
 
۹۰۶

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - و له قطعه

 

... آمد به زبان ثنای هاتف

در جی به کفش همه لآلیش

از گوهر بحر زای هاتف ...

آذر بیگدلی
 
۹۰۷

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - ساقی نامه

 

... تو را زیبد آن کاویانی درفش

که سیمینه ساقی و زرینه کفش

بمن ده که چون کاوه خیزم ز جای ...

آذر بیگدلی
 
۹۰۸

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳

 

... یکی را بسر بر فرازی درفش

یکی را کنی تنگ بر پای کفش

یکی ا دهی گوهر شب چراغ ...

آذر بیگدلی
 
۹۰۹

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴

 

... زمین فرش زنگاری انداخته

در آن باغبانان زرینه کفش

بکف بیلشان کاویانی درفش ...

آذر بیگدلی
 
۹۱۰

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۴

 

... به سر سایه کاویانی درفش

ز پی سیم ساقان زرینه کفش

شکار افگنان شد به صحرا و کوه ...

آذر بیگدلی
 
۹۱۱

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۹ - حکایت

 

... قدم در راه بینوایی گذاشت

بروزی دو رفت از کفش هر چه داشت

یکی روز کش پای آمد بسنگ ...

آذر بیگدلی
 
۹۱۲

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۲۴۴

 

... کام هر عاشقی و مشتاقی

از کفش هرکه ساغری نوشید

یافت از قید هستی اطلاقی ...

نورعلیشاه
 
۹۱۳

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن

 

... برتوصید حلال هست حرام

بعد از مجادله بسیار و مکالمه بیشمار جامه حوبه اش کندم و در آب توبه اش افکندم مدتی بادیده گریان و سینه بریان و لب تشنه و شکم گرسنه و سرو پای برهنه در بیابان نیستی بدوید تا گریبان هستی بدرید نه هوایی ماندش در سر و نه هوس در تن ظلمت کفر از دل او دور شد و نور ایمان روشن تیغ لا در دست گرفته خویش را در پای الاالله سر ببرید و شیشه هستی را بسنگ نیستی شکسته با ده توفیق از جام تحقیق کشید شبی در عالم واقعه دید تیر توبه اش بهدف اجابت نشسته از بند عوایق و علایق بکلی جسته کفش بردار حلقه درویشانست وبجان و دل خدمتگار ایشان علی الصباح از در تسلیم درآمده و باب تعظیم گشود و سجده شکری بجای آورده شرح واقعه نمود گفتم از تو چه خطاسرزده بود که در این مهلکه پا نهادی و هدف ناوک بلا شده کمان هوس گشادی زبان انکسار بیان باز کرد و سیلاب سرشک از دیده آغاز گفت سالها در دل ذکر خدا میکردم و در صحبت صاحبدلان بسر میبردم جز فکر خدا نبودم اندیشه و جز شیوه اطاعت نبودم پیشه پیوسته در حلقه موحدان بسر میبردم و سخن میگفتم و گوهر توحید با الماس تجرید میسفتم عاقبه الامر سخن بجایی رسید که گفتم منم قطب زمان و صاحب دوران باد نخوت وزیدن گرفت و آتش شهوت زبانه کشیدن دامن عصمت از کف رها شد و گریبان عفت برتن چاک نه عقل ممیز را تمیزی و نه مدرکه را قوه اداراک شراره شره بردل غالب شد و دل بهوا و هوس طالب الحمدالله در کرم باز بود و ملک قدم بی انباز دریای عزت بجوش و سحاب کرم بخروش صاحبدلی رسید و از چنگ نفسم رهانید و از منزل شرک برآورده بمقام توحید رسانید معلوم شد که اصل را فرع میخواندم و هجر را وصل نه از وحدت خبر داشتم و نه از کثرت گلخن شهوت را نامیده بودم گلشن وحدت اکنون چنین دانم که تا انسان در حالت بشریتست و اثری از شهوت در او باقیست اسیر کمند کثرتست و از آزادی وحدتش خبر نیست زیرا که تا کسی قبل از مردن اضطرار باختیار نمیرد و شیشه هستی را بسنگ فنا نشکند در مصطب توحید جام بقا نگیرد و هر که باضطرار یا اختیار بمیرد در منزل خواب و خور قرار نگیرد سرچشمه غفلت خوابست و منبع شهوت خور و هرکه از این دو دور است هرگز نمیرد

گویم سخنی بنیوش این گوش خرت بفروش ...

نورعلیشاه
 
۹۱۴

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... در قید مهرش پای دل چون شد دل کین پرورش

رفت از کفش کالای دل کو غمزه ی غارتگرش

پر خار دل ز آزارها دامن ز خون گلزارها ...

نشاط اصفهانی
 
۹۱۵

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

... خون منت به کام بود آنچنان لذیذ

چون زاهد از کفش نستانم قدح که نیست

غم ناگوار و باده زدست بتان لذیذ ...

سحاب اصفهانی
 
۹۱۶

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - زهره ی زهرا

 

... فخر گیتی اسدالله که هنگام عطا

بحر با بحر کفش قطره و دریا آمد

آن فلک قدر جوادی که زابداع دوکون ...

... اطلس چرخ یکی پرده ی دیبا آمد

از سحاب کفش آنجا که گهرباری کرد

بهره یکسان به اعادی و احبا آمد ...

سحاب اصفهانی
 
۹۱۷

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - به مناسبت مراسم همسری و آتش بازی سروده است

 

... به رسم تحفه از آن بردمش به نزد خدیوی

که نزد بحر کفش بحر قطره ییست محقر

سپهر جود محمد حسین خان که زبذلش ...

... به گاه رزم تنش را سپهر آمده خفتان

به وقت کینه کفش را شهاب آمده خنجر

عجب نباشد اگر در زمان معدلت او ...

سحاب اصفهانی
 
۹۱۸

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

... ز بحر دل و دل بحر نالان

زابر کفش دیده ی ابر پرنم

پی دفع اعداش زهر اجل را ...

سحاب اصفهانی
 
۹۱۹

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۶ - بقیه قصه گرگ و خر

 

... از چه کرد این پینه دوزی اختیار

کفش دوزی را بود بیش اعتبار

این چرا پالانگری بر خود گماشت ...

ملا احمد نراقی
 
۹۲۰

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۲ - در بیان عسل خاک آلوده در وسط چاه و مشغول شدن به آن

 

... گه گزیدندی لبش را گه دهان

گاه خستندی کفش را گه بنان

الغرض با خیل زنبوران به جنگ ...

ملا احمد نراقی
 
 
۱
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۵۶