گنجور

 
۹۰۱

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

... چنین صفت ها که بیان کردم ای فرزند در سفر موجب جمعیت خاطر است و داعیه طیب عیش و آن که از این جمله بی بهره است به خیال باطل در جهان برود و دیگر کسش نام و نشان نشنود

هر آن که گردش گیتی به کین او برخاست

به غیر مصلحتش رهبری کند ایام ...

سعدی
 
۹۰۲

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

... ولی چنین که تویی در جهان کجا باشد

عجب آن که غراب از مجاورت طوطی هم به جان آمده بود و ملول شده لاحول کنان از گردش گیتی همی نالید و دستهای تغابن بر یکدگر همی مالید که این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون لایق قدر من آنستی که با زاغی به دیوار باغی بر خرامان همی رفتمی

پارسا را بس این قدر زندان ...

سعدی
 
۹۰۳

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸

 

... تا گل و نسرین نفشاندی نخست

گردش گیتی گل رویش بریخت

خاربنان بر سر خاکش برست ...

سعدی
 
۹۰۴

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

... نیفتاده بر دست دشمن اسیر

به گردش نباریده باران تیر

اتفاقا من و این جوان هر دو در پی هم دوان هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخرکنان گفتی ...

سعدی
 
۹۰۵

سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۴ - مجلس چهارم

 

بسم الله الرحمن الرحیم نام خداوندی ست که تا او نخواهد صبا پرده گل نشکفاند و باد گیسوی شمشاد نجنباند بی حکم او زمرد غنچه بیجاده نشود بی صنع او لاله پر ژاله نگردد نام ملکی ست که به دست عمله صبا قامت سرو پیراسته است و زیر سر زلف شاخ چهره گل آراسته است نام ذوالجلالی ست که طیران ملکی و دوران فلکی بی خواست او نیست جنبش ریشه و گردش پشه بی حکم او نیست هر دیده ای که نه در جمال آن نام نگرد بردوخته باد و هر دل که نه در محبت این نام قرار گیرد سوخته باد هر قدمی که نه در راه موافقت حق پوید به تیغ قطیعت پی کرده باد

یحیی بن معاذ رازی قدس الله روحه گفتی الهی جعلت الدنیا میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا مع اسمک و جعلت العقبی میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا بقربتک خداوندا همه دنیا را به کلیت میدانی ساختم و دل خود را در آن میدان گویی ساختم و آن گوی را هر جای انداختم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الا به نام تو و همه عقبی را به تمامها میدانی کردم و دل خود را در آن میدان گوی نمودم و به هر طرف که زدم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الا با دیدار تو پس گفت ملکا مرا از همه دنیا نام تو بس و از همه عقبی مرا جمال تو بس جان و جهان من از عالم نام به عالم پیغام آی اگر برگ آن داری که به تیغ جلال ما شهید شوی بگو الله و جان فدا کن تا سعید شوی و برخوان اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة ...

سعدی
 
۹۰۶

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

 

... قاضی چو سخن بدین غایت رسانید وز حد قیاس ما اسب مبالغه درگذرانید به مقتضای حکم قضا رضا دادیم و از مامضی درگذشتیم و بعد از مجارا طریق مدارا گرفتیم و سر به تدارک بر قدم یکدگر نهادیم و بوسه بر سر و روی هم دادیم و ختم سخن بر این بود

مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش

که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی ...

سعدی
 
۹۱۱

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفت‌ها و صنعت‌ها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمی‌شود، شناخت خدای تعالی که مشکل‌ترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی می‌توان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء‌اند علیهم‌السّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمی‌کنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمی‌ستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمی‌افروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟

 

... ذم هر آفلی بود وردش

نور وجه خدا پرد گردش

غیر حق پیش او شود همه لا ...

سلطان ولد
 
۹۱۲

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را

وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را

می ده پیاپی تا شوم ز احوال عالم بی خبر

چون نیست پیدا حاصلی این گردش ایام را

کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده ...

همام تبریزی
 
۹۱۳

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۶

 

همیشه باد به کام تو گردش گردون

قدر ببسته بدین کار تا ابد میثاق

همام تبریزی
 
۹۱۴

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما

کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک ...

حکیم نزاری
 
۹۱۵

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

... دهانت چشمۀ خضرست از آن روی

که گردش سبزۀ خط بر دمیده ست

کنارم عاقبت پر شد ز یاقوت ...

حکیم نزاری
 
۹۱۶

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

... هنوز دیده به هم می نهم تعالی الله

ز هر چه بر سرم از گردش زمان بگذشت

چه حاصل از سفر بی مراد هیچ همین ...

حکیم نزاری
 
۹۱۷

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

... ماهی که دهد پرتو رویش به فلک نور

در دایرۀ گردش آفاق که دارد

دیگر نکند سرزنشم زاهد اگر هیچ ...

حکیم نزاری
 
۹۱۸

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۷

 

... که یاد من به زبان نیز در نیفتادش

مرا ز خاک درش گردش فلک بربود

چو پشه یی که به عالم برون برد بادش ...

حکیم نزاری
 
۹۱۹

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۰

 

ای دل از گردش ایام مخالف مخروش

با قضایی که ز تدبیر برون است مکوش ...

حکیم نزاری
 
۹۲۰

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۵

 

به جفت چشم تو در جهان و ابرو طاق

که نیست مثل تو در گردش همه آفاق

نظر به روی تو کردن کراست طاقت آن ...

حکیم نزاری
 
 
۱
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۱۳۰