دریغ عمر که بی روی دوستان بگذشت
چو باد صبح که بر طرف بوستان بگذشت
دریغ سود ندارد چو اختیار از دست
برفت هم چو خدنگی که از کمان بگذشت
بهار عمر جوانی و بی غمی افسوس
که هم چو قافله ی باد مهرگان بگذشت
تو خود قیاس کن ای بی خبر که در دل ما
چه آتش است که دودش ز آسمان بگذشت
بسوخت حلق من از بس که برق آه دلم
ز سینه هم چو براق سبک عنان بگذشت
هنوز دیده به هم می نهم تعالی الله
ز هر چه بر سرم از گردش زمان بگذشت
چه حاصل از سفر بی مراد هیچ همین
فسانه ای که فلان آمد و فلان بگذشت
نزاریا چه کنی چاره نیست تن درده
به جور چرخ که کار تو زین و آن بگذشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت
که این ستاره ز خورشید آسمان بگذشت
فدای دست و کمانش شوم که صید از ذوق
خبر نداشت که تیرش ز استخوان بگذشت
برون کشید مرا مو کشان ز حلقه ذکر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.