کمالالدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - و قال ایضا یمدحه
... تا در کنار او نهد آنچ آن سزای اوست
یوسف ز حبس آمد و یعقوب از سفر
گشتند شادمانه بدیدار یکدگر ...
کمالالدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - و قال ایضاً یمدحه
... زیرا که می کند همه اسرار غیب فاش
هر ناتوانیی که ترا بود در سفر
اکنون همه سلامت و خیرست در قفاش ...
کمالالدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱۱ - فی المرائی من کلامه و له فی مرثیه الصّدر الشّهید رکن الدّین صاعد قدس الله روحه العزیز
... خواب خوش بادت تا خفته یی از ما بدرود
او سفر کرد و ز تقویست بره توشۀ او
جاودان باد بقای دو جگر گوشۀ او ...
کمالالدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱۲ - و قال ایضاً فی مرثیة الصّدر السّعید جلال الاسلام طاب مثواه
... سقف خانه بزر نباید کرد
بسفر رفت وین سخن نشیند
که سفر در صفر نباید کرد
سال عمر تو چون منازل ماه ...
... خاک ادبار بر دورخسارش
آه کز گرد راه و رنج سفر
نه بر آب خودست دیدارش ...
کمالالدین اسماعیل » مثنویات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضاً فی هجو شهاب الدّین عمر اللنبانی (مثنوی)
... گر نبودی مضارب و انباز
سفره او شکم نگردی باز
چون بجایست کافری کافر ...
... که سر خود فکنده ای به میان
بسخن یا بسفره و نانت
بچه تره نهند بر خوانت ...
... کی هراست بود ز وزر و وبال
چه خوری گرد راه و رنج سفر
بر در شهر کاروان می بر ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
... مدتی بود تا جمعی طالبان محقق و مریدان صادق هر وقت ازین ضعیف با قلت بضاعت و عدم استطاعت مجموعه ای به پارسی التماس می کردند اگرچه پیش از این چند مجموعه در قلم آمده بود به حسب استعداد و التماس هر طایفه فاما مجموعه ای می خواستند قلیل الحجم کثیر المعنی که از ابتدا و انتهای آفرینش و بدو سلوک و نهایت سیر و مقصد و مقصود عاشق و معشوق خبر دهد هم جام جهان نمای باشد و هم آینه جمال نمای هم استفادت مبتدی ناقص را شامل بود و هم افادت منتهی کامل را
و تا این ضعیف در بلاد عراق و خراسان گاه در سفر و گاه در حضر بود از تعویقات و آفات فتنه های گوناگون فراغت و فرصت نمی یافت که بر اتمام آن اقدام نماید چه هر روز فتنه ای به نوعی دیگر ظاهر می شد که موجب تفرقه دل و توزع خاطر بود خود گویی فتنه دران دیار وطن دارد خواجه علیه الصلوه والسم وقتی فرموده است الفتنه من هاهنا واشار الی المشرق مع هذا بدان فتنه ها راضی نبودیم و قضای آسمانی و تقدیر ربانی را گردن ننهادیم و به صبر و تسلیم پیش نیامدیم و شکر نعمت دین واسلام نگزاردیم و بعض الشراهون من بعض برنخواندیم و کفران نعمت مسلمانی کردیم تا لاجرم ناگاه صدمات سطوات ولین کفرتم ان غذابی لشدید در ان دیار و اهل آن دیار رسید و به شومی فسق فساق و ظلم ظلمه بر مقتضای سنت واذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمر ناها تدمیرا دمار از آن ولایت و اهل آن ولایت برآورد
القصه هرانچ کرد گردون ز جفا ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل سیم
... پس خداوند تعالی چون خواست که نسل آدمی در جهان باشد اول آدمی را از خاک بیافرید بی مادر و پدر آنگه حوا را از پدر بی مادر بیافرید اظهار قدرت را آنگه در آفریدن نسل آدمی بنیابت خویش آدم و حوا را بر کار کرد تا جفت شدند آنگه ازیشان فرزندان پدید میآورد
همچنین چون خواست که طلسم اعظم موجودات گشاید و روح انسانی را از قید جنس قالب دهد و بعالم قرب بازرساند با فواید بسیار که درین سفر حاصل کرده باشد در هر قرن و عصر یکی را از جمله خلایق بر گزیند و از همه بندگان برکشد و بنظر عنایت مخصوص گرداند
نظری کردی روزی بمن سوخته دل ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل پنجم
... نماز بدو صفت او را خبر کند چنانک گفته آید یکی باشکال و حرکات نمازی دوم بصفت مناجات نمازی صورت اشکال و حرکات نماز او را آمدن بدین عالم خبر دهد و بمراجعت آن عالم دلالت کند چنانک اشکال نماز از قیام و رکوع و سجود و تشهد است تشهد خبر میدهد از شهود و حضور او در حضرت عزت پیش از آنک اینجا آمد و سجود خبر میدهد که چون بدین عالم آمد اول بمقام نباتی پیوست که نباتات همه در سجودند والنجم و الشجر یسجدان همه سر بر زمین نهاده اند بر شکل سجود زیراکه سر عبارت از آن محل است که غذاکش باشد و نبات غذا از راه بیخ کشد و رکوع خبر میدهد او را که از مقام نباتی بمقام حیوانی آمد و حیوانات جمله در رکوع اند پشت خم داده و قیام خبر میدهد او را که از مقام حیوانی بمقام انسانی پیوست و انسان بجملگی در قیام اند تو از رکوع و سجود آمدی بسوی قیام
و در حرکات نمازی این اشارت است که در وقت تکبیره الاحرام روی از جمله اغراض و اعراض دنیاوی بگردان و هر دودست برآور یعنی دنیا و آخرت برانداز از نظر همت و تکبیر بر عالم حیوانی و بهیمی کن و بگوی الله اکبر یعنی با بزرگواری حق هیچ را بزرگ مشناس و نظر از هر چه بزرگ نمای نفس و هواست بردار و بر بزرگواری حق انداز خواجه علیه الصلوه و السلم ازینجا میفرمود تکبیره الاولی خیر من الدنیا و ما فیها و از خود سفر کن اول از قیام انسانی که شکل تجبر و تکبر و انانیت است بر کوع حیوانی آی که شکل تواضع و خضوع و انکسار است و از آنجا بسجود که شکستگی و فکندگی و افتادگی و مذلت نباتی است آی تا بتشهد شهود و حضور اول بازرسی که واسجد و اقترب بیت
ای دل مگر که از در افتادگی در آیی ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
... کز خوبی خود خبر ندارد
و آنها که ملوک دین اندیشان مظهر و مظهر صفات لطف و قهر خداوندی اند طلسم اعظم صورت را از کلید شریعت بدست طریقت بگشوده اند و خزاین و دفاین احوال و صفات را که مخزون و مکنون بنیاد نهاد ایشان بود بچشم حقیقت مطالعه کرده اند و بسر گنج من عرف نفسه فقد عرف ربه رسیده و بر تخت مملکت ابدی و سریر سلطنت سرمدی و اذا رأیت ثم رأیت نعیما و ملکا کبیرا بمالکیت نشسته که ان لله ملوکا تحت اطمار شادروان همت ایشان از سفر غدوها شهر ورواحها شهر ننگ دارد که در یک نفس گرد ممالک دو عالم برمیاید
هر کجا شهری است قطاع من است ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل سیم
... و یقین شناسد که زاد و راحله بدان جهت بوی داده اندتا بادیه صفات نفس اماره بدان قطع کند که حجاب میان او و کعبه حضرت که مقصد و مقصودست جز بادیه نفس نیست
پس اگر او را کار شط هوا خوش آید ببغداد طبیعت فرود اید و هر روز شتران را میآراید واز آلت و عدت سفر تجملات حضر میسازد و از شراب شهوات خود را مست غفلات میگرداند و قافله ها بر وی میگذرد تاناگاه موسم درآید و دیگران حج گزارند و او را در دست جز باد حرمان و بر سر خاک خجلت و در دیده آب حسرت و در دل آتش ندامت نماند این واقعه کسی است که جاه و مال دنیا را که وسیلت سعادت ابدی میتوان ساخت مهمل و ضایع فروگذارد و ازان بتنعم و تجمل قانع شود
اماآنها که جاه و مال دنیا را که وسیلت درجات بهشت و قربات حق است زاد و راحله سفر هندوستان هوای نفسانی کنند و وسیلت شهوات و تمتعات حیوانی سازند از راه مقصد و مقصود پشتاپشت افتند و هرگز جمال کعبه وصال نبینند و در مرتبه اولیک کالا نعام بل هم اضل فرومانند نصیبه ایشان این بود که ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الا مل فسوف یعلمون
پس چون مرد بلندهمت بود بدین مزخرفات فانی مغرور نشود و نظر بر درجات آخرت و مقامات عالی نهد وجاه و مال دنیاوری را وسیلت قربت وقبول حق سازد ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هفتم
... و البته در بیع و شری سوگند براست و دروغ نخورد که حق تعالی بایع حلاف را دشمن دارد و بر اندک ربحی قناعت کند که برکت قرین قناعت است و حرمان قرین حرص که الحریص محروم و در امانت کوشد و از خیانت احتراز کند که خواجه علیه السلام میفرماید الامانه تجر الرزق و الخیانه تجرالفقر و متاع را دران وقت که خرد نکوهش نکند و دران وقت که فروشد مدح نگوید و عیب آن پنهان نکند و هنری که آن را باشد فرا ننماید و غلام نخرد و نفروشد که خریدن غلام معرض آفت وتهمت است و فروختن غلام نوعی از فتنه است وگفته اند اتقوا مواضع التهم الا غلامی سقط که از بهر سلاح یا خدمت دارند که خرید و فروخت آن سهل تر بود
و بهرشهر که برسد باید که از مزارها و مواضع متبرک بپرسد و آنجا رود و بنیازی تمام زیارت آن بجای آرد و از زهاد و عباد و مشایخ و ایمه و گوشه نشینان و عزیزان هر شهری بحث کند و بهر جا برود و خدمت ایشان بصدق دریابد و هر کس را با ندک و بسیار تبرکی دلداری کند و آن را غنیمت شمرد که در سفر هیچ غنیمت و رای دریافت صحبت مردان حق و خدمت ایشان نیست و درویشان و ضعیفان را در هر شهر بآنچ تواند مدد کند
و باید که از هر سفر که بکند یا بهر معامله و معارضه که در حضر کرده باشد آنچ ریح بودجمله در وجه خیرات نهد الا آنقدر که نفقه عیال کند و البته در بند جمع مال و ادخار و تکثیر نباشد که حق تعالی میفرماید الذین یکنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم الی قوله فذوقوا ما کنتم تکنزون
بایدکه زندگانی چنان کند که چون وقت سفر آخرت در آید جمله سود و سرمایه خویش از پیش بفرستاده باشد تا از پس مال خویش تواند رفتن همچون بازرگانی که بسفری خواهد رفت مال را از پیش بفرستد او را در شهر قرارو آرام نماند و در ان کوشد که تا چگونه از پس مال برود و آن ساعت که وقت رحیل کاروان باشد او را ازان وقت خوشتر نبود و چنان کند که آنچ از وی بازماند بقدر کفافی بفرزندان دهد و باقی وقفی و خیری کند که بعد از وی صدقه جاریه بود والا دریغ باشد که او رنج برد و دیگری برخورد
در حدیث میآید از خواجه علیه السلام که روز قیامت آن حسرت که بر چهار کس باشد در عرصات بر اهل اولین و آخرین بر هیچ کس نبود اول بر عالمی که جمعی بعلم او کار کرده باشند بقول او و او بعلم خویش کار نکرده باشد در عرصات بیند که آن جمع را ببهشت میبرند و او را بدوزخ گوید آوخ اینها بعلم من کار کردند بهشت یافتند و من بعلم خویش کار نکردم دوزخ یافتم دوم خواجه ای که بنده ای دارد خواجه بفساد مشغول شود و بنده بصلاح چون در عرصات بیند که غلام او را ببهشت میبرند و او را بدوزخ گوید آوخ بنده من طاعت کرد بهشت یافت و من خواجه او فساد کردم دوزخ یافتم ...
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » مقدمه
... والنور فی ظلم و الحور فی سمل
و پنداری این عروس زیبا که از درون پردة خمول بماند و چون دیگر جواری منشآت در بر و بحر سفر نکرد و شهرتی لایق نیافت هم از این جهت بود که چون ظاهری آراسته نداشت دواعی رغبت از باطن خوانندگان بتحصیل آن متداعی نیامد اگر این آرزو ترانه شهوت عنین است بسم الله بافتضاض این عذرت مشغول باش و هیچ عذر پیش خاطر منه
ازین شگرف تراندیشه نیست در عمل آر ...
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان
ملک گفت آورده اند که بازرگانی غلامی داشت دانا دل و زیرک سار و بیداربخت بسیار حقوق بندگی بر خواجه ثابت گردانیده بود و مقامات مشکور و خدمات مقبول و مبرور بر جراید روزگار ثبت کرده روزی خواجه گفت غلام را ای غلام اگر این بار دیگر سفر دریا برآوری و بازآیی ترا از مال خویش آزاد کنم و سرمایه وافر دهم که کفاف آن را پیرایه عفاف خودسازی و همه عمر پشت به دیوار فراغت بازدهی غلام این پذرفتگاری از خواجه بشنید به روی تقبل و تکفل پیش آمد و بر کار اقبال نمود بار در کشتی نهاد و خود درنشست روزی دو سه بر روی دریا می راند ناگاه بادهای مخالف از هر جانب برآمد سفینه را درگردانید و بار آبگینه املش خرد بشکست کشتی و هرچ درو بود جمله به غرقاب فنا فرو رفت و او به سنگ پشتی بحری رسید دست درو آویخت و خود را بر پشت او افکند تا به جزیره ای افتاد که درو نخلستان بسیار بود یک چندی در آن جایگه از آنچ مقدور بود قوتی می خورد چشم بر راه مترقبات غیبی نهاده که چون لطف ایزدی مرا از آن غمره بلا بیرون آورد درین ورطه هلاک هم نگذارد لطف الله غاد و رایح آخر پای افزار بپوشید و راه برگرفت و چندین شبانه روز می رفت تا آنگاه که به کنار شهری رسید سوادی پیدا آمد از بیاض نسخه فردوس زیباتر و از سواد بر بیاض دیده رعناتر عالمی مرد و زن از آن شهر بیرون آمدند به اسباب لهو و خرمی و انواع تجمل و تبرج زلزله مواکب در زمین و حمحمه مراکب در آسمان افکنده ناله نای رویین و صدای کوس و طبلک دماغ فلک پرطنین کرده منجوق رایتی بر عیوق برده و ماهچه سنجقی تا سراچه خورشید افراخته غلام گفت چه خواهید کرد گفتند بر در پادشاهی خواهیم زد که این شهر را از دیوان قدم نو به اقطاع او داده اند این ساعت از درگاه سلطنت ازل می رسد یکران عزم از قنطره چهار چشمه دنیا اکنون می جهاند این لحظه از منازل بادیه غیب می آید خیمه در عالم ظهور می زند و اینچ می بینی همه شعار پادشاهی و آثار کارکیایی اوست غلام در آن تعجب همچون خفته دیرخواب که بیدار شود چشم حیرت می مالید و می گفت
اینک می بینم به بیداری ست یا رب یا به خواب ...
... قصه راحت بهار کند
اکنون ترا به کنار این دریا کشتی های بسیار می باید ساختن و از ساکنان این شهر و دیگر شهرها چند استاد حاذق و صانع ماهر و مهندس چابک اندیش و رسام چرب دست آوردن و از دریا گذرانیدن و بدان بیابان فرستادن تا آنجا عمارتی بادید آرند و شهری بنا کنند که چون از اینجا وقت رحلت آید آنجا رویم و در آن مقام کریم و آن جای عزیز به عیش مهنا و حظ مستوفی رسیم و در آن عرصه زمینی پاک و منبتی گوهری که اهلیت ورزیدن دارد بگزینند و جماعتی که صناعت حراثت و فلاحت دانند و رسوم زرع و غرس نیکو شناسند آنجا روند و هرچ به کار آید از آلات و ادوات و اسبابی که اصحاب حرفت را باید جمله در کشتیها نهند و یوما فیوما و ساعه فساعه هر آنچ بدان حاجت آید و کارها بدان موقوف باشد علی التواتر می رسانند و چندانک در مصارف مهمات صرف می باید کرد از خزانه بردارند و لا سرف فی الخیر پیش خاطر دارند و حبذا مکروه أدی إلی محبوب و مرحبا بأذی اسفر عن مطلوب بر روزگار خود خوانند خدمتگار به قدم قبول پیش رفت و صادق العزیمه نافذالصریمه میان تشمر دربست و طوایف صناع و محترفه را علی اختلاف الطبقات جمله در کشتی ها نشاند و آنجا برد و استادان را بفرمود تا مقامی مخصوص کردند و نخست حلقه شهری درکشیدند و بناهای مرتفع و سراهای عالی و منظرهای دلگشای به سقف مقرنس و طاق مقوس برکشیدند و دیوارهای ملون و مشبک چون آبگینه فلک به سرخ و زرد و فرش های پیروزه و لاجورد برآوردند و سرایی در ساحتی که مهب نسیم راحت بود خاصه پادشاه را بساختند چون حجره آفتاب روشن و روحانی کنگره او سر بر سپید کوشک فلک افراخته و شرفات ایوانش با مطامح برجیس و کیوان برابر نهاده و این صفت روزگار برو خوانده
دار علی العز و التأیید مبناها ...
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان آهنگر با مسافر
ملک زاده گفت شنیدم که وقتی مسافری بود بسیط جهان پیموده و بساط خافقین بقدم سیاحت طی کرده
اخو سفر جواب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر ...
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » در زیرک وزروی
... من مرد غمت نیم بدین دل که مراست
زروی گفت نیکو میگویی و این رأی سدید از بصارت بینش و غزارت دانش تو اشراق میکند و کمال استعداد فرمان دهی ازین سخن در تو می توان شناخت لیکن المرء یطیر بهمته کالطیر یطیر بجناحیه تو نیز بپر و بال همت در طلب کار عالی پرواز باش تا کرکسان گردون را که حوامل این قفص آبگون اند در چنگل مراد خویش مسخر بینی و قدم اقدام بر تحصیل و تسهیل این مرام ثابت دار تا از ازلال دیو ضلالت مصون مانی و مقصود ما ببذل مجهود از حیز امتناع بیرون آید من چنان سازم که جمله جوارح وحوش و ضواری سباع در قید اتباع تو آیند و منقاد و مطواع امر تو گردند و این معنی چنان شاید بود که یکچندی از خوی درندگی و صفت سگی باز آیی و از گوشت خواری و خون آشامی توبه کنی تا صیت کم آزاری و نام نیکوکاری تو در انحا و ارجاء گیتی سفر کند و ارتجاء خلق بروزگار تو بیفزاید که هرک نیک انجامی کار جوید اول پای بر گردن نفس نهد و آرزوهای او در نحر نهمت بشکند و بلک نعیم جویان جاودانی را راه دریافت مقصود خود همینست و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فأن الجنه هی المأوی چون برین منهاج قدم انتهاج زنی و اندک مدتی برین قاعده و عادت بگذرد هرک از ددان دیگر ایمن نباشد در پناه امان و صوان احسان تو گریزد و بعضی از سباع که طباع ایشان بمساهلت و مجاملت نزدیکترست بکشش طبع با تو گرایند و در زمره متابعان و مطاوعان آیند و آنگه مشاهدت این سیرت و سبیل از تو در دیگران اثر کند تا طالع بشعار صالح برآید و اشرار رنگ اخیار گیرند پس اعوان و انصار و آلت و استظهار بجایی رسد که اگر باد هیبت تو بر بیشه بگذرد شیراز تب لرزه اندیشه تو بسوزد و ناب نهنگ در دریا و پنجه پلنگ در کوه از نهیب شوکت و شکوه تو بریزد
نمانی مگر بر فلک ماه را ...
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ دزدِ دانا
کبوتر گفت آورده اند که دزدی بود از وهم تیزگام تر و از خیال شب روتر اگر خواستی نقب در حصار کیوان زدی و نقاب از رخسار زهره بربودی از رخنه هر روزنی چون ماهتاب فرو شدی و بشکاف هر دری چون آفتاب درخزیدی والی ولایت سالها میخواست تا بکمند حیلتی سر او دربند آرد میسر نمی شد شبی این دزد بعادت خویش از پس عطفه دیواری مترصد نشسته بود تا از گذریان کالایی ببرد نگاه کرد جماعتی را دید که زنی نابکار را پیش مردی بزنا گرفته بودند و بسرای شحنه میکشیدند زن فریاد برآورد که ای مسلمانان نه بهتانی گفته ام نه دزدی کرده ام از من بیچاره چه میخواهید دزد را این سخن گوشمالی محکم داد با خود گفت شه برین عمل من که چندین گاه ورزیدم زنی روسپی از آن ننگ می دارد برفت و از آن پیشه توبه کرد و نیز باسر آن نشد این فسانه از بهر آن گفتم تا دانی که زیرک چون سخت دانا و تیزهوش و هنرجوی و فضیلت پرورست اگر چنین عیبی درخود یابد از آن اجتناب واجب شناسد و اگر این معانی ازمن نامسموعست یکی را بر من موکل کنید و تحقیق این معانی بامانت او موکول گردانید تا آنجا آید و مشاهدت کند که چگونه پادشاهست بلطافت سخن و ذلاقت زبان و نظافت عرض آراسته و از همه عوارض نقایص و فضایح خصایص پیراسته و قداشتهر من مناقبه ماراق و فاق و طبق ذکره الآفاق حتی اعترف به العدو المباین واشترک فی معرفته المخبر و المعاین پس طوایف وحوش بر آن قرار دادند که آهویی را نصب کنند و با کبوتر ضم گردانند تا برود و رفع احوال او در جواب و سؤال با ایشان باز آورد و هرچ ازو مأمول ومتمنی باشد بحصول رساند و وسایط سوگند و استظهار بشرایط وفا مؤکد گرداند آهویی معین شد و شبگیر که هنوز شیب عارض صبح در خضاب شباب بود و دم طاوس مشرق زیر پر غراب با کبوتر روی براه آورد کبوتر پیشتر بخدمت شتافت و نبذی از ماجرای احوال فرو گفت زروی اشارت کرد که فرمای تا مرغان را بخوانند و هر یک را در نشانیدن و بر پای داشتن بمقام خویش بدارند و بر اختلاف مراتب جای هر یک معین کنند تا چون آهو درآید مجالس را در ملابس هیبت و وقار بیند و یکی از وظایف وقت آنست که اندازه قیام و قعود با او نگه داری و میان انقباض و انبساط و طرفی تفریط و افراط از دست ندهی و بوقت ادای رسالت او اگر باجوبه واسیله حاجت آید مرکب عبارت گرم نرانی و در مضایق دقایق عنان سخن با دست من دهی و مناظره او با من گذاری تا عثرتی که عاقلان بر آن عثور یابند در راه نیاید چه اگر تو برو غالب آیی شرفی نیفزاید و اگر مغلوب شوی وصمتی بزرگ و منقصتی تمام نشیند چون بارگاه بعوام حشم و خواص خدم مشحون شد و زیرک با زینتی که فراخور وقت بود در مجلس بار بنشست آهو را بتقریب و ترحیبی که اندازه او بود در آوردند و محترم و مکرم بنشاندند و از وحشت راه و زحمت وعثاء سفر بپرسشی گرم و تحیتی نرم آزرم و شرم از وزایل گردانید و در سخن آمد و بزبان چرب و لهجه شیرین لوزینهای لطف آمیز بی حشو عبارت می پرداخت و آهو را بحلاوت آن کام جان خوش می شد چندانک دهشت از میان برخاست عرصه امید فراخ گشت گستاخ بمکالمت درآمد بی تحاشی و مکاتمت هر آنچ التماس بود در لباس خضوع و بندگی و خشوع و افکندگی عرض داد جمله باسعاف پیوست و گفت از من ایمن باید بود که بسیار پادشاهان باشند که کهتران را دشمن دارند چون بایستگی ایشان در کارها بدانند و شایستگی شغلی باز نمایند محبوب و منظور شوند و تو دانی آنها را که باصل و فطرت از گوهر و سرشت مااند همه قاصد شما باشند لیکن نه از آنجهت که از شما فعلی ناموافق دیده اند یا ضرری بخود لاحق یافته بل از آن جهت که ایشان اسیر آز و بنده شهوت و زیردست طبیعت اند لاجرم همیشه بخون و گوشت شما نیازمند باشند و تشنه و همه عمر در کمین آن فرصت نشسته که یکی از آن چرندگان را در چنگال قهر خویش اسیر کنند و من بعون و تأیید الهی خرد را بر هوی چیره کردم و چشم آزو خشم از آنچ مطمع درندگان و مطعم ایشان باشد بردوختم و از همه دور شدم و عقل را در کار دستور گرفتم تا آسیبی از ما بهیچ جانوری نرسد و بغض و حسد ما در دل هیچ حیوان جای نگیرد و باید که بعد الیوم عدل ما را پاسبان همه و شبان رمه خود دانند و در کنف امن و امان ما آسوده باشند و رمندگانرا از اطراف و اکناف عالم بمواثیق عهد و مواعید لطف ما باز آرند تا از پادشاهی ما همه برحمت و کم آزاری و رفق و رعیت داری چشم دارند و کشش و کوشش ما حالا و مآلا الابثناء جمیل و ثواب جزیل که مدخر شود تصور نکنند آهو گفت بقا و پیروزی باد شهریار کامگار را شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همینست که بداغ بندگی تو موسوم شویم و منطقه فرمان تو از مخنقه چنگال متعدیان ما را نگاه دارد و شکوه اظافر تو ما را در مشافر خون خواران نیفکند اما چون خانهای ما پراکنده در جبال و تلالست و مسکن و مأوی در مصادعد وقلال متفرق داریم و هر یک طایفه را از ما دشمنی دگرگونه است که پیوسته از بیم ایشان زهره ما جوشیده باشد و زهرات و ثمرات کهسارو مرغزار ما را همه چون زهر گیا نماید نه چون گله و رمه گوسفندانیم که مجمع و مضجع بیکجای دارند و گروه گروه در یک مرعی و معلف با هم چرند و چمند زیرک روی با زروی کرد یعنی جواب این سخن چیست زروی گفت بدانک پادشاه بآفتاب رخشنده ماند که از یکجای بجمله اقطار جهان تابد و پرتو انوار از بهر جا که رسد بنوعی دیگر اثر نماید تا روع بأس و رعب هراس در ادانی و اقاصی بر هر دلی بشکل دیگر استیلا گیرد و آنچ گفته اند از پادشاه اگرچ دور باشی ایمن مباش همین تواند بود
کالشمس فی کبدالسماء محلها ...
خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت اول در تهذیب اخلاق » قسم دوم در مقاصد » فصل دهم
... و بسیار باشد که کسانی که به فرط تهوری منسوب باشند از این طایفه با ابر و باد و باران چون نه بر وفق هوای ایشان آید شطط کنند و اگر قط قلم خط نه ملایم ارادت ایشان آرد یا قفل بر حسب استعجال ایشان گشاده نشود بشکنند و بخایند و زبان به دشنام و سخن نافرجام ملوث گردانند
و از قدمای ملوک از شخصی باز گفته اند که چون کشتیهای او از سفر دریا دیرتر رسیدی به سبب آشفتگی دریا خشم گرفتی و دریا را به ریختن آبها و انباشتن به کوهها تهدید کردی و استاد ابوعلی رحمه الله گوید یکی از سفهای روزگار ما به سبب آنکه چون شب در ماهتاب خفتی رنجور شدی بر ماه خشم گرفتی و به شتم و سب او زبان دراز کردی و در اشعار هجو گفتی و هجوهای او ماه را مشهور است
فی الجمله امثال این افعال با فرط قبح مضحک بود و صاحب آن مستحق سخریت باشد نه مستحق نعت رجولیت و مستوجب مذمت و فضیحت نه شرف نفس و عزت و اگر تأمل افتد این نوع در زنان و کودکان و پیران و بیماران بیشتر ازان یابند که در مردان و جوانان و اصحا ...
... و باید که صاحب این شره با خود محقق کند که مشابهت زنان به یکدیگر در باب تمتع از مشابهت اطعمه به یکدیگر در سد حاجت بیشتر است تا همچنان که قبیح شمرد که کسی طعامهای لذیذ ساخته و پخته در خانه خود بگذارد و به طلب آنچه سورت جوع او بنشاند به در خانه ها دریوزه کند قبیح شمرد که از اهل حرمت و جفت حلال خود تجاوز کند و به اختداع دیگر زنان مشغول شود و اگر هوای نفس در باطن او شمایل زنی که در زیر چادر برو بگذرد مزین گرداند تا از مباشرت و معاشرت او فضل لذتی تصور کند عقل را استعمال کند و به باطل و خدیعت این خیال مغرور نشود که بعد از تفحص و تفتیش بسیار دیده باشد که از زیر معجر تباه ترین صورتی و زشت ترین هیکلی بیرون آمده باشد و در اکثر احوال آنچه در حباله تصرف او بود به تسکین شهوت وفا بیشتر ازان کند که آنچه در طلب او سعی و جهد بذل افتد و اگر متابعت حرص کند از هر هیأتی که در حجاب استار بود و از نظر او ممنوع چندان حسن و جمال و غنج و دلال در ضمیر او تصویر کند که روزگار او در طلب آن منغص گرداند و به تجربه و اعتبار دیگران که همین ظن در حق ایشان سبقت یافته باشد و بعد از کشف قناع بر ظهور تزویر و احتیال ایشان اطلاع یافته التفاوت ننماید تا به حدی که اگر در همه عالم فی المثل یک زن بیش نماند که از استماع او محروم بود گمان برد که او را لذتیست که مثل آن لذت در دیگران مفقود است و بر تحصیل ذواقی از مایده جمال او چندان حرص و حیلت استعمال کند که از مصالح دو جهانی ممنوع شود و این غایت حماقت و نهایت ضلالت باشد و کسی که نفس را از تتبع هوا احتما فرماید و به قدر مباح قناعت کند از این تعب و مشقت که مستتبع چندین رذیلت است عافیت یابد
و تباه ترین انواع افراط عشق بود و آن صرف همگی همت باشد به طلب یک شخص معین از جهت سلطان شهوت و عوارض این مرض در غایت رداءت بود و گاه بود که به حد تلف نفس و هلاکت عاجل و آجل ادا کند و علاج آن به صرف فکر بود از محبوب چندانکه طاقت دارد و به اشتغال به علوم دقیق و صناعات لطیف که به فضل رویتی مخصوص باشد و به مجالست ندمای فاضل و جلسای صاحب طبع که خوض ایشان در چیزهایی بود که موجب تذکر خیالات فاسده نشود و به احتراز از حکایات عشاق و روایت اشعار ایشان و به تسکین قوت شهوت چه به مجامعت و چه به استعمال مطفیات و اگر این معالجات نافع نبیند سفر دور و تحمل مشاق و اقدام بر کارهای سخت نافع آید و امتناع از طعام و شراب به قدر آنچه قوای بدنی را ضعفی رسد که مؤدی نبود به سقوط و ضرر مفرط هم معین باشد بر ازالت این مرض
علاج بطالت و اما محبت بطالت مقتضی حرمان دو جهانی بود از جهت آنکه اهمال رعایت مصلحت معاش مؤدی باشد به هلاکت شخص و انقطاع نوع و دیگر انواع رذایل را خود در معرض این دو آفت چه وقع تواند بود و تغافل از اکتساب سعادت معادی مؤدی بود و ابطال غایت ایجاد که مستدعی افاضت جود واجب الوجود عز اسمه است و این مخاصمت و منازعت صریح بود با آن حضرت نعوذ بالله منه و چون بطالت و کسل متضمن این فسادات است در شرح قبح و مذمت آن به اطنابی زاید احتیاج نیفتد ...
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک
... که یکساعت نگردانی رخ از خورشید چون حربا
نه ماه اندر سفر گیرد فروغ از خسرو انجم
نه چرخ اندر سمر یابد شکوه از عالم بالا ...
امامی هروی » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱۳
... ز ما در می کشی دامن بهر ناکس مده خاطر
جوانان را بکار آیند پیران سفر کرده
جوابش داد کای دورت بمعنی اهل معنی را ...
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
... گفت جایی که عراقی باشد
زود از آنجای سفر نتوان کرد