گنجور

 
نجم‌الدین رازی

قال‌الله تعالی: «و اجعل لی وزیرا من اهلی ...» الایه

و قال‌النبی صلی‌الله علیه و سلم: «اذا ارادالله بملک خیرا جعل له وزیرا صالحا فان نسی ذکره و ان ذکر اعانه».

بدانک وزارت تلو سلطنت ورکن اعظم مملکت است و هیچ پادشاه را از وزیر صالح صاحب رای مشفق کافی داهی عالم عامل چاره نیست. پادشاهی خداست جل جلاله که محتاج وزیر و مشیر نیست زیرا که حضرت جلت او را مثل و شبیه و نظیر نیست باقی همه انبیا علیهم‌السلام محتاج وزیر و مشیر بودند. چنانک حق تعالی خبر میدهد از حال موسی علیه‌السلام که از حضرت عزت وزیر میخواهد «واجعل لی وزیرا» مرا وزیری کرامت کن که پشت من بدو قوی بود و خواجه علیه‌السلام فرمود که «لی وزیران فی‌السماء و وزیران فی‌الارض فاما وزیران فی‌اسماء جبرئیل و میکائیل و اما وزیران فی‌الارض ابوبکر و عمر».

و چون در مملکت وزیری کامل محترم نبود مملکت را شکوه وزیب نبود. مثال مملکت بر مثال خیمه‌ای است: ستون آن خیمه وزیر صاحب رای است و طنابهای آن امرا اند خرد و بزرگ چنانک طناب بعضی بزرگتر و بعضی خردتر بود و دیگر اجناد آن طنابهای خرد که در دامن خیمه بود حلقه کرده و نواب و عمال و دیگر اصحاب چون آن طنابها که در شرجه خیمه بود و بحقیقت میخهای آن خیمه تا پایدار تواند بود عدل و انصاف پادشاه است که اگرچه امرا و وزرا و اجناد بسیار باشند و قوت و شوکت و آلت وعدت بیشمار بود مملکت جز بعدل قرار نگیرد و ثابت نشود چنانک خیمه را اگر چه ستون و طناب تمام بود ولیکن جز بمیخ قرار نگیرد و تا در گوشه‌ای یک میخ درمیباید خلل آن در خیمه ظاهر میشود و خواجه علیه‌السلام ازینجا فرمود: «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم».

و چون وزیر بمثابت ستون است خیمه مملکت را چندانک با رفعت‌تر وعالی‌قدرتر بود خیمه مملکت ازو بشکوه‌تر و بازیب‌تر باشد. ولیکن وزیر باید که چون ستون چهار خصلت درو باشد: راستی و بلندی و ثبات و تحمل.

و وزیر را سه حالت است: اول حالت میان او و خدای دوم حالت میان او و پادشاه سیم حالت میان او و اجناد و رعیت. در هر سه حالت باید که آن چهار خصلت را کار بندد در هر حالتی بمعنی مناسب آن حالت.

چنانک در حالت اول که میان او و خدای است راستی پیشه کند بدان معنی که حق تعالی میفرماید «فاستقم کما امرت» راست باش چنانک ترا فرموده‌اند یعنی بر جاده شریعت راست رو باش که صراط مستقیم آن است چنانک فرمود «و ان هذا صراطی مستقیما فأتبعوه» و پیوسته در هر کار که باشد جانب خدای نگه دارد و از ان احتراز کند که کار بصورت باخق راست کند و جانب خدای مهمل گذارد که سر همه کژیها این است ولیکن با خدای کار راست دارد اگر جانب خلق کژ گردد ازان غم «من کان لله کان الله و له» و اما بلندی گوش دارد بدان معنی که بلندهمت باشد و بزخارف جاه و مال دنیا فریفته نگردد و سر بدین جیفه دنیا فرو نیارد

چیست دنیا و خلق و استظهار

خاکدانی پر از سگ و مردار

درغرورش توانگر و درویش

شاد همچون خیال گنج اندیش

جاه و مال دنیا بر مثال زاد و راحله شناسد و امتداد ایام عمر را بر مثال اشهر حج و اجل محتوم را بر مثال موسم و روز وقفه و خود را قاصد بیت‌الله دارند.

و یقین شناسد که زاد و راحله بدان جهت بوی داده‌اندتا بادیه صفات نفس اماره بدان قطع کند که حجاب میان او و کعبه حضرت که مقصد و مقصودست جز بادیه نفس نیست.

پس اگر او را کار شط هوا خوش آید ببغداد طبیعت فرود اید و هر روز شتران را میآراید واز آلت و عدت سفر تجملات حضر میسازد و از شراب شهوات خود را مست غفلات میگرداند و قافله‌ها بر وی میگذرد تاناگاه موسم درآید و دیگران حج گزارند و او را در دست جز باد حرمان و بر سر خاک خجلت و در دیده آب حسرت و در دل آتش ندامت نماند. این واقعه کسی است که جاه و مال دنیا را که وسیلت سعادت ابدی میتوان ساخت مهمل و ضایع فروگذارد و ازان بتنعم و تجمل قانع شود.

اماآنها که جاه و مال دنیا را که وسیلت درجات بهشت و قربات حق است زاد و راحله سفر هندوستان هوای نفسانی کنند و وسیلت شهوات و تمتعات حیوانی سازند از راه مقصد و مقصود پشتاپشت افتند و هرگز جمال کعبه وصال نبینند و در مرتبه «اولئک کالا نعام بل هم اضل» فرومانند نصیبه ایشان این بود که «ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الا مل فسوف یعلمون».

پس چون مرد بلندهمت بود بدین مزخرفات فانی مغرور نشود و نظر بر درجات آخرت و مقامات عالی نهد وجاه و مال دنیاوری را وسیلت قربت وقبول حق سازد.

و اما نبات بدان معنی است که در کار دین درست یقین و ثابت‌قدم باشد و کاری که از برای نظر خلق و ملامت و تغییر ایشان از آن روی نگرداند و از کس نترسد که خاصیت خاصگان حق این است که «یجاهدون فی سبیل‌الله و لا یخافون لومه لائم».

و اما تحمل بدان معنی است که در کشیدن بار امانت تکالیف شرع که اهل آسمان و زمین از تحمل آن عاجز آمدند که «انا عرضنا الامانه علی‌السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها» تجلد و تصبر و تحمل نماید و در امانت خیانت نکند تا قدم او برسلوک جاده راه حق راسخ گردد. تا آن روز که خطاب در رسد که «ان‌الله یأمرکم ان تودوا الامانات الی اهلها» او ببهانه رد امانت سرخ روی بحضرت صاحب امانت در رود.

بار امانتش بدل و جان کشیده پس

در بارگاه عزت بی‌بار میرویم

با ظلمت نفوس و طبایع درآمدیم

در جان هزار گونه ز انوار میرویم

زان پس که بوده‌ایم بسی در حریم جهل

این فضل بین که محرم اسرار میرویم

عمری اگرچه در ظلمات هوا بدیم

آب حیات خورده خضروار میرویم

گرچه چو چرخ کور و کبود آمدیم لیک

با صدهزار دیده فلک سار میرویم

در نقطه مراد بدین دور ما رسیم

زیرا بسر همیشه چو پرگار میرویم

اما حالت دوم که میان وزیر و پادشاه بود همان چهار خصلت را کار بندد. اول راستی بدان معنی که ظاهر و باطن با پادشاه یکی دارد و اندرون خویش را از آلایش خیانت وغل و غش صافی کند و در خدمت او بنفاق زندگانی نکند چنانک در حضور خوش آمد او گوید و بهر نیک و بد که کند یا گوید صدق‌الامیر زند و مزاج او نگاه دارد و چون بیرون آید مساوی او گوید و یا هر کس شکایت او آغاز کند تا او را در زبان خلق اندازد ببدی و نادانی و ظالمی. یا چون خواهد که از بهر طمع خویش بر کسی حیفی کند بهانه بر پادشاه نهد که او چنین میفرماید و خویشتن را بری‌الساحه فرا نماید. این جمله کژی و نفاق و خیانت بود.

راستی و اخلاص وامانت آن است که آنچ صلاح وقت دران باشد و رای صایب آن اقتضا کند آن را در حضرت پادشاه دیباچه‌ای نیکو نهد و درکسوت عبارتی هرچ لطیف‌تر بعد از رعایت آداب سلطنت بوقت فرصت عرضه دارد واگر نیز پادشاه را بران سخن اعتراضی یا استدراکی افتد آن را نهی ننهد و تخطئه سخن او نکند که پادشاهان را بفر یزدانی فراستی ملوکانه باشد و گفته‌اند «کلام الملوک ملوک الکلام» سخن او بسمع رضا اصغا کند و عاشق سخن خویش نباشد و درآن سخن تأملی شافی واجب شمرد اگر بران مزیدی روی نماید از سر تأنی عرضه دارد فی‌الجمله کلمه الحق باز نگیرد اما وقت و فرصت و حالت پادشاه گوش داردتا در وقت ملالت او نیفتد یا در وقت خشم که حجاب نظر حق بین شود بقدر وسع آنچ حق و صواب و صلاح باشد در نهاد او مینشاند بلطایف الحیل تا طریق راستی و اخلاص برزیده باشد.

خصلت دوم و آن بلندی است در حضرت پادشاه بهمت بلند زندگانی کند و بر کاکت و خست طبع طمعهای فاسد نکند و نظر بر هیچ چیز نیندازد و در التماسات پراکنده بسته دارد و خود را عزیز النفس و قانع و کوتاه دست دارد که پادشاه چون بنور فراست این اخلاق مشاهده کند مقبول و محبوب نظر او افتد در توقیر و احترام او بیفزاید و آنچ مقصود باشد زیادت از آن با حسن الوجه حاصل شود و آب روی بیفزاید و نام نیکو منتشر گردد.

خصلت سیم و آن ثبات است باید که در خدمت پادشاه وفادار و نیکو عهد و ثابت‌قدم باشد تا اگر معارضان و معاندان پادشاه خواهند که او را بفریبند بهیچ نوع نتوانند فریفت و اگرچه بسی جاه و مال برو عرضه کنند بهیچ از راه نرود.

خصلت چهارم تحمل است باید که حمول و بردبار باشد و برانچ پادشاه در حالت غضب وحدت و سورت گوید یا کند با او یا با دیگری بتلطف و سکون بپیش باز اید و کلماتی گوید که اطفاء نایره آتش غضب او کند و از کلماتی که خشم‌انگیز و حقد‌آمیز باشد احتراز نماید. و چون پادشاه را واقعه‌ای افتد یا جاذبه‌ای پیش آید از قبل خصم اگر بمصابرت و سکونت و تدبیر صالح و رای صایب آن کار را تدارکی تواند کرد که پادشاه را حرب و قتال نبایدکرد و در معرض خطر نباید افتاد بکند که «والصلح خیر». واگر معرضی باشد که معالجت آن بتیغ آبدار توان کرد و مرهم موافقت و مرافقت نافع نیفتد و پادشاه میل بقتال کند او را درآن قاتر نگرداند و بددلی ندهد که دل شکستگی آرد لاسیما که با کفار باشد او را بران حریص و دلیر گرداند و مدد و معاونت نماید و اگر او هراسان و مخوف بود آن خوف از دل او بردارد و او را بخدای امیدوار و مستظهر گرداند ودل او بفتح و نصرت حق قوی گرداند که «الا ان حزب‌الله هم الغالبون» و اگر لشکر اندک بود دل در خدای بندد که «کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله...» الایه. و در کل احوال باید که آنچ صلاح دین و ملک و رعیت دران باشد در پیش اونهد و مداهنه نکند و آنچ بمفسدت تعلق دارد او را دلسردی دهد و بهخیرات دلالت و اعانت میکند. تا بر قضیه اشارت نص «ان نسی ذکره وان ذکر اعانه» کار کرده باشدو چون وزیر بدین آداب واخلاق که نموده شد آراسته باشد. پشت پادشاه بدو قوی بود و از ان جمله باشد که حق تعالی منت نهاد بر موسی علیه‌السلام بوزارت هرون چنانک فرمود«سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا».

فاما حالت سیم که میان وزیر و حشم و رعیت است باید که همان چهار خصلت را نگه دارد و رعایت کند.

اول راستی و راستی با حشم و رعیت بدان وجه باشد که بر احوال ایشان مشفق بود و پیوسته بغمخوارگی و تیمار داشت ایشان مشغول باشد چنانک خشم بابرگ و نوا و آلت وعدت بود و رعیت آسوده و مرفه باشند و بر ایشان باری نبود.

و این معنی وقتی دست دهد که وزیر در عمارت و زراعت ولایت کوشد و پادشاه در بند جمع مال نباشد که اگر در نهاد پادشاه آفت حرص جمع مال پدید آید بضرورت ظلم و بدعت نهادن آغلز کند و جامگی لشکر در نقصان اندازد هم رعیت خراب شود و هم حشم بی‌برگ ماند. و چون رعیت خراب شود ولایت خراب گردد و چون حشم بی‌برگ ماند ملک در تزلزل افتد و توقع آفات و فتن و خللهای عظیم توان داشت که بعد از آن خز این روی زمین دفع آن نتواند کرد. در بند آبادانی ولایت و رعیت باید بود که حشم را ازان ببرگ توان داشت و چون حشم با برگ و دلخوش بود در مملکت توان فزود و چون ملک بر جا باشد همه جهان خزانه پادشاه بود.

و وزیر نباید که از بهر تقرب بپادشاه در مملکت بدعتها نهد که دوستی نباشد بلک دشمنی تمام بود پادشاه را بدنامی دنیا و عقاب آخرت و خشم خدای اندوختن.

بلکه دران کوشد تا در ادرارات و معایش و انظار افزاید و صدقات و صلات او بصادر و وارد و ائمه وزهاد و عباد و اهل دین میرسد پیوسته که آن پشتیوان مملکت و استدامت سلطنت بود و موجب قربات و درجات آخرت.

و وزیر از خاصه خود همچنین باید که در خیرات کوشد و در گاه خود بر اصحاب حوایج گشاده دارد و تنگساری و تنگ خویی و تکبر با خلق خدای نکند و بخلق خوش و کرم و مروت با خلق زندگانی کند.

اما خصلت دوم و آن بلندی است. باید که با حشم و رعیت ببلند همتی تعیش کند چنانک طمع بخدمتی ورشوت ایشان ندارد و پیوسته نتیجه کرم و مروت خود بدیشان میرساند.

خصلت سیم و آن ثبات است. باید که با حشم و رعیت ثبات برزد بدان وجه که چون امیری را اقطاعی تربیت فرمود یا عاملی را بعملی نصب کرد یا منصبی بکسی تفویض فرمود از گزاف تغییر و تبدیل بدان راه ندهد و سخن اصحاب اغراض مسموع ندارد بی‌بینتی چنانک میفرماید «یا ایها الذین آمنوا ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا» الایه. و چون خیانت و جنایت کسی محقق شود البته دران مواسا و مدارا نکند و در مکافات اهمال نبرزد و گوش دارد تا بر درگاه جمعی را بر شوت و خدمت از راه نبرند و که ایشان حق بپوشانند و بشفاعت و دفع برخیزند که دیگران را جرات افزاید و دست ظلم و تطاول بر رعیت گشاده شود.

و بر وزیر واجب است که چون کسی را بشغلی یا منصبی یا عملی نصب خواهد کرد احتیاط کند و باستحقاق کار فرماید که جمله خلل در مناصب دینی و دنیاوی ازین وجه پدید آمد که اشغال و مناصب بمستحقان آن ندادند بکسانی دادند که خدمتی دادند و بر درگاه مربی بدست آوردند در اهلیت ایشان ننگریستند. و آنها که اهلیت کارها و مناصب داشتند از تعزز نفس و عزت دین روا نداشتند که بر درگاه ملوک گردند و هراهل و نااهل را خدمت کنند‌ و و طال بقا زنند. و پادشاهان را کمتر همت آن بود که اهل هر شغل را طلب کنند و بقدر استحقاق او او را اشغال فرمایند. لاجرم بیشتر مناصب دینی بدست نااهلان افتاد. و هر چه دران باب نه بر وجه استحقاق میرود از تقصیر وزرا و حجاب و نواب حضرت بود که متفحص احوال نباشند و اهل هنر و فضل و دیانت را طلب نکنند و هنرمندان را در گوشه‌ها ضایع گذارند و با طماع فاسده اعمال و مناصب بنا اهلان فرمایند.

اما خصلت چهارم تحمل است. باید که وزیر همچون ستون خیمه که با جملگی خیمه میکشد بار جملیگ حشم و رعیت و مملکت بر سفت همت و شفقت میکشد و بنظر رحمت بر رعیت مینگرد. و اگر ازیاشن بسی خرده‌ها در وجود آید که بخاصه او تعلق دارد در گذارد و عفو کند و حلم و تحمل نماید مگر آنچ بخلل ملک باز گردد که تدارک واجب بود. و باید که ملالت را بطبع خود راه ندهد که مصالح ملک و رعیت بدان مختل و مهمل ماند. و باید که از احوال ملک و رعیت و دوست و دشمن و ملوک و ممالک دیگر جمله متفحص و مستخبر باشد تا از هر نوع که خللی دینی یا دنیاوی روی نماید قبل الوقوع بتدارک مشغول شود که چون واقعه حادث شد تدارک دشوار دست دهد.

یقین شناسد که بدین خصال که نموده آمد با خدای و پادشاه و رعیت اگر زندگانی کند و در همه احوال نیتی مخلصانه با آن ضم کند چنانک در ضمیر خود چنان اندیشد که: این جمله خدمت پادشاه را و رعیت را از برای رضای خدای و تقرب بحضرت او میکنم و در آن میکوشم تا راحتی و آسایشی از من بمومنی رسد و دفع شری از مظلومی بکنم و ظالمی را از ظلم باز دارم و بدان تقرب جویم بحق که خواجه علیه السلام میفرماید «انصر اخاک ظالما او مظلوما» قیل یا رسول الله «انصره مظلوما فکیف انصر ظالما» فقال «تمنعه من الظلم فذلک نصرک ایاه».

پس هر حرکت و سعی و تحمل و صبر و راستی و سکون و ثبات و امر و نهی و عدل و انصاف و خدمت و تواضع و رنج و مشقت و داد و ستد و دخل و خرج و گفت و شنید که با دوست و دشمن و خاص و عام و پادشاه و رعیت کرده و نموده باشد هر یک موجب قربتی و رفعت درجتی شود در حضرت عزت. بشرط آنک از آلایش متابعت هوا و رعونت نفس و کبر و نخوت خواجگی و بطر تنعم و بارنامه حاکمی و ارارت خلق پاک و محفوظ باشد تا قبول حق را شاید که «ان الله طیب لا یقبل الا الطیب».

و همچنین دیگر نواب و عمال و اصحاب چون در کار خویش هر کسی امانت و دیانت بحای آورد و خود را بقدر حال خویش بدین خصال که نموده آمد متحلی گرداند و جانب خدای گوش دارد و در تخفیف رعایا کوشد مستوجب درجات و قربات گردد.

و باید که وزیر را واین جماعت را او رادی و اوقاتی نیز باشد چنانک: از شب قدری بر خاستن و بذکر مشغول بودن بدان شرایط که در فصل ذکر رفته است و با مداد و نماز دیگر ساعتی هم بذکر و قرآن خواندن مشغول شدن تا از جمله آنها باشند که مدح ایشان میفرماید «یدعون ربهم بالغدوه و العشی یریدون و جهه». و اگر همه روزه زفان بذکر «لا اله الا الله» مشغول تواند داشت در آمدن و رفتن و نشستن و وقت خفتن الا بوقت ضرورت این خود دولتی تمام بود و ازانها باشد که «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم» و صلی الله علی محمد و آله.