گنجور

 
نجم‌الدین رازی

قال الله تعالی «قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی».

و قال النبی صلی‌الله علیه‌و سلم «والذی نفسی بیده لایستقیم ایمان احدکم حتی یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه و لا یستقیم لسا نه حتی یستقیم عمله».

بدانک حق تعالی راهی از ملکوت ارواح به دل بنده گشاده است و از دل راهی بنفس نهاده و از نفس راهی بصورت قالب کرده تا هر مدد فیض که از عالم غیب بروح رسد از روح بدل رسد و از دل نصیبی بنفس رسد و از نفس اثری بقالب رسد بر قالب عملی مناسب آن پدید آید.

و اگر بر صورت قالب عملی ظلمانی نفسانی پدید آید اثر آن ظلمت بنفس رسد و از نفس کدورتی بدل رسد و از دل غشاوتی بروح رسد و نورانیت روح را در حجاب کند همچون هاله که گردماه در آید. و بقدر آن حجاب راه روح بعالم غیب بسته شود تا از مطالعه آن عالم بازماند و مدد فیض بدو کمتر رسد.

وچندانک آن عمل ظلمانی بر صورت قالب زیادت رود اثر ظلمت بروح زیادت رسد و حجاب او بیشتر شود و بقدر حجاب بینایی و شنوایی و گویایی و دانایی روح کم شود تا اگر معالجه بر قانون شریعت بدو نرسد عیاذا بالله خوف آن باشد که «ختم الله علی قلوبهم» بدو پیوندد و بصفت «صم بکم عمی فهم لایعقلون» موصوف گردد.

و این جمله چون طلسمی است که حق تعالی بر یکدیگر بسته است از روحانی و جسمانی و کلید طلسم گشای آن شریعت کرده. و شریعت را ظاهری است و باطنی ظاهر آن اعمال بدنی است که کلید طلسم گشای صورت قالب آمد.

و آن کلید را پنج دندانه است چون: نماز و روزه و زکوه و حج و گفت کلمه شهادت. زیرا که طلسم صورت قالب را بپنج بند حواس خمسه بسته‌اند بکلید پنج دندانه «بنی الاسلام علی خمس» توان گشود. و باطن شریعت اعمال قلبی و سری و روحی است و آن را طریقت خوانند و شرح آن در فصول تربیت نفس و دل و روح بیاید ان‌شاء‌الله تعالی. و طریقت کلید طلسم گشای باطن انسان است تا بعالم حقیقت راه یابد.

خلایق دو نوع آمدند: انبیا علیهم‌السلام و امت. انبیا را اول بکلید طریقت در طلسمات باطنی بگشادند از راه عالم غیب و امداد فیضان فضل‌الهی بروح ایشان رسید که قابل آن بودند و آن طلسمات گشاده شد و اثر آن فیض بدل رسید پس بنفس رسید پس بصورت قالب رسید صورت شریعت بر صورت قالب ظاهر گشت. چنانک فرمود «ماکنت تدری ما الکتاب و لا الایمان ولکن جعلنا له نورا نهدی به من نشا من عبادنا».

امت را صورت شریعت طلسم گشای قالب کردند و ازین در بعالم غیب‌راه دادند بتدریج چون بکلید شریعت طلسم صورت بگشایند آنگه کلید طریقت بدست ایشان دهند تا طلسمات باطنی بگشایند. و از ابتدا تا تصرف کلید‌ شریعت بر قانون فرمان و متابعت ندهند از طلسم صورت خلاص نیابند. و داد شریعت چنان توان داد که هر عضو را بدان عمل مشغول کنی که فرموده‌اند و از ان عمل اجتناب کنی که نهی کرده‌اند تا دندانه‌های کلید راست بر بندهای طلسم نشیند و در حال گشاده گردد. و تا بعضی راست‌ بر می‌نشیند و بعضی بر نمی‌نشیند و یا چون راست بر نشست دیگر باره بر میگرداند هرگز این طلسم گشاده نشود تمام. اگرچه بقدر آنک راست بر می‌نشیند گشاده میشود و اثر راستی بزبان میرسد و از زبان بدل میرسد و از دل بغیب میرسد و نور ایمان ازغیب در دل پدید میآید. و هر چند این راستی زیادت میگردد بظاهر قالب قالب بواسطه اعمال شرع انوار ایمان از غیب بدل زیادت میرسد که «لیز داد وا ایمانا مع ایمانهم».

تا آنگه پرورش صورت قالب بر قانون شریعت بکمال رسد ایمان در دل او بکمال رسد چنانک حدیث بیان فرمود «لایستقیم ایمان احد کم حتی یستقیم قلبه» الحدیث.

و اما آنچ پنج رکن شریعت دندانه کلید طلسم گشای بند پنج حس است از آن است که انسان را بواسطه پنج حس آفاتی و حجبی پدید آمده است که بمقام بهایم و انعام رسیده است بلک فروتر رفته تا اگر درین مرتبه همی مانند و این بندبر نمیگیرند و ازین صفات خلاص نمییابند در حق ایشان میفرماید «اولئک کالانعام بل هم اضل». بهایم و انعام را بر خورداری از عالم سفلی است بواسطه این پنج حس که یکی حس بصرست که بچشم تعلق دارد همه آن خواهند که بچیزی خوش و خوب مینگرند. دوم حاسه سمع است که بگوش تعلق دارد همه آن خواهند که آوازی خوش میشنوند و از آواز ناخوش بترسند و برمند. سیم حاسه شم است که به بینی تعلق دارد همه آن خواهند که بوی خوش میشنوند. چهارم حاسه ذوق است که بکام تعلق دارد همه آن خواهند که چیزی خوش میخورند پنجم حاسه لمس است و آن بجمله تن تعلق دارد. باقی استیفای لذات و شهوات بهیمی و انعامی بجمله تن خواهند که کنند و ایشان را از عالمی دیگر خبر نیست و آلتی ندارند که بدان از عالم علوی و آخرت باقی برخورداری یابند.

پس این پنج حس آدمی را داده‌اند و او را از عالمهای دیگر بواسطه آلات دیگر بهایم ندارند برخورداری نهاده‌اند اگر بکلی بتمتع عالم بهیمی مشغول شود بکلی از عالمهای دیگر بازماند چون بهایم باشد و بدتر.

زیراک چون بهایم از عالمهای دیگر محرومند ایشان را علم و دید آن حرمان نخواهد بود لاجرم بعذاب دید حرمان و خسران فوات آن دولت معذب نخواهند بود.

ولکن آدمی را فردا دید آن حرمان و بازخواست از تضییع آن دولت خواهد بود و ابنای جنس خود را در تمتعات دولت «واذا رایت ثم رایت نعیما و ملکا کبیرا» خواهند دید و عذاب حرمان این دولت و مخالفت فرمان خواهند کشید که بهایم را این دو هیچ نیست «بل هم اضل» ازینجاست. و اگر آدمی بکلی ترک تمتعات بهیمی و حیوانی کند از تربیت قالب بازماند و از فواید آن محروم گردد.

پس شریعت را بدو فرستادند تا هر تصرف که در مراتع بهیمی و تمتع حیوانی کند بفرمان کند نه بطبع‌ که از طبع همه ظلمت آید و از فرمان همه نور زیراک چون بطبع کند همه خود را بیند و حق را نبیند واین ظلمت است و حجاب وچون بفرمان کند در آن همه حق را بیند و هیچ خود را نبیند و این عین نورست و رفع حجب. و دیگر آنک هر ظلمت و کدورت که در قالب بواسطه حرکات طبیعی پدید آید که برو فق مراد نفس رفته باشد بواسطه تعبدات شرعی که بر خلاف مراد نفس میرود بر خیزد.

دیگر هر رکنی از ارکان شرع او را مذکری شود از قرارگاه اول و آمدن او از آن عالم و ارشادی کند او را بمراجعت با مقام خویش و آن جوار رب‌العالمین است چنانک کلمه «لااله‌الاالله» او را خبر دهد از آن عالم که میان او و حضرت حق هیچ واسطه نبود. شوق آن عالم و ذوق آن حالت در دلش پدید آید آرزوی مراجعت کند دل ازین عالم برکند لذات بهیمی بر کام جانش طلخ شود متوجه حضرت خداوندی گردد. اینک یک دندانه کلید شریعت بر بند طلسم راست بنشست و یک یک بند گشوده شد.

نماز بدو صفت او را خبر کند چنانک گفته‌ آید: یکی باشکال و حرکات نمازی دوم بصفت مناجات نمازی صورت اشکال و حرکات نماز او را آمدن بدین عالم خبر دهد و بمراجعت آن عالم دلالت کند. چنانک اشکال نماز از قیام و رکوع و سجود و تشهد است: تشهد خبر میدهد از شهود و حضور او در حضرت عزت پیش از آنک اینجا آمد و سجود خبر میدهد که چون بدین عالم آمد اول بمقام نباتی پیوست که نباتات همه در سجودند «والنجم و الشجر یسجدان» همه سر بر زمین نهاده‌اند بر شکل سجود زیراکه سر عبارت از آن محل است که غذاکش باشد و نبات غذا از راه بیخ کشد. و رکوع خبر میدهد او را که از مقام نباتی بمقام حیوانی آمد و حیوانات جمله در رکوع اند پشت خم داده. و قیام خبر میدهد او را که از مقام حیوانی بمقام انسانی پیوست و انسان بجملگی در قیام‌اند تو از رکوع و سجود آمدی بسوی قیام.

و در حرکات نمازی این اشارت است که در وقت تکبیره الاحرام روی از جمله اغراض و اعراض دنیاوی بگردان و هر دودست برآور یعنی دنیا و آخرت برانداز از نظر همت و تکبیر بر عالم حیوانی و بهیمی کن و بگوی الله اکبر یعنی با بزرگواری حق هیچ را بزرگ مشناس و نظر از هر چه بزرگ نمای نفس و هواست بردار و بر بزرگواری حق انداز. خواجه علیه‌الصلوه و السلم ازینجا میفرمود «تکبیره الاولی خیر من الدنیا و ما فیها». و از خود سفر کن اول از قیام انسانی که شکل تجبر و تکبر و انانیت است بر کوع حیوانی آی که شکل تواضع و خضوع و انکسار است و از آنجا بسجود که شکستگی و فکندگی و افتادگی و مذلت نباتی است آی تا بتشهد شهود و حضور اول بازرسی که «واسجد و اقترب». بیت.

ای دل مگر که از در افتادگی در آیی

ورنه بشوخ چشمی با عشق کی بر آیی

تا چون بدین در اندر آیی بهمان نردبان که فرو آمدی بر شوی که «الصلوه معراج المومن» بیت.

آن ره که من آمدم کدام است ای جان

تا باز روم که کار خام است ای جان

در هر گامی هزار دام است ای جان

نامردان را عشق حرام است ای جان

وصفت مناجات نمازی او را از مرتبه حیوانی و تمنیهای نفسانی بمقام ملکی برساند و از گفت و شنید خلق و تسویلات شیطانی بمناجات و مکالمه حق آورد و از ذوق مکالمه «الست بربکم» خبر دهد که «المصلی یناجی ربه».

و دیگر اسرار و فواید نماز و هریک از ارکان اسلام اگر بیان کرده آید کتب فراوان تحمل آن نکند اما از هر یک رمزی گفته آید تا ازین قدر فواید این مختصر خالی نماند.

اما روزه او را از آن عهد اعلام کند که بصفت ملایکه بود و بحجب صفات حیوانی از حضرت محجوب نگشته‌ که خوردن خاصیت حیوان است و ناخوردن صفت ملایکه و صفت خداوند تعالی تا بدین اشارت ترک خلقهای حیوانی کند و متخلق با خلاق حق شود که «الصوم لی وانا اجزی به». یعنی روزه خاص از آن من است که بحقیقت حضرت خداوندی است که از غذا منزه است باقی هرچه هست محتاج غذا‌اند. ملایکه اگرچه غذای حیوانی نخورند اما تسبیح و تقدیس غذای ایشان است و هر چیز را مناسب او غذایی هست «وانااجزی به» یعنی جزای هر طاعت بهشت است و جزای روزه تخلق باخلاق من است چه صورت هیچ طاعت با حضرت عزت مناسبتی ندارد الا روزه که ترک کردن غذا است و حق تعالی منزه از غذا است بعیسی علیه‌الصلوه و السلم وحی آمد «تجوع ترانی و تجر دتصل الی».

و اما زکوه تزکیت نفس کند از صفات حیوانی و او را متصف کند بصفات حق زیرا که صفت حیوانی آن است که جمع کند و بکس ندهد. و آدمی رااز جمع کردن چاره نیست و اگر از آن چیزی بندهد در آلایش صفت حیوانی بماند. میفرماید زکوه بده تا از آن آلایش پاک شوی که «خذمن اموالهم صدقه تطهر هم و تزکیهم بها» و بصفات حق موصوف گردی که جود و عطا صفت حق تعالی است «فاما من اعطی و اتقی و صدق بالحسنی فسینسره للیسری». تقوی و تصدیق از صفات بندگی است اما اعطا از صفات خداوندی است.

و اما حج اشارت میکند بمراجعت با حضرت عزت و بشارت میدهد بوصول بحضرت خداوندی «و اذن فی الناس بالحج یاتوک رجالا». این ضعیف میگوید بیت.

ای ساقی خوش باده ناب اندر ده

مستان شده‌ایم هین شراب اندر ده

کس نیست زما که نه خراب است و یباب

آواز بدین ده خراب اندر ده

یعنی ای قرار گرفته در شهر انسانیت و مقیم سرای طبیعت حیوانی گشته و از کعبه وصال ما بیخبر مانده چند درین منزل بهیمی مقام کنی وپای بسته صفات ذمیمه شیطنت و سبعی باشی و دست در گردن دشمنان من آری چنانک می‌گوید تعالی و تقدس «ان من ازواجکم و اولادکم عدو الکم» و بمز خرافات نعیم دنیاوی در جوال غرور شیطان شوی؟

برخیز و مردانه این همه بند و پابند بر هم گسل وزن فرزند و خویش و پیوند وخان و مان را وداع کن و آیت «فانهم عدو لی الا رب العالمین» بر همه خوان و روی از همه بگردان و بصدق توجه «وجهت وجهی للذی فطرالسموات والارض» قدم در راه نه و از عقیده پاک نیت «انی ذاهب الی ربی سیهدین» بیار و قدم ازین منازل و مراحل خوش آمدب دنیا و هوا و طبع بیرون نه و بادیه نفس اما ره را قطع کن.

و چون به احرمگاه دل رسیدی بآب انابت غسلی بکن و از لباس کسوت بشریت مجرد شو و احرام عبودیت دربند و لبیک عاشقانه بزن و بعرفات معرفت در ای و جبل‌الرحمه عنایت بر آی و قدم در حرم حریم قرب مانه و بمشعر الحرام شعار بندگی ثباتی بکن و از آنجا بمناء منیت منا آی و نفس بهیمی را در آن منحر قربان کن و آنکه روی بکعبه وصال ما نه که «دع نفسک و تعال»

و چون رسیدی طواف کن یعنی بعد ازین گرد ما گرد و گرد خویش هیچ مگرد و با حجرالاسود که دل تو است و آن یمین‌الله است عهد ما تازه کن و از آنجا بمقام ابراهیم آی یعنی بمقام روحانیت خلت و از آنجا دو رکعتی تحیت مقام بگزار یعنی عبودیت از بهر بهشت و دوزخ مکن چون مزدوران بندگی‌ها از اضطرار عشق کن چون عاشقان.

پس بدر کعبه وصال ما آی و خود را چون حلقه بر در بمان و بی‌خود در آی که خوف و حجاب از خودی بخیزد و امن و وصول از بیخودی و آنگه «و من دخله کان آمنا» بر خوان. بیت

ای دل بی‌دل بنزد آن دلبر رو

در بارگه وصال او بی‌سر رو

تنها ز همه خلق چو رفتی بدرش

خود را بر در بمان و آنگه در رو

پس اینجا بحقیقت دندانه‌های کلید پنج رکن شریعت بر بندهای حواس پنجگانه راست بنشست و طلسمات جسمانی و روحانی گشاده گشت و مقاصد بحصول موصول شد.

رمزی از بعضی تعبدات صورت شرع و فواید آن گفته آمد. فاما آنچ حقایق شرع است شرح آن در اطباق آسمان و زمین نگنجد و آن معنی بعیان تعلق دارد نه بیان. فانهم الاشاره و لا نطلبنی بالعباره. و صلی‌الله علی محمد و آله.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode