گنجور

 
۸۹۲۱

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - فضیلت توبه

 

بدان که توبه از معاصی سرمایه سالکین و اول مقامات دین است مشرق و نور قرب پروردگار عالمیان و کلید استقامت در راه دین و ایمان است موجب محبت حضرت باری و سبب نجات و رستگاری است

خدای تعالی می فرماید ان الله یحب التوابین یعنی به درستی که خدا توبه کنندگان را دوست می دارد و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که توبه کننده دوست خدا است و توبه کننده از گناه مانند کسی است که هیچ گناهی از برای او نباشد و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که خداوند تبارک و تعالی خوشحال تر می شود به توبه بنده خود از مردی که در شب تار در بیابان مرکب و توشه خود را گم کرده باشد و ناگاه آن را بیابد و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که بدرستی که خدای تعالی دوست دارد از بندگان پرگناه خود توبه را و فرمود که چون بنده توبه نصوح و خالص کند خدا دوست می دارد آن را پس می پوشاند آن گناه را از او شخصی عرض کرد که چگونه می پوشاند فرمود آن گناه را از یاد دو ملکی که می نویسند می برد و وحی می نماید به اعضا و جوارح او و به زمین که آن گناه را در آن کرده که بپوشانید بر او گناهان او را و هیچ چیز یافت نمی شود که گواهی دهد بر او به هیچ گناهی و فرمود که خدای تعالی سه چیز از برای توبه کنندگان قرار داده است که اگر یکی از آنها را به جمیع اهل آسمان و زمین عطا می فرمود به سبب آن نجات می یافتند

اول آنکه فرمود خدا توبه کنندگان را دوست دارد دوم آنکه خبر داده است که فرشتگان حاملین عرش و فرشتگانی که در حول عرشند طلب آمرزش می کنند از برای کسانی که توبه کرده اند سوم آنکه آمرزش و رحمت خدا را از برای کسی که توبه کند قرار داده است و حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود که دوست ترین بندگان به سوی خدا توبه کنندگان اند و مخفی نماند که توبه کردن از همه گناهان واجب است به اجماع جمیع امت و صریح آیات قرآنیه چنان که خدای تعالی فرماید و توبوا إلی الله جمیعا ایها المومنون لعلکم تفلحون یعنی ای مومنان همه توبه کنید و بازگشت نمایید به سوی خدا شاید که رستگار شوید و می فرماید یا ایها الذین آمنوا توبوا إلی الله توبه نصوحا عسی ربکم أن یکفر عنکم سییاتکم یعنی ای گروهی که ایمان آورده اید توبه کنید به سوی خدا توبه کردنی که نصوح باشد شاید که پروردگار شما بپوشاند بدیهای شما را و مراد از توبه نصوح توبه خالص است که از جمیع شوایب و اغراض از حب جاه و مال و خوف از مردمان یا عدم قدرت برگناه خالی بوده باشد

و أخبار بی حد و حصر نیز در وجوب توبه از هر گناهی وارد شده و عقل سلیم و طبع مستقیم نیز دلالت بر وجوب آن می کند زیرا شکی نیست که هر چیزی که رسیدن به سعادت ابدیه و نجات از شقاوت سرمدیه موقوف بر آن است که تحصیل آن واجب و لازم است و شبهه ای نیست که سعادتی نیست بجز لقای پروردگار و أنس به او پس هر که محروم از قرب وصال و ممنوع از مشاهده جلال و جمال ایزد متعال باشد از جمله اشقیا و به آتش دوری و آتش جهنم معذب است و هیچ چیز باعث دوری و سبب مهجوری نمی گردد مگر معاصی و گناهان و چاره آنها نیست مگر توبه و انابه پس به حکم عقل توبه واجب عینی است بر هر کسی که مرتکب معصیتی شده باشد و چگونه توبه واجب نباشد و حال آنکه اعتقاد به وجوب اجتناب از معاصی و مضرات آنها از جمله ایمان است ...

... تیره کردی آب افزون تر مکن

و بدان که وجوب توبه تخصیص به شخصی دون شخصی و وقتی دون وقتی ندارد بلکه بر همه کس در همه وقت لازم است زیرا هر بنده خالی از معصیت و گناه نیست و اگر در بعضی اوقات از معصیت جوارح و اعضا خالی باشد ظاهر این است که خالی از صفت بدی از صفات نفسانیه یا رغبت به گناهی در دل فارغ نباشد و اگر فرض شود که از آن نیز خالی باشد از وساوس شیطانیه و افکار متفرقه که دل را از یاد خدا غافل کند خالی نیست و اگر از آن نیز خلاص باشد از غفلت و قصوری در معرفت حق و صفات و آثار او خالی نیست و همه اینها نقصی است که بازگشت از آنها که توبه است در هر حال لازم است پس بر هر بنده سالکی در هر نفسی توبه واجب است

و از این جهت است که بعضی از اهل معرفت گفته اند که هرگاه عاقل گریه نکند در بقیه عمر خود مگر بر آنچه از عمر او در غیر یاد خداوند و در سوای اطاعت او گذشته است تا وقت مردن او را کم است چه جای آنکه بقیه عمر خود را نیز چون گذشته و در جهل و غفلت به انجام رساند و کسی که قدر عمر خود و فایده آن را دانست و فهمید که چه چیز از آن تحصیل می تواند نمود می داند که هر قدر از آنکه در معصیت ضایع شد چه حسرت و ندامتی دارد

بلی اگر عاقلی جوهری گرانبها داشته باشد و به هرزه از دست او در رود بر آن می گرید و اگر تلف شدن آن باعث تلف خود آن کس شود گریه او بیشتر و اندوه آن افزون تر می باشد پس هر نفسی از عمر جوهری است گرانمایه که عوض از برای آن نیست و چه جوهری گرانمایه تر از چیزی که آدمی را به سلطنت ابد و پادشاهی سرمد می رساند

مروی است که چون بنده را هنگام وفات در رسد و ملک الموت بر او وارد شود و او را اعلام نماید که ازعمر تو ساعتی بیش نمانده در آن وقت از برای آن بنده این قدر حزن و حسرت و تأسف حاصل می شود که اگر تمام مملکت روی زمین را از مشرق تا مغرب مالک باشد می دهد به عوض اینکه یک ساعت دیگر بر آن ساعت اضافه شود که بلکه در آن ساعت تلافی ما فات کند و راهی به آن نمی یابد

و در روایات رسیده که چون بنده را زمان رحلت رسد و پرده از پیش دیده او برداشته شود و یقین به مرگ خود نماید در نزد ملک الموت تضرع و زاری کند که مرا یک روز دیگر مهلت ده به روز خود بگریم و دست عذرخواهی به درگاه الهی بردارم بلکه چاره ای در کار تباه خود کنم ملک الموت گوید هیهات هیهات روزهای تو سرآمد و دیگر روزی از برای تو نمانده است گوید یک ساعت مهلتم بده گوید فنیت الساعات یعنی ساعتهای تو به انجام رسیده و دیگر ساعتی نداری و در آن هنگام درهای قبول توبه بر او بسته می گردد و روح او به تلاطم می آید و نفس او به شماره می افتد و غصه گلوی او را می گیرد و حسرت بر عمر ضایع شده خود می خورد

و آنچه مذکور شد از وجوب توبه از گناهان مذکور توبه از بعضی از آنها واجب شرعی است که اگر کسی مرتکب آن شده باشد و بی توبه از دنیا برود مستحق عذاب الهی خواهد بود و آن گناهانی است که در شریعت مقدسه بر همه کس حرام شده و نهی از آنها وارد شده و همه خلق در وجوب توبه از آنها یکسانند و اما بعضی دیگر از آن گناهان چون وساوس نفسانیه و رغبت قلبی به معاصی و قصور درمعرفت و عظمت و جلال حضرت باری و امثال اینها پس توبه از آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها واجب شرعی نیست که ترک آنها موجب عذاب اخروی گردد بلکه وجوب آن به معنی دیگر است که عبارت از وجوب شرطی باشد یعنی کسی که خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام محمود برسد باید از آنها نیز توبه نماید ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۲۲

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » توبه مقبول و شرایط آن

 

... بدان که توبه که جامع شرایط بوده باشد در درگاه الهی مقبول است به اجماع جمیع علما و تصریح آیات و اخبار

خدای تعالی می فرماید و هو الذی یقبل التوبه عن عباده یعنی خدا آنچنان کسی است که توبه بندگان را قبول می فرماید و می فرماید و من یعمل سوءا او یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما یعنی هر که عمل بدی کند یا ظلم به نفس خود کند پس توبه کند و طلب آمرزش از خدا نماید می یابد خدا را آمرزنده و رحم کننده و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هرگاه این قدر گناه بکنید که تا آسمان برسد پس پشیمان شوید خدا توبه شما را قبول می نماید و نیز از آن حضرت مروی است که پشیمانی کفاره گناهان است و نیز از آن حضرت مروی است که هر که یکسال پیش از مردن توبه کند حق تعالی توبه او را قبول می کند پس فرمود سال زیاد است هر که یک ماه پیش از مردن توبه کند خدای تعالی توبه او را قبول می فرماید و بعد از آن فرموده ماه زیاد است هر که یک هفته قبل از مردن توبه کند خدا توبه او را قبول می فرماید پس فرمود که هفته نیز بسیار است هر که یک روز قبل از وفات تایب باشد توبه او قبول می شود پس فرمود که روز نیز زیاد است هر که توبه کند پیش از آنکه مرگ گلوی او را بگیرد و مرگ را معاینه ببیند خدای تعالی توبه او را قبول می فرماید و حضرت امام باقر علیه السلام به محمد بن مسلم فرمود که مومن هرگاه توبه کند گناهان او آمرزیده است پس بعد از توبه و آمرزش عمل را از سرگیرد و آگاه باشید به خدا قسم که توبه نیست مگر از برای اهل ایمان محمد بن مسلم عرض کرد که اگر بعد از توبه عود به گناه کند و باز توبه کند حال او چگونه است حضرت فرمود ای پسر مسلم آیا چنان می بینی که بنده مومن از گناه نادم شود و از خدا طلب آمرزش نماید و خدا توبه او را قبول نکند عرض کرد که مکرر چنین می کند یعنی گناه می کند و توبه می نماید فرمود مومن هر وقت عود به استغفار و توبه کند خدا عود به آمرزش می نماید بدرستی که خدای تعالی آمرزنده و رحیم است و توبه را قبول می کند و گناهان را عفو می فرماید مروی است که حضرت آدم علیه السلام عرض کرد که پروردگارا شیطان را بر من مسلط ساختی و او را در عروق بدن من جای دادی در عوض آن چیزی به من عطا فرمای خطاب رسید که ای آدم از برای تو این را قرار دادم که هر یک از ذریه تو که قصد معصیتی کند و آن را مرتکب نشود چیزی بر آنها نوشته نمی شود و چون مرتکب آن گردد یک گناه بر او نوشته می شود و اگر قصد طاعتی کند و آن را نکند یک حسنه از برای او ثبت می شود و اگر بکند ده حسنه از برای او نوشته می شود آدم عرض کرد که پروردگارا زیاد کن خطاب رسید که اگر ایشان گناهی کند و استغفار کند او را می آمرزم آدم علیه السلام عرض کرد الهی زیادتر کن فرمود که توبه را از برای ایشان قرار داده ام تا نفس ایشان باقی است آدم عرض کرد که این قدر مرا کافی است و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که مردی گناه می کند و خدا به جهت آن گناه او را داخل بهشت می کند راوی می گوید که عرض کردم به جهت گناه داخل بهشت می شود فرمود بلی گناه می کند پس همیشه از آن گناه خود ترسناک است و نفس خود را دشمن دارد به این جهت خدا او را به بهشت می برد و فرمود که بنده مومن چون گناه کند هفت ساعت خدا او را مهلت می دهد اگر استغفار کرد چیزی بر او نوشته نمی شود و اگر هفت ساعت گذشت و توبه و استغفار نکرد یک گناه بر او نوشته می شود و نیز از آن حضرت مروی است که هیچ مومنی نیست که در شبانه روزی چهل گناه کبیره کند پس پشیمان شود و بگوید استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم بدیع السموات و الارض ذوالجلال و الاکرام و اسیله ان یصلی علی محمد و آل محمد و ان یتوب علی مگر آنکه خدای آن گناهان را بیامرزد پس فرمود که هیچ خوفی نیست بر کسی که شبانه روزی زیاده از چهل گناه کبیره مرتکب شود

و در اسراییلیات وارد شده است که جوانی بیست سال عبادت کرد بعد از آن عاصی شد و بیست سال معصیت خدا را نمود روزی در آینه نظر کرد دید علامت پیری در موی او ظاهر شده آهی از دل برکشید و گفت خداوندا بیست سال اطاعت تو کردم و بیست سال معصیت تو نمودم نمی دانم اگر بازگشت به سوی تو نمایم قبول می کنی ناگاه شنید که قایلی می گوید که تو ما را قبول کردی ما نیز تو را قبول کردیم پس دست از ما برداشتی ما هم دست از تو برداشتیم و عصیان ما را ورزیدی تو را مهلت دادیم و اگر باز به سوی ما آیی تو را قبول می کنیم ...

... خانه فردای خود آباد کرد

منقول است در بصره زنی بود شعوانه نام که مجلسی از فسق و فجور منعقد نمی شد در بصره که از وی خالی باشد روزی با جمعی از کنیزان خود در کوچه های بصره می گذشت به در خانه ای رسیدند که از آن افغان و خروش بلند بود گفت سبحان الله در این خانه عجب مصیبت و غوغایی است کنیزی را به اندرون فرستاد از برای استعلام از حقیقت حال آن کنیز رفت و معاودت نکرد و کنیزی دیگر را فرستاد آن نیز رفت و نیامد دیگری را فرستاد و به او تأکید نمود که زود معاودت کن کنیز رفت و برگشت و گفت ای خاتون این غوغای مردگان نیست ماتم زندگان است این ماتم بدکاران و عاصیان و نامه سیاهان است شعوانه که این را بشنید گفت آه بروم و ببینم که در این خانه چه خبر است چون به اندرون رفت دید واعظی در آنجا نشسته و جمعی در دور او فراهم آمده ایشان را موعظه می کند و از عذاب خدا می ترساند و ایشان همگی به گریه و زاری مشغولند و در حینی رسید که واعظ تفسیر این آیه می کرد که اذا رأتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا و زفیرا و اذا منها مکانا ضیقا مقرنین دعوا هنالک ثبورا یعنی در روز قیامت چون دوزخ عاصیان را ببین در غریدن آید و عاصیان در لرزیدن آیند و چون عاصیان را در دوزخ افکنند در مقام تنگ و تاریک و زنجیرهای آتشین به یکدیگر باز بسته فریاد واویلا برآوردند مالک جهنم به ایشان گوید زود به فریاد آمدید بسا فریاد و فغان که بعد از این از شما صادر خواهد شد شعوانه چون این را شنید بسیار در وی اثر کرد و گفت ای شیخ من یکی از روسیاهان درگاهم آیا اگر توبه کنم حق مرا می آمرزد گفت البته اگر توبه کنی خدای تعالی تو را می آمرزد اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد گفت ای شیخ شعوانه منم و توبه کنم که من بعد گناه نکنم آن واعظ گفت خدای تعالی ارحم الراحمین است و البته اگر توبه کنی آمرزیده شوی پس شعوانه توبه کرد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و به صومعه رفت و مشغول عبادت پروردگار شد و دایم در ریاضت مشغول بود به نحوی که بدنش گداخته شد و به نهایت ضعف و نقاهت رسید روزی در بدن خود نگریست خود را بسیار ضعیف و نحیف دید گفت آه آه در دنیا به این نحو گداخته شدم و نمی دانم در آخرت حالم چون خواهد بود ندایی به گوش او رسید که دل خوش دار و ملازم درگاه ما باش تا روز قیامت ببینی حال تو چون خواهد بود

نیامد بدین در کسی عذر خواه ...

... چه شبهه در اینکه هر که ملازم درگاه او باشد و از خوف او ترک معاصی کند در روز قیامت رحمت الهی او را فرو می گیرد و به درجات عالیه و مراتب متعالیه می رسد

و نیز نقل است که مردی بود که جمیع عمر خود را در معصیت به سر برده بود و در مدت عمر خود هرگز خیری از او صادر نشده و اصلا از هیچ معصیتی اندیشه نمی کرد و صلحای عصر و اتقیای روزگارش از او دوری جستندی و از او نفرت کردندی ناگاه موکل قضا دست بر دامن عمرش دراز کرده ملک الموت آهنگ قبض روحش نمود چون یقین به مرگ کرد و یافت که وقت رحلتش رسیده نظر در جراید اعمال خود کرد آن را از اعمال صالحه خالی دید و خطی که رقم رجایی داشته باشد ندید و به هر جویبار عمل خود نگریست شاخی که دست امید در آن توان زد نیافت عاجزوار آهی از دل بی قرار برکشید و بی اختیار گفت یا من له الدنیا و الآخره ارحم لمن لیس له الدنیا و الآخره یعنی ای آنکه دنیا و آخرت از توست رحم کن بر حال کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت این کلمه به گفت و جان داد اهل شهر بر فوت او شاد شدند و از مردنش فرحناک گشتند و او را در مزبله ای انداختند و خس و خاشاک بر او ریختند و آن موضع را از خاک پر کردند شب یکی از بزرگان را در خواب نمودند که فلان درگذشت و او را در مزبله انداختند برخیز و او را از آنجا بردار و غسل ده و کفن کن و بر او نماز کن و او را در مقبره صلحا و اتقیا دفن کن گفت خداوندا او بد عمل بود و در میان خلق به بدکاری و بدنامی مشهور بود چه چیز به درگاه کبریا آورد که مستحق کرامت و بخشش گردید خطاب آمد که چون به حال نزع رسید در جراید اعمال خود نظر کرد و بجز خطا و معاصی چیزی ندید لهذا مفلس وار به درگاه ما بنالید و عاجزوار به بارگاه ما نظر کرد و دست در دامن فضل ما زد لهذا به بیچارگی و عجز او رحمت کردیم و گناهان او را از نظر پوشیدیم و از عذاب الیمش نجات دادیم و به نعیم مقیمش رساندیم

ای یک دله صد دله دل یک دله کن ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۲۳

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » مطالعه احوال صالحان

 

پس باید در این زمان اکتفا نمود به مطالعه احوال گذشتگان و خواندن حکایات ایشان و هر که حکایت ایشان را بشنود و بر کیفیت اعمال ایشان مطلع گردد می داند که ایشان بندگان خدا و در دعوی بندگی صادق بوده اند و ایشانند پادشاهان حقیقی و سلاطین واقعی

یکی از اصحاب سید اولیا و سرور اصفیا علیه آلاف التحیه و الثنا می گوید که روزی نماز صبح را در عقب آن بزرگوار گزاردم چون آن حضرت سلام داد به دست راست گشت و اثر حزن و ملال بر رخسار مبارک آن برگزیده ملک متعال هویدا بود و چنین نشستند تا آفتاب طلوع کرد پس دست مبارک خود را حرکت دادند و فرمودند که و الله هر آینه دیدم اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که امروز یکی مثل ایشان نمی بینم داخل صبح می شدند پریشان مو و غبار آلود با چهره های زرد شب را به بیداری به سر برده گاهی در سجده و زمانی ایستاده چون نام خدا می بردند بر خود می لرزیدند چنان که درخت در روز با باد تند می لرزد و اشکهای ایشان چنان جاری می شد که جامه های ایشان را تر می نمود و اویس قرنی که یکی از اصحاب جناب امیرالمومنین علیه السلام بود شبها را نخفتی یک شب گفتی این شب رکوع است و آن شب به رکوع ایستادی تا صبح و یک شب گفتی که این شب سجود است و به سجده می رفتی تا طلوع صبح ربیع بن خثیم گوید که به نزد اویس رفتم دیدم نماز صبح را خوانده و نشسته مشغول دعا بود با خود گفتم در گوشه ای بنشینم تا از دعا فارغ شود پس مشغول دعا بود تا ظهر داخل شد برخاست و نماز ظهر را ادا کرد بعد از آن مشغول تسبیح و تهلیل شد تا نماز عصر و بعد از نماز عصر به اوراد مشغول شد تا نماز مغرب و عشا را بجا آورد و به عبادت اشتغال نمود تا طلوع صبح و نماز صبح را خواند و نشست به دعا خواندن که اندکی چشم او میل به خواب کرد گفت خدایا پناه می برم به تو از چشمی که پر خواب می کند و در آثار رسیده که مردی با زنی تکلم کرد و دست بر ران او گذاشت و دفعه هشیار شده ندامت به او روی داد دست خود را بر آتش نهاد تا همه گوشت آن برفت و دیگری به زنی نگاه کرد همان دم آگاه شد چنان مشتی بر چشم خود زد که کور شد و شخصی دیگر نگاه به نامحرمی نمود پس با خود قرار داد بست که تا زنده است آب سرد نیاشامد پس آب را گرم کردی و نوشیدی یکی از بزرگان به غرفه ای گذشت از کسی پرسید که این غرفه را کی ساخته اند پس با خود عتاب کرد که ای نفس تو را سوالی که از برای تو فایده ندارد چکار و به عقوبت این سوال یک سال متوالی روزه گرفت و دیگری پرسید که فلان شخص چرا خوابیده است و به این سبب یک سال خواب را بر خود حرام کرد ابو طلحه انصاری باغی داشت روزی در آنجا نماز می کرد در آن حال مرغی شروع به خواندن کرد و دل او مشغول آواز آن شد گفت باغی که مرا از حضور قلب در نماز باز دارد به کار من نمی آید آن را فروخت و قیمت آن را تصدق کرد شخصی مشغول امری شد تا جماعت نماز عصر از او فوت شد به این سب دویست هزار درهم تصدق نمود شخصی دیگر نماز مغرب را تأخیر کرد تا دو ستاره نمایان شد بدان جهت دو بنده در راه خدا آزاد کرد و یکی از اکابر دین روزی هزار رکعت نماز می کرد تا پاهای او خشک شد بعد از آن هزار رکعت را نشسته کردی و چون از نماز عصر فارغ شدی جامه خود را بر خود پیچیدی و گفتی به خدا عجب دارم از خلق که چگونه غیر تو را بر تو اختیار کردند و عجب دارم از خلق که چگونه به غیر از تو انس گرفتند و عجب دارم از خلق که چگونه دل ایشان به یاد تو روشن نمی شود گویند بزرگی عمر او نزدکی به صد سال رسید و در این مدت پای خود را به جهت خوابیدن نکشید مگر در مرض موت و دیگری چهل سال پهلو بر بستر خواب ننهاد تا یک چشم او آب آورد و بیست سال چنین بود اهل و عیال خود را از آن مطلع نساخت و دیگری تازیانه در برابر خود آویخته بود چون در عبادت سستی در خود می یافت آن را برمی داشت و به پای خود می زد و دیگری در زمستان بر بام خفتی و تابستان در اندرون خانه تا او را خواب نبرد و به جهت عبادت بیدار شود شخصی را یک پای خشک شد و به یک پای به وضوی مغرب نماز کردی تا صبح شخصی می گوید که حاج در محصب فرود آمده بودند یکی از اهل الله با زن و دختران خود در نزد ما فرود آمد هر شب از اول شب به نماز به پای می ایستاد تا وقت صبح و چون سحر می شد به آواز بلند فریاد برمی کشید که ای کاروانیان همه شما در این شب خوابیدید پس کی کوچ خواهید کرد و چون صدای او بلند می شد هر که در محصب می بود از جای بر می جست بعضی به گریه می افتادند و جمعی به دعا مشغول می شدند و طایفه ای به تلاوت قرآن می پرداختند تا صبح عبدالواحد رازی گوید که سالی با جمعی به سفر دریا رفتیم چون به میان دریا رسیدیم باد کشتی ما را به جزیره ای انداخت در آنجا غلام سیاهی را دیدیم نشسته میمونی را قبله خود ساخته و معبود را ضایع گذاشته گفتیم ای غلام میمون خدایی را نشاید گفت پس خدا کیست گفتم الذی فی السماء آیاته و فی البر ملکه و فی البحر سبیله لا یعزب عن علمه مثقال ذره یعنی خدا کسی است که مملکت او آسمان و زمین را فروگرفته و علم او به همه چیز احاطه کرده گفت آخر این خدا را نامی نیست گفتم هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر من این می گفتم و غلامک می گریست آنگاه اسلام آورد و با ما داخل کشتی شد و در همه روز مشغول عبادت بود چون شب درآمد هر یک از ما بعد از أدای واجب روی به خوابگاه خود نهاد غلام به نظر تعجب بر ما نگاه کرد و گفت ای قوم خدای شما می خوابد گفتم حاشا لا تأخذه سنه و لا نوم گفت بیس العبید انتم یعنی بد بندگانی بوده اید آقای شما بیدار است و شما می خوابید پس آن غلام همه شب تضرع و زاری می کرد چون صبح دمید حال او بگردید و جان به جان آفرین سپرد شب وی را خواب دیدم در قصری از یاقوت سرخ بر تختی از زمرد سبز نشسته و چند هزار فرشته در برابر وی صف زده و روی سیاه او سفید چون ماه چهارده شبه شده

بلی راهروان راه آخرت چنین بوده اند و جاده عبادت را به این طریق پیموده اند نه مانند غفلت زدگان بی خبر پس ای برادر گاهی احوال ایشان را مطالعه کن و حکایات ایشان را ملاحظه نمای و زنهار و زنهار از هم صحبتی اهل این عصر پای کش و به رفتار ایشان نظر مکن که در میان ایشان کسی نیست که دیدار او تو را سودی بخشد و کلام او تو را به یاد خدا افکند ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۲۴

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - محبت خدا بالاترین محبت ها

 

... و بیان این مطلب آن است که دانستی که از برای محبت اسبابی چند است و هر جا که محبتی است البته به جهت یکی از آن سببهاست و همه آن اسباب در حق پروردگار عالم مجتمعند

اما سبب اول که محبت آدمی به خود بوده باشد پس خود ظاهر و روشن است که وجود هر موجودی بسته به وجود پروردگار او است و او را به خودی خود وجودی و فی حد ذاته بودی نیست اگر وجود است از اوست و اگر بقای وجود است به اوست کمال هر وجودی به انتساب به او حاصل و هر ناقصی به واسطه قرب به او کامل می شود پس در کارخانه هستی وجودی نیست که به خودی خود ثباتی داشته باشد مگر قیوم مطلق که قوام همه موجودات بسته وجود او بود و همه کاینات منوط به بود اوست

اگر طرفه العینی چشم التفات از کاینات بپوشد در عرصه هستی کسی صاحب وجودی نبیند و اگر لحظه ای دامن بی نیازی از کون و مکان برچیند گرد نیستی بر فرق عالمیان نشیند و چگونه تصور می شود که کسی خود را دوست داشته باشد و آنکه قوام هستی و وجود او فرع هستی و وجود اوست دوست نداشته باشد ...

... و اما کمال پس غایت کمال مخلوق که به آن سزاوار محبت و دوستی می شود معرفت خدا و علم به صفات او و شناختن قدرت و صنایع افعال اوست معراج کمال انسان قرب به درگاه سبحانی است و نهایت مرتبه تمامیت راه یافتن به درگاه رب العزه است پس کسی که اندک معرفت او غایت مرتبه کمال و قرب به درگاه او اوج سعادت و اقبال باشد ظاهر است که کمال در خود او منحصر و هر کمالی در جنب کمال او ناقص و قاصر است و اگر کمال شایسته محبت است شایستگی به او مخصوص خواهد بود

و اما سبب پنجم که مناسبت معنویه و مرابطه خفیه باشد پس شکی نیست که نفس ناطقه انسانی شعله ای از مشعل جلال حق و پرتوی است از اشعه جمال مطلق گلی است از گلزار عالم قدس و سبزه ای است از جویبار چمن انس و از این جهت بود که چون از روح انسانی سوال شد خطاب رسید که قل الروح من امر ربی یعنی بگو روح از عالم امر پروردگار من است و در حق آدم علیه السلام فرمود انی جاعل فی الأرض خلیفه یعنی به درستی که من از برای خود در زمین خلیفه قرار می دهم و ظاهر است که آدم مستحق افسر خلافت نگردید مگر به واسطه این مناسبت و به سبب این مناسبت است که بندگان چون به مصیبتی گرفتار شدند بی اختیار منقطع و متوسل به پروردگار خود می شوند و او را می شناسند و میل به جانب او می نمایند

و این مناسبت ظهور تام به هم نمی رساند مگر اینکه بعد از ادای واجبات مواظبت بر نوافل و مستحبات شود

چنان که در حدیث قدسی وارد شده است که بنده به تدریج به واسطه نوافل و مستحبات تقرب به من می جوید تا به جایی می رسد که من او را دوست می دارم و چون به مرتبه دوستی من رسید شنیدن او به من می شود و دیدن و گفتن او به من

و اما مناسبت ظاهریه که یکی از اسباب محبت است و از جمله آثار مناسبتی که میان بنده و پروردگار او ظاهر است آن است که نمونه بسیاری از اخلاق الهیه و صفات ربوبیت در بندگان موجود است چون علم و نیکی و احسان و لطف و رحمت بر خلق و ارشاد ایشان به حق و امثال اینها و اگر علیت و معلولیت و صانعیت و مصنوعیت باشد پس امر در آن ظاهر است و از بیان مستغنی است و باقی اسباب ضعیفه نادره ای است که در حق سبحانه و تعالی نقص و قصور است و از آنچه مذکور شد معلوم شد که اسباب محبت همه در حق حضرت رب العزه به عنوان حقیقت و اعلی مراتب متحقق است و با وجود اینکه هر که مخلوقی را به سبب یکی از این اسباب دوست دارد می تواند که دیگران را دوست داشته باشد و هیچ یک از مخلوقات به وصف محبوبی متصف نمی گردد مگر اینکه از برای او از این جهت شریکی یافت می شود

و شکی نیست که اشتراک موجب نقصان محبت است و اوصاف کمال و جمال ایزد متعال از مزاحمت شریک و انباز ممتاز و به این جهت راه شرکت در نحو محبت او مسدود است پس مستحق محبتی بجز او نه بلکه به دیده تحقیق اگر نظر کنی غیر از او متعلق محبتی نیست و لیکن این مرتبه ای است که نمی رسد به آن مگر اهل معرفت از اولیا و دوستان خدا و اما نابینایان بیغوله جهالت که دیده بصیرت ایشان معیوب است از ادراک این مرتبه محجوب و در چراگاه شهوات جسمانیه و علفزار لذات حسیه مانند بهایم بچریدن مشغولند یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الآخره هم غافلون و قل الحمد لله بل اکثرهم لا یعقلون ...

... دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

و چگونه چنین نباشد و حال اینکه وصول به مرتبه محبت با کسی از نوع اتصالی به عالم آن ناچار و بدون آن حصول محبت حقیقی محال است و پای بستگان قیود شهوات و فرورفتگان لجه کثافات لذات را به اتصال عالم قدس چکار

دیگ لیسی کاسه لیسی را بجو ...

... تا چند در انتظار فردا باشی

بلی شهود تام و بهجت خالی از جمیع شوایب موقوف بر تجرد کلی است از بدن زیرا چنین نفسی اگر چه به نور بصیرت در نشأه دنیویه ملاحظه جمال وحدت صرفه را نماید و لیکن باز ملاحظه او خالی از کدورت طبیعیه نیست و صفای تام بسته به حصول تجرد از بدن است و از این جهت پیوسته مشتاق مرگ است تا این حجاب از میان برداشته شود و می گوید

حجاب چهره جان می شود غبار تنم ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۲۵

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - در فساد قول کسی که محبت خدا را فقط مواظبت بر طاعات می داند

 

چون دانستی که سزاوار محبت بجز ذات حق نیست بلکه حقیقت محبت منحصر در آن است فساد قول کسی ظاهر می شود که انکار محبت بنده از برای خدا نموده و گفته معنی از برای آن نیست مگر مواظبت به طاعات خدا و اما حقیقت محبت چون توقف بر جنسیت دارد پس حال است و به این جهت انس و شوق و لذت مناجات پروردگار را نیز انکار نموده

و فساد این قول از شریعت مقدسه نیز معلوم می گردد زیرا جماع امت منعقد است بر اینکه دوستی خدا و رسول او از جمله واجبات عینیه است و آنچه از آیات و اخبار در امر به دوستی پروردگار و مدح و ثنای آن وارد شده و آثار اهل محبت آفریدگار از أنبیا و أولیا رسیده است از حد و نهایت متجاوز است

حق سبحانه در مدح جمعی می فرماید یحبهم و یحبونه یعنی خدا ایشان را دوست دارد و ایشان هم خدا را دوست دارند و می فرماید الذین آمنوا اشد حبا لله یعنی آنچنان کسانی که ایمان آورده اند محبت ایشان شدیدتر است از برای خدا و نیز می فرماید قل ان کان آباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین یعنی بگو به مردمان که اگر بوده باشند پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و خویشان شما و مالهای که کسب کرده اید و تجارتی که از کسادی آن بترسید و خانه هایی که به آن راضی شده اید در پیش شما محبوبتر از خدا و رسول او و از جهاد کردن در راه خدا بوده باشد پس منتظر باشید تا امر خدا بیاید یعنی روز قیامت تا بر شما معلوم شود که دوست داشتن اشیای مذکوره بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا باعث چه عذاب و عقابی خواهد شد یا منتظر باشید تا نزد مردن در وقتی که بر شما سکرات مرگ ظاهر شود زیرا یکی از اسباب سوء خاتمه آن است که دوستی شهوات دنیویه بیش از دوستی خدا باشد چنانچه قبل از این اشاره به آن شد

از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هیچ کس از شما مومن نیست تا اینکه دوستی خدا و رسول در دل او غالب بر دوستی ما سوای آنها باشد روزی آن سرور یکی از اصحاب را دید که می آید و پوست گوسفندی به عوض جامه بر خود پیچیده فرمود نگاه کنید به این مردی که می آید خدا دل او را متوجه ساخته به تحقیق که او را دیدم در نزد پدر و مادر خود بهترین اطعمه به او می خورانید پس محبت خدا و رسول او را از آنها باز داشته و به این صورت کرده که می بینید

و در ادعیه بسیار آن حضرت از بارگاه رب العزه مسیلت زیادتی محبت و طلب دوستی خدا را نموده و مشهور است که چون عزراییل علیه السلام به نزد حضرت خلیل الرحمن علیه السلام از برای قبض روح او آمد جناب خلت مأب فرمود هل رأیت خلیلا یمیت خلیله یعنی آیا هرگز دیده ای که دوست دوست خود را بمیراند خطاب رسید که هل رأیت محبا یکره لقاء حبیبه یعنی آیا دیده ای تو که هیچ دوست کراهت داشته باشد ملاقات دوست را إبراهیم فرمود ای ملک الموت حال مرا قبض روح کن منقول است که پروردگار به حضرت موسی علیه السلام وحی فرستاد که ای پسر عمران دروغ می گوید کسی که گمان کرده است مرا دوست دارد و با وجود این چون ظلمت شب او را فرو گیرد بخوابد آیا دوست خلوت دوست خود را طالب نیست ای پسر عمران من از احوال دوستان خود مطلعم چون شب بر ایستادن وارد شود دیده و دلهای ایشان به سوی من نگران و عقاب مرا در پیش خود ممثل نموده با من از راه مشاهده و حضور تکلم می کنند ای پسر عمران به من فرست از دل خود خشوع و از بدن خود ذلت و خضوع و از چشم خود أشک در ظلمتهای شب که مرا به خود نزدیک خواهی یافت حضرت عیسی علیه السلام به سه نفر گذشت که رنگهای ایشان متغیر و بدنهای ایشان کاهیده بود گفت چه چیز شما را به این حال انداخته گفتند خوف از آتش جهنم عیسی علیه السلام گفت که بر خدا لازم است که هر خایفی را ایمن گرداند به سه نفر دیگر گذشت که ضعف و تغیر ایشان بیشتر بود گفت چه چیز شما را چنین کرده عرض کردند شوق بهشت فرمود خدا را لازم است شما را به آنچه که شوق دارید برساند پس گذر او به سه نفر دیگر افتاد که ضعف و هزال بر ایشان غالب شده و نور از روی ایشان می درخشید پرسید که چه چیز شما را به این حال کرده گفتند دوستی خدا حضرت فرمود انتم المقربون یعنی شمایید مقربان درگاه احدیت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود شعیب از دوستی خدا آنقدر گریست که دو چشم او کور شد خدا دو چشم او را به او عطا فرمود باز گریست تا کور شد خدا دیده او را بینا فرمود و همچنین تا سه مرتبه در مرتبه چهارم وحی الهی رسید که یا شعیب تا کی می گریی و تا چند چنین خواهی بود اگر گریه تو از خوف جهنم است من تو را از آن ایمن گردانیدم و اگر از شوق بهشت است آن را به تو عطا نمودم عرض کرد که الهی و سیدی تو آگاهی که گریه من از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت و لیکن دل من به محبت تو بسته شده است و بی ملاقات تو صبر نمی توانم کرد و گریه دوستی و محبت است که چشم مرا نابینا کرد پس وحی به او رسید که حال که گریه تو از این راه است به زودی کلیم خود موسی بن عمران را به خدمتکاری تو بفرستم و چوب شبانی به دست او دهم تا شبانی تو کند اعرابی به خدمت فخر کاینات آمد و عرض کرد که یا رسول الله متی الساعه یعنی قیامت چه وقت می شود حضرت فرمود چه مهیا کرده ای از برای قیامت عرض کرد که نماز و روزه بسیاری نیاندوخته ام و لیکن خدا و رسول او را دوست دارم حضرت فرمود المرء مع من احب یعنی هر کسی با دوست خود محشور خواهد شد و در اخبار داود علیه السلام وارد شده است که خدای تعالی خطاب کرد به داود که ای داود بگو به دوستان من که اگر مردم از شما کناره کنند چه باک چون پرده از میان من و شما برداشته شد تا اینکه به چشم دل مرا مشاهده نمودید چه ضرری می رساند به شما آنچه از دنیای شما را گرفتم بعد از آنکه دین خود را به شما دادم و چه باک از دشمنی خلق با شما چون خوشنودی مرا می طلبید ای داود بگو که من دوست می دارم هرکه مرا دوست دارد و أنس دارم به کسی که با من أنس دارد و همنشین کسی هستم که او همنشین من است و هر که مرا از دیگران برگزید من نیز او را برگزینم و هر که اطاعت مرا کرد من نیز اطاعت او می کنم هیچ بنده ای مرا دوست نمی دارد مگر آنکه او را از برای خود قبول می کنم ای داود هر که مرا طلب کند مرا نمی یابد به اهل زمین بگو که ترک کنند دوستی غیر مرا و بشتابند به سوی من هر که مرا دوست داشته باشد طینت او خلق شده است از طینت إبراهیم خلیل من و موسی کلیم من و حضرت امیرالمومنین در دعای کمیل می فرماید فهبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک یعنی ای آقا و مولای من گرفتم که توانم صبر کرد بر عذاب تو پس چگونه صبر کنم بر فراق تو و از آن سرور مروی است که خدای تعالی را شرابی است که به دوستان خود می آشاماند که چون آشامیدند مست می گردند و چون مست شدند به طرب و نشاط می آیند و چون به طرب و نشاط آمدند پاکیزه می شوند و چون پاکیزه شدند گداخته می گردند و چون گداخته شدند از هرغل و غشی خالص می شوند و چون خالص شدند در مقام طلب محبوب برمی آیند و چون او را طلبیدند می بینند و چون یافتند به او می رسند و چون رسیدند به او متصل می شوند و چون وجود خودشان را در نزد وجود محبوب مضمحل دیدند بالمره از خود غافل می شوند و بجز از محبوب چیزی نمی بینند و حضرت سید الشهداء علیه السلام در دعای عرفه می فرماید خداوندا تویی که خانه دل دوستانت را ازغیر خود پرداختی و آن را از اغیار بیگانه خالی ساختی تا بجز دوستی تو در آنجا نباشد و رو به غیر تو نیاورند و بجز تو را نشناسند

چشم را از غیر و غیرت دوخته

همچو آتش خشک و تر را سوخته

و حضرت سید الساجدین در مناجات انجیلیه می فرماید که به عزت تو قسم که چنان ترا دوست می دارم که شیرینی محبت تو در دل من جای گرفته و نفس من به مژده های آن أنس یافته و در مناجات هشتم از مناجات خمسه عشر عرض می کند و الحقنا بعبادک الذین هم بالبدار إلیک یسارعون و بابک علی الدوام یطرقون و ایاک فی اللیل و النهار یعبدون و هم من هیبتک مشفقون یعنی ای خدا ما را برسان به آن بندگانی که در پیشی گرفتن بسوی تو شتابانند و علی الدوام در رحمت تو را می کوبند و شب و روز پرستش ترا می نمایند و از هیبت و سطوت تو ترسانند الذین صفیت لهم المشارب و بلغتهم الرغایب و ملأت لهم ضمایر هم من حبک و رویتهم من صافی شریک آنچنان بندگانی که مشربهای ایشان را صافی فرموده است ایشان را به عطاهای بسیار سرافراز کرده و دلهای ایشان را از نور محبت خود مملو ساخته و از شراب صاف محبت خود ایشان را سیراب گردانیده فبک إلی لذیذ مناجاتک وصلوا و منک اقصی مقاصدهم حصلوا پس به لطف و مرحمت تو لذت راز گفتن با تو را دریافتند و از عنایت تو به بالاترین مقصدهای خود رسیدند فقد انقطعت إلیک همتی و انصرفت نحوک رغبتی ای خدا نهایت مقصود من تویی و غایت رغبت من به سوی توست فانت لا غیرک مرادی و لک لا لسواک سهری و سهادی تویی مراد و مقصد من و بس و از برای توست بیداری و خواب من و لقاوک قره عینی و وصلک منی نفسی و الیک شوقی و فی محبتک و لهی و إلی هواک صبابتی و رضاک بغیتی و رویتک حاجتی و جوارک طلبی و قربک غایه سولی و فی مناجاتک روحی و راحتی و عندک دواء علتی و شفاء غلتی و برد لوعتی و کشف کربتی ای خدا دیدار تو روشنی دیده من و وصال تو آرزوی دل غمدیده من و بسوی تو اشتیاق جان من و دوستی تو مایه سرگشتگی و حیرانی من از آتش محبت تو سرزنش جگر من و خوشنودی و رضای تو مطلب و مقصد من

خاک درت بهشت من مهر رخت سرشت من ...

... دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

بعد از آن عرض می کند آنچه مضمون آن این است که ای خدا بگردان مرا از کسانی که به جهت قرب خود برگزیده و از برای مودت خود خالص ساخته و به ملاقات خود او را مشتاق کرده و به قضای خود او را خشنود و راضی گردانیده و به دیدار خود بر او منت گذارده و رضای خود را به او عطا فرموده و از دوری و افتادن از نظر خود او را پناه داده ای و دل او را واله اراده خود ساخته ای و از جهت خود او را اختیار کرده ای و به جهت محبت خود دل او را فارغ نموده ای بار پروردگار را بگردان مرا از آن کسانی که شیوه ایشان نشاط و میل به راه تو است و عادتشان ناله و آه در درگاه تو رویهای ایشان در سجده بر خاک مذلت و خواری و اشک چشمهایشان از خوف بر رخسارشان جاری است دلهایشان به قید محبت تو بسته و خاطرهاشان ازهیبت تو شکسته

از بندگی زمانه آزاد

غم شاد به او و او به غم شاد ...

... با خاک زمین غم تو گویند

ای خدا ای کسی که انوار ذات پاکش روشنی بخش دیده محبان بارگاه و پرتو خورشید جمالش مشتاق دلهای بندگان آگاه است

ای به یادت تازه جان عاشقان ...

... رفتم از راه دل و دیدم که ره یک گام بود

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که دوستی خدا چون به خلوتخانه دل بنده پرتو افکن شد او را از هر فکری و ذکری خالی می سازد و از هر یاد بجز از یاد خدا می پردازد نه به چیزی مشغول می گردد و نه بجز یاد خدا یادی دارد

شوق لبت برد از یاد حافظ

درس شبانه و ورد سحرگاه

و چون دوست خدا دست به مناجات بردارد ملایکه ملکوت به او مباهات می کنند و به دیدن او افتخار می نمایند بلاد خدا به او معمور و خرم و بندگان خدا به کرامت او نزد خدا مکرمند اگر خدا را به او قسم دهند و سوال کنند عطا می کند و به واسطه او از ایشان دفع بلا می نماید اگر مردمان قدر و مرتبه او را نزد خدا بدانند به خاک قدم او نزد خدا تقرب می جویند

حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود دوستی خدا آتشی است که به هیچ چیز نمی گذرد مگر اینکه او را می سوزاند یعنی اینکه همه هواها و شغلها را از دل می برد و نور خداوندی است که به هیچ برنمی خورد مگر اینکه نورانی و درخشان می کند آسمانی است خدایی که هیچ چیز از زیر او سر برنمی کشد مگر اینکه او را می پوشاند و نسیمی است الهی که به هیچ چیز نمی وزد مگر اینکه آن را از جای خود می کند آبی است از سرچشمه مکرمت پروردگار که هر چیزی به آن زنده است و زمین خدایی است که هر چیزی از ملک و ملکوت از آن می روید ...

... و مخفی نماند که آنچه در خصوص محبت خدا از اخبار و ادعیه رسیده زیاده از آن است که در حیز تحریر برآید و حکایات عشاق و محبین نه به حدی است که انکار و تأویل را شاید

مروی است که حضرت داود علیه السلام از پروردگار سیوال نمود که بعضی از اهل محبت خود را به او نماید خطاب رسید که برو به کوه لبنان که در آنجا چهارده نفر از دوستان ما هستند بعضی جوان و بعضی در سن کهولت و برخی پیران چون به نزد ایشان رسی سلام مرا به ایشان رسان و بگو پروردگار شما می گوید که چرا از من حاجتی نمی خواهید به درستی که شما دوستان من و برگزیدگان و اولیای من هستید به شادی شما شاد می شوم و به دوستی شما مسارعت می کنم داود چون به نزد ایشان رسید دید در لب چشمه ای نشسته اند و در عظمت خدا متفکرند چون داود علیه السلام را دیدند از جای جستند که متفرق بشوند داود گفت من فرستاده خدایم آمده ام که پیغام او را به شما برسانم پس رو به او آوردند و گوشهای خود را فرا داشتند و چشمهای خود را بر زمین دوختند داود علیه السلام گفت خدا شما را سلام می رساند و می گوید چرا از من حاجتی نمی خواهید و چرا مرا نمی خوانید تا صدای شما را بشنوم که دوستان و برگزیدگان منید به شادی شما شادم و به محبت شما شتابانم و هر ساعت به شما نظر می کنم چنانکه مادر مهربان به فرزند خود نظر می کند چون ایشان این سخنان را از داود شنیدند اشکهای ایشان بر رخسارشان جاری شد و هر یک زبان به تسبیح و تمجید پروردگار گشودند و با پروردگار به کلماتی چند مناجات می کردند که آثار احتراق دلهای ایشان از شوق و محبت او ظاهر می شد

ملا احمد نراقی
 
۸۹۲۶

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - محبت خدا کامل ترین لذتهاست

 

چون دانستی که محبت خدا در حق بندگان ممکن و رأس همه فضایل و سرمایه جمله سعادات است بدان که الذ همه لذات و بالاترین جمله ابتهاجات نیز هست و بیان این مطلب آن است که آنچه سابقا اشاره به آن شد معلوم شد که محبت میل و رغبت طبع است به چیزی که ادراک آن ملایم طبع باشد یا بهجت و سرور به ادراک ملایم و لذت آن خود ادراک ملایم و رسیدن به آن است پس لذات تابع ادراکاتند و انسان جامع قوای چند هست و از برای هر قوه لذتی است که عبارت است از رسیدن و ادراک آن قوه به مقتضای طبع خود و چون مقتضای قوه غضبیه انتقام و برتری است پس لذت آن در تسلط و غلبه است و قوه شهویه که مقتضای آن تحصیل غذا و حصول مباشرت و امثال آن است پس لذت آن در رسیدن به آنها است و همچنین لذت قوه سامعه در شنیدن الحان و نغمه ها و لذت باصره در دیدن آب ها و سبزه ها و صور جمیله و شامه در بوییدن عطرهای طیبه و قوه عاقله که آن را بصیرت باطنه گویند مقتضای آن معرفت حقایق اشیاء و احاطه علمی به موجودات است پس التذاذ آن در علم و معرفت است و نظر به اینکه منتهای کمال انسانی بلکه اخص اوصاف الهیه و اشرف صفات ربوبیه علم است پس آن اقوای لذات و اکمل ابتهاجات خواهد بود و از این جهت هرگاه کسی بشنود که او را به زیرکی و دانایی و کثرت علم ستایش می کنند به نشاط می آید زیرا از این ستایش کردن و ثنا نمودن کمال ذات و جمال علم خود را استباط می نماید پس بر خود می بالد و لذت می یابد بلکه اگر به نظر حقیقت و تحقیق بنگری ادراکی که کمال است نیست مگر علم و معرفت و سایر ادراکات و رسیدن به مقتضیات سایر قوا مثل حصول غلبه و تحصیل غذا و وصول به وقاع و سماع و امثال اینها هیچ یک از جمله کمال شمرده نمی شود پس کمال منحصر درعلم است و چون اقوای لذات وصول به کمالات است پس علم لامحاله اقوای لذات است و شک نیست که لذت جمیع بر یک نسق نیست چون لذت علم به خیاطی و جولایی هرگز مانند لذت علم به سیاست مدن و تدبیر مملکت و نظم امور خلایق نیست و همچنین لذت علم نحو و صرف و شعر و تواریخ چون لذت علم به خدا و اوصاف جلال و جمال او و معرفت ملک و ملکوت و عجایب خلقت آسمان و زمینها نیست بلکه لذت هر علمی به قدر شرف آن علم است و شرف هر علمی به قدر شرافت معلوم است پس اگر در معلومات چیزی باشد که اشرف و اجل و اعظم از همه باشد علم به آن الذ همه علوم و اشرف و اکمل آنها خواهد بود

و این خود ظاهر و روشن است که در کشور هستی و اقلیم وجود هیچ چیز اعلی و اشرف و اکمل و اجل از خالق کل و قیوم همه و مربی کاینات و مدبر آنها نیست و چگونه تصور می شود که احدی در ملک و کمال عظمت و جلال و قدرت و جمال و کبریا و بها بالاتر باشد از کسی که ذات مقدس او در صفات کمال و اوصاف جلال و جمال تام فوق تمام و قدرت و عظمت و مملکت او غیرمتناهی است ...

... پادشاهان جهان از بی رگی

بو نبردند از شراب بندگی

ورنه ادهم وار سرگردان و دنگ ...

... پس جمیع اقطار سماوات و ارضین بلکه همه آفاق عالم ربوبیت که غیر متناهی است میدان اهل محبت و ارباب معرفت است هر جا که خواهند سیر می کنند و مقام می سازند بی آنکه احتیاج به حرکت بدن داشته باشند یا بعضی جا بر بعضی دیگر تنگ نمایند

بلی ایشان در وسعت میدان مختلفند و لکل درجات مما عملوا و تفاوت درجات ایشان به حیز حصر و عالم احاطه نمی آید و هر که به این بهجت رسید و این لذت را چشید همه غمهای او زایل و جمله خواهشها و شهوتهای او باطل می گردد و دل او مستغرق لجه عظمت و معرفت می شود نه دل او به اندیشه جهنم مشغول و نه خاطر او به امید بهشت مشعوف زیرا به جای لذات کثیفه خسیسه دنیا و علایق آن در دنیا و آخرت دل او به یاد یک کس بسته و از همه یادها و فکرها رسته اگر او را در آتش اندازند ألمش را نیابد و اگر به بهشتش درآورند به نعیمش التفات ننماید

و شاید که اشاره به همین لذت یعنی لذت مشاهده جمال ربوبیت باشد آنچه را سید رسل از پروردگار حکایت فرمود که از برای نیکان بندگان خود آماده ساخته ایم آنچه را هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به خاطر هیچ کس نگذشته و این لذت است که خدای تعالی فرموده فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین یعنی هیچ کس نمی داند که چه ذخیره شده از برای ایشان از آنچه دیده ها را روشن می کند

و وصول به نهایت این لذت و حصول غایت این بهجت اگر چه بعد از قطع علاقه روح از بدن می شود و لیکن اگر در دنیا صفای تام از برای دلی حاصل شود بسا باشد که به بعضی از این لذات برسد اما به جهت حجب عالم طبیعت رسیدن به کنه آن موقوف به خلع بدن عنصری و رفع علایق دنیوی است ...

... یعنی رسیدم به جایی که محسود کسانی شدم که پیش از این به ایشان حسد می بردم و چون تو مولی و سرور من شدی سرور مولای همه عالم گردیدم

امید خواجگیم بود بندگی تو جستم

هوای سلطنتم بود خدمت تو گزیدم ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۲۷

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - علائم و آثار محبت خدا

 

بدان که هر کسی چنان پندارد که او خدا را دوست دارد بلکه گاه است گمان کند که او را از همه چیز دوست تر دارد و این مجرد پندار و محض غرور است و فی الجمله دوستی هم اگر باشد سزاوار نام محبت نیست و محبت بنده از برای خداوند متعال علاماتی چند دارد

اول آنکه طالب لقاء و شایق مشاهده و عیان بوده باشد و چون وصول به آن بر مردن موقوف است مشتاق مرگ باشد و مرگ بر او گوارا باشد و اصلا مرگ بر او گران نباشد و چگونه بر دوست حقیقی ناگوار است که به کوی دوست خود مسافرت نماید که به وصال او برسد و از این جهت بعضی از اکابر دین گفته است ...

... یکی را سر در آن بر آستان است

هفتم آنکه بر همه بندگان خدا مشفق و مهربان باشد زیرا مقتضای محبت دوست داشتن دوستان و منسوبان محبوب است

و مشهور است که مجنون سگی را در کوی لیلی دید بر دور او می گردید و به او عشق می ورزید بلی دوستی چنین است و باید کسی که دشمن خدا یا دشمن دوستان خدا باشد بغض و عداوت او را داشته باشد ...

... نهم آنکه محبت خود را پوشیده دارد و زبان به اظهار آن نگشاید و در نزد مردمان به دعوای آن برنیاید و به کلمات داله بر محبت خدا و امثال آن اظهار وجد و نشاط نکند زیرا اینها همه منافاتی تعظیم محبوب و مخالف هیبت و جلال اوست بلکه دوستی سری است که میان محب و محبوب است و فاش نمودن سزاوار نیست علاوه بر این بسا باشد در دعوی از حد واقع تجاوز کند و به دروغ و افترا افتد

بلی کسی را که محبت به حد افراط رسیده باشد گاه باشد از شراب محبت چنان بی خود و مدهوش و مضطرب و حیران گردد که بی اختیار آثار محبت از او به ظهور رسد چنین شخصی معذور زیرا او در تحت سلطان محبت مقهور است و کسی که دانست معرفت و محبت خدا به نحوی که سزاوار او است از قوه بندگان خارج است و مطلع شد به اعتراف عظماء بنی نوع انسان از انبیا و اولیا به عجز و قصور و از احوال ملایکه ملکوت و سکان قدس و جبروت آگاه گردیده و شنید که یک صنف از اصناف غیر متناهیه ملایکه صنفی هستند که عدد ایشان بقدر جمیع مخلوقاتی است که خدا آفریده و ایشان اهل محبت خدایند و سیصد هزار سال پیش از خلق عالم ایشان را خلق کرده و از آن روزی که خلق شده اند تا به حال به غیر از خداوند متعال هیچ چیز به خاطر ایشان خطور نکرده و غیر او را یاد ننموده اند شرم می کنند و خجالت می کشند که محبت خود را معرفت و محبت نام نهند و زبان آنها از اظهار این دعوی لال می گردد

مروی است که یکی از اهل الله از بعضی از صدیقان استدعا نمود که از خدا مسیلت نماید که ذره ای از معرفت خود را به او عطا فرماید چون او این مسیلت را نمود دفعه عقل او حیران و دل او واله و سرگردان گشته سر به کوهها و بیابانها نهاده و دیوانه وار در صحراها و کوهها می گشت و هفت شبانه روز در مقامی ایستاد که نه او از چیزی منتفع شد و نه چیزی از او پس آن صدیق از خدا سوال نمود که قدری از آن ذره معرفت را که به او عطا نموده کم کند به او وحی شد که در این وقت صدهزار بنده چیزی از محبت ما را مسیلت نمودند ما یک ذره معرفت خود را میان ایشان قسمت فرمودیم و هر یک یک جزو از صدهزار جزو یک ذره معرفت دادیم و نیز به این بنده عطا فرمودیم به این حال شد پس آن صدیق عرض کرد سبحانک سبحانک آنچه را به او عطا کرده ای کم کن پس خدا آن جزو معرفت را به هزار قسم کرد و یک قسم آن را باقی گذارد و تتمه را سلب نمود در آن وقت مثل یکی از کاملین ارباب معرفت گردید بلی این ظاهر است که حقایق صفات الهیه از آن برتر که عقول بشر درک آنها را تواند کرد و احدی از کمل عارفین را طاقت آن نیست که یک جزو از اجزای غیرمتناهیه معرفت او را تحمل نماید پس وصول به کنه عظمت و جلال حضرت ربوبیت و سایر صفات کمال او محال و آنچه در حق او می گویند یا وهم است یا خیال اگر تواند شد که چندین مقابل جمیع مخلوقات از آسمان ها و زمین ها و آنچه ما فوق آنهاست به قدر غیرمتناهی در میان یک حبه خردل جا کرد ممکن است که یک ذره از معرفت خدا در اعظم عقول بشر بگنجد فسبحان من لا سبیل إلی معرفته الا بالعجز عن معرفته

و از جمله علامات محبت انس و رضایت است و بعضی از عارفین علامات محبت را در ابیاتی چند ذکر کرده و گفته است ...

... از تو ای دوست نگسلم پیوند

گر به تیغم برند بند از بند

پند آنان دهند خلق ای کاش ...

... و از جمله علامات آنکه دامن همت برمیان زند و به اعمال فاضله و افعال حسنه از جهاد و حج و سایر عبادات پردازد و محب صادق چون إبراهیم خلیل است که تن و مال و فرزندان را در راه خدا دریغ نداشته تن را به آتش سوزان داد و در آن وقت از روح القدس مدد نخواست

إبراهیم خلیل الرحمن و محبت و معرفت خدا مروی است که خدای تعالی إبراهیم را مال بسیار داده چنانکه چهارصد سگ با قلاده زرین در عقب گوسفندان او بودند و فرشتگان گفتند که دوستی إبراهیم از برای خدا به جهت مال و نعمتی است که به او عطا فرموده پادشاه عالم خواست که به ایشان بنماید که نه چنین است به جبرییل فرمود که برو و مرا در جایی که إبراهیم بشنود یاد کن جبرییل برفت در وقتی که إبراهیم نزد گوسفندان بود بر بالای تلی ایستاد و به آواز خوشی گفت سبوح قدوس رب الملایکه و الروح چون إبراهیم نام خدای را شنید جمیع اعضای او به حرکت آمد و فریاد برآورد و به مضمون این مقال گویا شد

کاین مطرب از کجاست که برگفت نام دوست ...

... جان رقص می کند ز سماع کلام دوست

پس إبراهیم از چپ و راست نگاه کرد شخصی را بر تلی ایستاده دید به نزد وی دوید و گفت تو بودی که نام دوست من را بردی گفت بلی إبراهیم گفت ای بنده حق نام حق را یکبار دیگر بگو و ثلث گوسفندانم از تو جبرییل باز نام حق را بگفت

إبراهیم گفت یکبار دیگر بگو و نصف گوسفندانم از تو جبرییل باز نام حق را بگفت حضرت إبراهیم در آن وقت از کثرت شوق و ذوق واله و بی قرار شد گفت همه گوسفندانم از تو یکبار دیگر نام دوست مرا بگو جبرییل باز بگفت إبراهیم گفت مرا دیگر چیزی نیست خود را به تو دادم یکبار دیگر بگوی جبرییل باز گفت پس إبراهیم گفت بیا مرا با گوسفندان من ضبط کن که از آن توست جبرییل گفت إبراهیم مرا حاجت به گوسفندان تو نیست من جبرییلم و حقا که جای آن داری که خدا تو را دوست خود گردانید که در وفاداری کاملی و در مرتبه دوستی صادق و در شیوه طاعت مخلص ثابت قدم ...

... و به این جهت حاجیان را واجب شد که در آن موضع سنگریزه بیندازند

پس چون پدر و پسر به منی رسیدند إبراهیم گفت ای پسر انی اری فی المنام انی اذبحک یعنی ای پسر در خواب دیدم که تو را قربان باید کرد اسمعیل گفت یا ابت افعل ما تومر یعنی بکن ای پدر آنچه را مأموری اما ای پدر وصیت من به تو آن است که دست و پای من را محکم ببندی که مبادا تیزی کارد به من رسد حرکتی کنم و جامه تو خون آلود شود و چون به خانه رسی مادر مرا تسلی دهی پس إبراهیم به دل قوی دست و پای اسمعیل را محکم بست خروش از ملایکه ملکوت برخاست که زهی بزرگوار بنده ای که وی را در آتش انداختند از جبرییل یاری نخواست و از برای رضای خدا فرزند خود را به دست خود قربان می کند پس إبراهیم کارد بر حلق اسملعیل نهاد هر چند قوت کرد نبرید اسمعیل گفت ای پدر زود فرمان حق را به جای آور فرمود چه کنم هر چند قوت می کنم نمی برد گفت ای پدر در روی من نظر می کنی شفقت پدری نمی گذارد روی من را بر خاک نه و کارد بر قفا گذار

إبراهیم چنان کرد و کارد نبرید اسماعیل گفت ای پدر سر کارد را به حلق من فرو بر که در آن وقت آواز برآمد که یا ابراهیم قد صدقت الرویا یعنی ای إبراهیم خواب خود را درست کردی دست از اسماعیل بدار و این گوسفند را به جای او قربانی کن بلی ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۲۸

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت بیست و نهم - حزن و اندوه بر امور دنیوی و علاج آن

 

... پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد

و چون آدمی این مرحله را به دیده بصیرت و تدبر نگرد و بر آن یقین کند دلبستگی او از اسباب دنیویه کم می شود و حسرت او بر گذشته زایل می گردد و تمام روزگار خود را مصروف می نماید به تحصیل کمالات عقلیه و سعادات حقیقیه که به واسطه آنها مجاور أنوار قدسیه ثابته و متصل به جواهر نوریه باقیه گشته و از غم و اندوه عالم بلا و محنت فارغ و به مقام بهجت و سرور داخل شود الا ان اولیا الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون

در أخبار داود علیه السلام وارد است که ای داود چکار است دوستان مرا به مشغولی دل به دنیا به درستی که آن لذت مناجات را سلب می کند خلاصه کلام اینکه دل بستگی و محبت به چیزی که آخر آن فنا و در معرض زوال است خلاف مقتضای عقل و دانش و مخالف طریقه آگاهی و بینش است

غم چیزی رگ جان را خراشد ...

... بلکه سزاوار عاقل آن است که به آنچه هست خود را راضی کند و غم گذشته را نخورد و به آنچه از جانب پروردگار به او وارد می شود از نعمت و رفاه یا محنت و بلا خشنود باشد و هر که به این مرتبه رسید فایز گردد به ایمنی ای که هیچ تشویشی در آن نیست و شادی ای که هیچ غمی با آن نه و سروری خالی از همه حسرتها و یقینی دور از همه حیرتها و کسی که طالب سعادت شد چگونه خود را راضی می کند به اینکه از سایر طبقات عوام الناس پست تر باشد زیرا هر طایفه به آنچه دارد شاد است کل حزب بما لدیهم فرحون تاجر دل او به تجارت خود خشنود و زارع از زراعت خود راضی بلکه قواد به شغل خود که قیادت باشد مبتهج و مسرور و هیچ یک از فقد مرتبه دیگری متحسر و متألم نیستند

پس اهل سعادت چرا باید به کمال خود خرسند و خرم نباشند و بر فوت امور دنیویه حسرت و تأسف خورند و حال اینکه آنچه فی الحقیقه باعث فرح و سرور می شود نیست مگر آنچه را که اهل سعادت و کمال دارند و آنچه دیگران از آن لذت می یابند محض توهم و مجرد خیال است

پس طالب سعادت باید شادی و سرور از منحصر باشد به آنچه خود دارد از کمالات حقیقیه و سعادات أبدیه و به زوال زخارف دنیویه و متعلقات جسمانیه غمناک نگردد و متذکر خطاب پروردگار با برگزیده خود شود که و لا تمدن عینیک إلی ما متعنا به أزواجا منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه خلاصه مضمون آن که دیده های خود را مینداز به آنچه به جماعتی از اهل دنیا داده ایم از زنان و زینت و زندگانی دنیا تا اینکه ایشان را امتحان نماییم

و هر که تتبع در احوال مردم نماید می بیند که شادی و فرح هر گروهی به یک چیزی است از چیزها که به آن نشاط دل او و نظام أمر او است چنان که اطفال را فرح و سرور به بازی و تهیه أسباب آن است و شادی به آن در نزد کسی که از مرتبه طفولیت گذشت در نهایت قباحت و غایت رکاکت است و کسانی که از این مرتبه تجاوز کرده اند بعضی نشاطشان به درهم و دینار و گروهی به حجره و بازار و طایفه ای به املاک و عقار و جمعی به أتباع و أنصار و فرقه ای دل ایشان بسته زنان و أولاد و قومی خاطرشان به کسب و صنعت خود خرم و شاد و جماعتی دل به جاه و منصب خویش خوش کرده و طایفه ای به شادی حسب و نسب خود قانع شده بعضی به جمال خود می نازند و گروهی به قوت خود رخش طرب می تازند قومی کمالات دنیویه را مایه نشاط خود کرده اند چون شعر خوب و خط نیک و صوت حسن یا طبابت یا نجوم و امثال اینها

کسانی هستند که پا از این مراتب فراتر نهاده و دانسته اند که دلبستگی و شادی به جمیع آنها نیست مگر از جهل و غفلت و نادانی و کوری دیده بصیرت و شادی ایشان منحصر است به کمالات نفسانیه و ریاسات معنویه و ایشان نیز مختلف اند

جمعی غایت نشاطشان به عبادت و مناجات و طایفه ای به علم حقایق موجودات تا می رسد به کسی که هیچ ابتهاج و شادی ندارد مگر به انس با حضرت حق و استغراق در لجه انوار جمال جمیل مطلق و سایر مراتب در نظر او باطل و زایل است و شکی نیست که عاقل می داند که آنچه قابل فرح و سرور و زوال آن موجب حسرت و ندامت است این مرتبه است و سایر مراتب مانند سرابی است که تشنه آن را آب پندارد پس عاقل نباید به وجود آنها شاد و از زوال آن اندوهناک گردد ...

... جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

چه بندی دل خود برین ملک و مال

که هستش کمی رنج و بیشی ملال ...

... چه گردن کشان را سر انداخته است

و جمیع اسباب دنیوی امانت پروردگار است در نزد بندگان که باید هر یک به نوبت از آن منتفع گردند مانند عطر دانی که در مجلسی دور گردانند که هر لحظه یکی از اهل آن مجلس از آن تمتع یابد و شکی نیست که هر امانتی را روزی باید رد کرد و عاقل چگونه به سبب رد امانت محزون و غمناک می گردد پس عاقل باید که دل به امور فانیه دنیویه نبندد تا به جهت آن محزون و متألم شود

سقراط حکیم گفته است که من هرگز محزون نگشته ام زیرا که دل به هیچ چیز نبسته ام که از فوت آن محزون شوم

و من سره ان لا یری ما یسویه

فلا یتخذ شییا یخاف له فقدا

یعنی هر که خواهد هرگز چیزی نبیند که او را ناخوش آید به چیزی دل نبندد که تشویش فنا از برای آن هست

چو هست این دیر خالی سست بنیاد

به بادش داد باید زود بر باد ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۲۹

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - توکل بر خدا و فضیلت آن

 

ضد بی اعتمادی به خدا توکل بر او است و آن عبارت است از اعتماد کردن و مطمین بودن دل بنده در جمیع امور خود به خدا و حواله کردن همه کارهای خود را به پروردگار و بیزار شدن از هر حول و قوه و تکیه بر حول و قوه الهی نمودن

و حصول این صفت شریفه موقوف است بر اعتماد جازم به اینکه هر کاری که در کارخانه هستی رو می دهد همه از جانب پروردگار است و هیچ کس را جز او قدرت بر هیچ امری نیست و حول و قوه ای نیست مگر به واسطه او و تمام علم و قدرت بر کفایت امور بندگان از برای اوست و غایت رحمت و عطوفت و مهربانی به هر فرد از افراد بندگان خود دارد و اعتقاد به اینکه بالاتر از قدرت او قدرتی نیست و فوق علم او علمی نه و عنایت و مهربانی از عنایت و مهربانی او افزون تر نیست پس کسی که این اعتقاد را داشته باشد البته دل او اعتماد به خدا می دارد و بس و التفات به غیری نمی کند بلکه در امور خود ملتفت به خود نیز نیست و کسی که این حالت را درخود نیابد یا یقین او سست است یا دل او ضعیف و مرض جبن بر او مستولی است و به سبب غلبه اوهام مضطرب و لرزان است زیرا نفس ضعیف به متابعت وهم مضطرب می شود اگر چه در یقین او قصوری نباشد مثل اضطراب و تشویش او از خوابیدن با میت در قبر یا در خانه تنها یا در یک فراش با وجود اینکه یقین دارد که بدن او حال جمادی است که هیچ ضرری از آن متمشی نمی شود و نباید از او ترسید و بسا باشد که عسلی در نهایت صفا در نزد کسی مهیا و آماده باشد دیگری گوید این عسل به فضله فلان شخص شباهت دارد یا به قی کرده فلان کس پس کسی که ضعیف النفس باشد طبع او از آن عسل نفرت می کند با وجود اینکه یقین دارد این عسل است و مدخلیتی به فضله یا قی ندارد

پس گاه است کسی اعتقاد او صحیح و کامل باشد و لیکن به جهت ضعف نفسی که دارد توکل او ناقص و ر امور مضطرب می گردد ...

... و چون این را دانستی بدان که توکل یکی از منازل راهروان راه سعادت و یکی از مقامات اهل توحید حضرت رب العزه است و افضل درجات اهل ایمان بلکه به مقتضای آیات قرآنیه از جمله واجبات بر مومنین و مومنات است چنان که خدای تعالی می فرماید و علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین یعنی بر خدا توکل نمایید اگر ایمان دارید و می فرماید و علی الله فلیتو کل المتوکلون یعنی و باید بر خدا توکل کنند توکل کنندگان و نیز می فرماید ان الله یحب المتوکلین یعنی خدا دوست دارد صاحبان توکل را و ایضا فرموده و من یتوکل علی الله فهو حسبه یعنی هر که توکل بر خدا کند خدا کفایت می کند او را

از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هر که به خدا منقطع شود و امور خود را به او واگذارد خدا او را از هر امری کفایت می کند و روزی او را از جایی برساند که به گمان او نرسد و هر که به دنیا منقطع شود خدا او را به دنیا وا می گذارد و فرمود هر که خواهد غنی ترین مردمان شود باید اعتماد او به آنچه نزد خداست بیشتر باشد از اعتماد او به آنچه در دست خود اوست و فرمود اگر شما توکل کنید بر خدا به نحوی که حق توکل او است هر آینه روزی شما خواهد رسید چنان که روزی مرغان می رسد که صبح از آشیان های خود برمی آیند با شکمهای خالی و گرسنه و شام می کنند و حال آنکه شکمهای ایشان سیر و مملو است از حضرت سید الساجدین علیه السلام منقول است که روزی از خانه برآمدم و رفتم تا به فلان دیوار رسیدم بر آن تکیه کردم ناگاه مردی را در برابر خود دیدم دو جامه سفید پوشیده و در مقابل روی من به من نگاه می کند پس گفت یا علی بن الحسین علیه السلام چرا تو را غمناک و محزون می بینم اگر از برای دنیاست از برای نیک و بد روزی خدا آماده است گفتم بلی چنین است که می گویی و حزن من نه از برای این است گفت پس اگر از برای آخرت است آن وعده ای است راست که پادشاه قاهر و قادر در آن حکم خواهد فرمود گفتم آن نیز چنین است و حزن من از برای آن هم نیست گفت پس حزن تو از چیست گفتم بر مردم از فتنه عبدالله بن زبیر می ترسم پس آن شخص خندید و گفت یا علی بن الحسین آیا احدی را دیده ای که خدا را بخواند و او را اجابت نکند گفتم نه گفت آیا احدی را دیده ای که بر خدا توکل کند و خدا کفایت او را نکند گفتم نه گفت آیا احدی را دیده ای که از خدا سوال کند و خدا به او عطا نفرماید گفتم نه پس آن شخص از نظر من غایب شد و گویا که او خضر علیه السلام بوده است

و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که پروردگار عالم به داود پیغمبر وحی فرستاد که هیچ بنده ای از بندگان من دست به دامن من نزد و دست از مخلوقات برنداشت که بشناسم که نیت آن بر این است که همه آسمان ها و زمین و هر که در آنهاست به او مکر و کید کنند مگر اینکه از میان آنها او را به سلامت بیرون می برم و راه بیرون شدن به او می نمایم و نیز از آن حضرت مروی است که هر که را سه چیز عطا کردند سه چیز از او باز نگرفتند کسی را که دعا عطا کردند اجابت هم دادند و کسی را که شکر عطا نمودند او را زیادتی دادند و کسی را که توکل عطا فرمودند امر او را کفایت کردند خدای تعالی فرموده است و من یتوکل علی الله فهو حسبه یعنی هر که بر خدا توکل کند خدا او را کافی است و فرموده است لین شکرتم لأزیدنکم یعنی اگر شکر کنید نعمت شما را زیاد می کنم و فرموده است ادعونی أستجب لکم یعنی مرا بخوانید تا من شما را اجابت کنم و نیز از آن حضرت منقول است که هر بنده ای که رو آورد به آنچه خدا دوست دارد خدا رو به او آورد و هر که طلب نگاهداری از خدا کند خدا او را نگاهدارد و کسی که خدا رو به او آورد و او را نگاه دارد باکی از برای او نیست اگر آسمان بر زمین افتد یا بلایی نازل شود که همه اهل زمین را فرو گیرد و نیز از آن جناب مروی است که خدای تعالی فرمود قسم به عزت و جلال و مجد و ارتفاع مکان خودم که قطع می کنم امید هر امیدوار به غیر خودم را و او را در نزد مردم جامه خواری و ذلت می پوشانم و از درگاه خود او را دور می کنم آیا در رفع شداید چشم به غیر من دارد و حال آنکه همه شدتها در دست من است و امید به غیر من دارد و در خانه غیر مرا می کوبد و حال آنکه کلید همه درها در کف من است همه درها بسته است بجز در من که گشوده است از برای هر که مرا بخواند پس کیست که در بلاها امید به من داشته باشد و من او را به بلا واگذارم آرزوهای بندگان خود را در نزد خود محافظت می کنم پس راضی به محافظت من نیستند آسمانهای خود را مملو گردانیده ام از کسانی که از تسبیح و تقدیس من باز نمی ایستند و به ایشان فرموده ام که درها را میان من و بندگان من نبندند پس بندگان به قول من اعتماد نکردند آیا کسی که بلایی از بلاهای من به او وارد شود نمی داند که جز من کسی رفع آن را نمی تواند کرد آیا نمی بیند که من پیش از سوال کردن عطا می کنم پس کسی که از من سوال کرد او را اجابت نمی کنم آیا من بخلیم و بنده مرا بخیل می داند یا وجود و کرم از برای من نیست یا عفو و رحمت در دست من نیست یا من محل امیدها نیستم آیا امیدواران نمی ترسند که امید به غیر من دارند پس اگر اهل همه آسمان های من و اهل زمین من امیدوار به من باشند و هر یک از آنها را آن قدر که همه آنها امیدوارند بدهم به قدر ذره ای از مملکت من کم نمی شود چگونه کم می شود مملکتی که من قیم و صاحب اختیار آن هستم

ملا احمد نراقی
 
۸۹۳۰

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - تقسیم امور بندگان

 

بدان که کارهای بندگان و اموری که بر ایشان وارد می گردد بر دو قسم است

اول آنکه امری که از قدرت و وسع ایشان بیرون است

دوم آنکه بیرون از قدرت ایشان نیست به این معنی که برای آن امر اسبابی چند هست که بنده متمکن از تحصیل آن اسباب و وصول به آن امر یا دفع آن امر هست

پس آنچه از قسم اول باشد مقتضای توکل آن است که آن را حواله به رب الأرباب نمایی و فکرهای دقیقه و تدبیرات خفیه و سعی بی جا در خصوص آن نکنی ...

... گفت پیغمبر به آواز بلند

با توکل زانوی اشتر ببند

گر توکل می کنی در کار کن

کشت کن پس تکیه بر جبار کن

و همچنان که عبادات اموری هستند که خدا بندگان خود را به آنها امر کرده و سعی در تحصیل آنها را از ایشان خواسته تا به سعادت جاوید رسند همچنین از ایشان طلب روزی حلال و محافظت نفس و اهل و عیال را از آنها خواسته است تا به واسطه آن متمکن از عبادت و بندگی باشند

بلی ایشان را امر فرموده که اعتماد و اطمینان ایشان به خدا باشد نه به اسباب همچنان که تکلیف فرموده است که در نجات از عذاب و وصول به ثواب اعتماد بر اعمال خود نکنند بلکه تکیه بر فضل و رحمت الهی نمایند پس معنی توکلی که در شریعت مقدسه امر به آن شده است خاطر جمعی است در جمیع امور خود به خدا و تحصیل اسباب منافاتی با آن ندارد و بعد از آنکه اطمینان او به خدا باشد نه به اسباب و احتمال دهد که خدا مطلوب او را از جایی دیگر برساند نه از این اسباب و تجویز کند که هیچ فایده بر این اسباب مترتب نگردد ...

... و اما پیروی اسبابی که به محض توهم و احتمال هستند مثل بعضی افسون ها و احتراز از فال بد و از کسی که احتمال برود چشم او موثر باشد و تدبیرات دقیقه کردن و مکرها انگیختن و امثال اینها پس منافی توکل است زیرا امثال اینها در نزد عقلا اسباب نیستند و خدا امر به تحصیل آنها نفرموده و نهی از بسیاری از آنها وارد شده بلکه آنچه در طلب روزی امر به آن شده اجمال و سهل انگاری در طلب است

حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که روح الأمین در دل من دمید که هیچ نفسی نمی میرد تا روزی خود را نخورد پس بپرهیزید از خدا و در طلب روزی اجمال کنید یعنی فی الجمله سعی کنید و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که باید طلب کردن تو از برای معیشت بالاتر از عمل شخص بیکار و کمتر از طلب حریصی باشد که در دنیای خود راضی و مطمین گشته و بدان که آنچه مذکور شد که سعی در تحصیل اسباب و وسایطی که از آنها مظنه وصول به مطلوب است توکل را باطل نمی کند به جهت آن است که خدای تعالی اسباب را به مسببات بسته و امور را به وسایل ربط داده و امر به تحصیل آنها فرموده با وجود قدرت او بر اینکه آدمی را بدون اسباب به مطلوب برساند

از این جهت بود که شخصی اعرابی شتر خود را رها کرد و گفت توکلت علی الله حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود آن را ببند و توکل بر خدا کن و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که خدا از برای بندگان خود دوست دارد که مطالب خود را از او طلب کنند به اسبابی که از برای آنها مهیا فرموده و به تحصیل آنها امر نموده در اسراییلیات وارد شده است که موسی بن عمران علیه السلام را مرضی روی داد بنی اسراییل به نزد او آمدند و علت آن را شناختند و گفتند فلان دوا علاج آن است موسی علیه السلام گفت معالجه نمی کنم تا خدا بی واسطه دوا مرا عافیت بخشد پس ناخوشی او به طول انجامید و خدا به او وحی فرستاد که به عزت و جلال خودم قسم که تو را شفا نمی دهم تا به دوایی که گفته اند معالجه نکنی پس بنی اسراییل را فرمودند به دوایی که گفتید معالجه من نمایید او را معالجه نمودند عافیت یافت پس خدا او را وحی فرستاد که می خواستی به توکل خود حکمت مرا باطل کنی آیا چه کسی غیر از من در دواها و گیاها منفتها را قرار داده مروی است که یکی از زهاد ترک آبادانی ها را کرده در قله کوهی مقیم شد و گفت از احدی چیزی نمی طلبم تا خدا روزی بفرستد پس یک هفته نشست چیزی به او نرسید و نزدیک به مردن رسید گفت بار پروردگارا اگر مرا زنده خواهی داشت روزی مرا برسان و الا قبض روح مرا کن وحی به او رسید که به عزت و جلال خودم قسم که روزی به تو نمی دهم تا داخل آبادانی نشوی و میان مردم ننشینی پس به شهر آمد و نشست یکی از برای او طعام آورد و یکی آب آورد خورد و آشامید و در دل او گذشت که چرا خدا چنین کرد وحی به او رسید که تو می خواهی به زهد خود حکمت مرا برهم زنی آیا نمی دانی که من بنده خود را از دست بندگان دیگر خود روزی دهم دوست تر دارم از اینکه به دست قدرت خود روزی او را راسانم

ملا احمد نراقی
 
۸۹۳۱

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - راه تحصیل صفت توکل و علامت حصول آن

 

... و با وجود اینها همه لطف و محبت و عنایت و رأفت او به هر کسی از هر نزدیکی بیشتر و به هر احدی از مادر مهربان و مشفق تر است

و با این همه تعهد کفایت اهل توکل را نموده و ضامن مطلب ایشان در کتاب کریم خود گردیده و بندگان ضعیف را امر به واگذاردن امور خود به او کرده آیا دیگر امکان دارد که کسی که امر خود را به او محول کند و او را وکیل در مهمات خود سازد و از حول و قوه خود و دیگری بری و بیزار و به حول و قوه او پناه جوید او را ضایع و مهمل گذارد و کفایت امر او ار نکند و او را به مطلوب خودش نرساند محال است که هیچ عقلی چنین احتمالی دهد زیرا این شغل شخص عاجز یا دروغ گویی است و ساحت کبریایی الهی از عجز و نقص و تخلف و سهو و کذب و فریب پاک و منزه است

و باید مطالعه حکایات کسانی را که امر خود را به پروردگار واگذارده اند که چگونه امر ایشان به انجام رسیده و متذکر آثار و قصصی گردد که متضمن عجایب صنع آفریدگار است در روزی دادن بسیاری از بندگان خود از جاهایی که اصلا گمان نمی کرده اند و دفع بلاها و ناخوشیها از جمعی کثیر که مظنه خلاصی نداشته اند و ملاحظه حکایاتی را کند که مشتمل بر بیان هلاکت اموال اغنیا و شرح ذلیل ساختن اقویاست

بلی چقدر بینوای بی مال و بضاعت را که خداوند عزت به آسانی و سهولت روزی می رساند چقدر صاحبان مال و ثروت را که در طرفه العینی بیچاره و تهدیست می سازد ...

... یکی را به نانی جگر خون کنی

پس زمام اختیار همه امور در دست اوست و بست و گشاد هر کاری در دید قدرت او

هیچ کس بی امر او در ملک او ...

... واحد اندر ملک و او را یار نی

بندگانش را جز او سالار نی

پس عاقل اگر او را وکیل کار خود نکند که را خواهد کرد و اگر امر خود را به او وانگذارد به که خواهد واگذاشت و اگر یاری از او نجوید از که خواهد جست ...

... با تو باشد در مکان و لامکان

چون بنمایی از سرآزادگان

غیر هفتاد و دو ملت کیش او

تخت شاهان تخته بندی پیش او

حبذا آن مطبخ پرنوش و قند ...

... در میان ماتمی سورت دهد

و بدان که آثار و اخبار متواتر و تجربه و عیان شاهدند بر اینکه هر که توکل به خدا کرد و منقطع شد و امر خود را به او واگذاشت البته خدا کفایت او را می کند و چگونه چنین نباشد و حال آنکه خود را ببین اگر کسی در امری تو را وکیل خود کند و امر خود را به تو محول نماید تو به قدر قوه در مصلحت بینی و انجام امر او کوتاهی نمی کنی آیا خدا را از خود عاجزتر یا جاهل تر می دانی یا لطف او را نسبت به بندگان کمتر از محبت خود به کسی که تو را وکیل می سازد می بینی تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا

و بدان که علامت حصول صفت توکل از برای کسی آن است که اصلا و مطلقا اضطراب از برای او نباشد و از زوال اسباب نفع و حصول واسطه مضرت متزلزل نگردد پس اگر سرمایه او را بدزدند یا تجارت او زیان کند یا امری از او معوق بماند یا باران کم آید و زرع او نمو ننماید راضی و خشنود و در کمال آرام دل و اطمینان خاطر باشد و آرام و سکون دل او در حال پیش از حدوث آن واقعه و بعد از آن یکی باشد

ملا احمد نراقی
 
۸۹۳۲

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت سی و یکم - کفران نعمت و شکر نعمت

 

... و رکن چهارم آن است که نعمتهای الهیه را صرف رضا و مقصود او نماید مثلا اعضا و جوارح که از نعمتهای الهی است در طاعات و عبادات او به کار برد و از استعمال آنها در عصیان او احتراز واجب شمارد حتی اینکه از جمله شکر چشمها آن است که هر عیبی از مسلمی بید ندیده پندارد و از جمله شکر گوشها آنکه هر نقصی که از مسلمی بشنود نشنیده انگارد و امثال آنها

و بعضی گفته اند که هر که چشم او را در معصیت استعمال کند کفران نعمت دیگر را که خورشید باشد نیز کرده زیرا بدون آن دیدن میسر نیست بلکه چون همه آنچه در دنیا موجود است بعضی به بعضی دیگر بسته و همه به یکدیگر موقوف و مربوط است

پس هر که یک چیز را در معصیت الهی استعمال نماید همه چیزها و نعمتهایی که در دنیا خلق شده کفران کرده است

و از آنچه مذکور شد معلوم شد که حقیقت شکر مرکب از چهار امر است و لیکن بسا باشد که هر یک را نیز شکر گویند

همچنان که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که شکر هر نعمتی اگر چه بزرگ باشد آن است که حمد خدای را کند و فرمود که شکر نعمتها اجتناب از محرمات است و تمام شکر گفتن الحمد الله است و فرمود که چون صبح و شام کنی ده مرتبه بگو اللهم ما اصبحت بی من نعمه او عافیه فی دین او دنیا فمنک وحدک لا شریک لک لک الحمد و لک الشکر بها علی علی یا رب حتی ترضی و بعد الرضا و در شام به جای اصبحت امسیت بگوید پس چون این را بگویی شکر نعمتهای آن روز و آن شب را کرده خواهی بود و در روایتی وارد شده است که حضرت نوح علیه السلام در هر صبحی این ذکر را می کرد به این جهت او را خدای تعالی بنده شکور نامیده و نیز از آن حضرت مروی است که هرگاه یکی از شما متذکر نعمت خدا گردد پس رخسار خود را بر خاک گذارد شکر خدا را کرده است و اگر سوار باشد فرود آید و رخسار خود را بر خاک گذارد و اگر نتواند فرود آید از آنجا که ترسد مردم ببینند و باعث خودنمایی شود رخسار خود را بر قرپوس زین گذارد و اگر نتواند کف دست خود را بلند کند رخسار بر آن نهد پس حمد خدا را کند بر نعمتی که بر او عطا فرموده است و مخفی نماند که فایده شکر بر زبان اظهار رضامندی از منعم خود است و از این جهت به آن امر شده است و نیکان سلف چون به هم ملاقات می کردند احوال یکدیگر را می پرسیدند و غرض ایشان این بود که اظهار شکر خدا بشود تا هر دو به اجر برسند

روزی حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم به مردی فرمود چگونه صبح کردی عرض کرد به خیر دوباره سوال کرد باز چنین گفت مرتبه سیم همان سوال فرمود گفت به خیر و حمد می کنم خدا را و شکر او را به جا می آورم حضرت فرمود این را از تو می خواستم

ملا احمد نراقی
 
۸۹۳۳

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - حکمتهای نهفته در دانه گندم

 

عمده آنچه چیزی خوردن بر آن موقوف است غذاهای خوردنی است و در خلق آنها عجایب بسیار و اسباب بی شمار است که از حیز شرح بیرون و اطعمه ای که خداوند رءوف آفریده عدد آنها از حد و حصر افزون است و ما همه را می گذاریم و دست به یک دانه گندم می زنیم و اندکی از اسباب و حکمتهای آن را بیان می کنیم

پس بدان که حکیم علی الإطلاق در دانه گندم قوه ای آفرید که مانند انسان غذای خود را که آب باشد به خود می کشد پس نمو آن موقوف است بر اینکه در زمینی باشد که در آن باشد و باید زمین سستی باشد که هوا در خلل و فرج آن داخل شود پس اگر تخم آن را در زمین سخت بریزند سبز نمی شود و چون نمو آن به هوا موقوف بود و هوا به خودی خود به سوی آن حرکت نمی نمود و در آن نفوذ نمی کرد لهذا باد را آفرید تا هوا را حرکت داده خواهی نخواهی آن را در گیاهها نفوذ دهد و چون محض همین در نمو آن کافی نبود زیرا سرمای مفرط مانع از نمو کامل آن بود لهذا بهار و تابستان را خلق کرد تا به حرارت این دو فصل زرع و ثمر نمو نماید

پس این چهار سبب است که نمو دانه گندم به آنها احتیاج است و چون سیر آبی زمین زراعت از آب دریاها و رودخانه ها و چشمه ها به کشیده شدن آن از نهرها و جویها موقوف بود اسباب همه را آفرید و ما یحتاج همه را خلق کرد و چون بسیاری از زمینها بلند بود که آب چشمه و کاریز به آن نمی نشست ابرهای آب کش را به وجود آورد و بادهای راننده را بر آنها گماشت تا آنها را به اطراف عالم بدوانند و در اوقات خاصه به قدر حاجت آب های خود را به زمینها افشانند و بر روی زمین کوههای بسیار قرار داد تا چشمه های آن را محافظت کنند که به تدریج به قدر ضرورت بیرون آیند که اگر نه چنین بودی همه آب ها به یک دفعه بر روی زمین جاری شدی و عالم را ویران و خراب ساختی ...

... و شکی نیست که همه آنچه از زمین می روید و از حیوانات حاصل می شود خوردن آن ممکن نیست مگر به تصرفی در آن از جدا کردن لب آن از قشر و پختن و پاک کردن و ترکیب نمودن و غیر اینها و اصلاح هر یک از أطعمه موقوف است بر افعال و اعمال خاصی بی شمار و چون بیان آن در هر غذایی به جایی منتهی نمی شود لهذا دست به یک گرده نانی می زنی زیرا بیان جمیع آنچه یک گروه نان به آن موقوف است ممکن نیست

پس می گوییم اول چیزی که این نان به آن موقوف است زمین است بعد از آن افکندن تخم در آن بعد از آن گاوی که آن را شیار کند و آلات شیار سپس پاک کردن زمین از خس و خار و آن را آب دادن در اوقات خاصه تا دانه آن بسته گردد

آنگاه محتاج است به درویدن و دسته کردن و پاک کردن و صاف نمودن و چون این امور به انجام رسید ضروری است آرد کردن آن و خمیر نمودن و پختن ...

... و تأمل کن در افعال و اعمال اهل صنعت در ساختن آلات زراعت و درو کردن و گندم پاک کردن و آسیا ساختن و خمیر کردن و نان پختن و احتیاج هر کدام به آلات بی حد است

و بعد از اینها دیده بصیرت بگشا و ببین که خداوند عالم چگونه الفت میان اهل همه این صنعتها افکنده و انس و محبت میان ایشان تا در یک جا جمع شوند و شهرها و ده ها برپا کنند و خانه های خود را در جوار یکدیگر ترتیب دهند و بازارها و کاروانسراها بنا نهند تا از یکدیگر منتفع شوند

و اگر چون وحوش طبع ایشان از یکدیگر منتفر و آرای ایشان متفرق بودی سلسله جمعیت ایشان انجام نپذیرفتی و امر معیشت ایشان منتظم نگردیدی و چون در جبلت ایشان عداوت و کینه و حسد و طمع و انحراف از طریق حق حاصل است و به این جهت بسا بودی که به واسطه اغراض و هواهای خود در مقام ایذای یکدیگر برمی آمدند و به تدریج منجر به دوری و منافرت که باعث خرابی بلاد است می شد ...

... پس آبادانی شهرها و ولایتها به صلاح رعایا و زراع و اهل حرفت و صناعت و تجارت موقوف و اصلاح ایشان به سلاطین است و اصلاح سلاطین به علما و اصلاح علما به انبیا و اصلاح انبیا به ملایکه و اصلاح ملایکه بالاتر و همچنین تا منتهی گردد به حضرت ربوبیت که سرچشه هر انتظام و مشرق هر حسن و جمال است

و از آنچه گفتیم معلوم شد که هر که تفتیش نماید می داند که امر یک گرده نان اصلاح نمی پذیرد مگر به واسطه عمل چندین هزار هزار ملایکه و اهل صنعت از آدمیان و چون جمیع اطعمه در هر مکانی به وجود نمی آمد و جمیع آلات ضروریه از برای اصلاح طعامی در یک شهر یافت نمی شد زیرا از برای وجود هر یک شرایطی بود که ممکن نبود در همه اماکن میسر گردد و بندگان در روی بسیط زمین متفرق و منتشر بودند و از هر طایفه بسیاری از آنچه به آن محتاجند دور بود بلکه بیابانها و دریاها و کوههای عظیمه فاصله بود لهذا خداوند حکیم حرص مال و شوق سود را بر ارباب تجارت مسلط ساخت و ایشان را مسخر گردانید تا متحمل زحمتها و محنتها گردند و سفرهای دور و دراز کنند و سرما و گرما را بر خود قرار دهند و بیابانها و دریاها را قطع نمایند و ما یحتاج مردمان را از مشرق تا به مغرب و از مغرب تا به مشرق نقل کنند و چون پیاده رفتن در قوه ایشان نبود و بار بر دوش کشیدن ایشان را میسر نه پس حیوانات بارکش را آفرید و ایشان را مسخر انسان گردانید تا متحمل بارهای گران ایشان شده و تن به زیر احمال و اثقال ایشان داده و بر گرسنگی و تشنگی صبر نموده و بارهای ایشان را به مقصد می رسانند و کیفیت ساختن کشتیها را به ایشان تعلیم نمود و باد موافق را امر فرمود تا آنها را سلامت از دریاهای هولناک به ساحل رسانند

ملا احمد نراقی
 
۸۹۳۴

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل -اموری که طالب صبر باید مراعات نماید

 

... اول آنکه بسیار ملاحظه نماید اخبار و احادیثی را که در فضیلت ابتلای در دنیا رسیده است و بداند که به ازای هر مصیبتی محو گناهی یا رفع درجه ای است و یقین داند که خیری نیست در کسی که به بلایی گرفتار نشود

مردی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد که مال من برطرف شده است و بیماری به من رو آورده است حضرت فرمود هیچ خیری نیست در بنده ای که مال او نرود و جسم او بیمار نگردد به درستی که خدا چون بنده ای را دوست دارد او را مبتلا می سازد و نیز آن حضرت فرمود که گاه است خدا می خواهد بنده را به درجه ای رساند که با عمل هرگز به آن نمی رسد تا جسم او به بلایی مبتلا نشود پس خدا او را مبتلا می گرداند تا به آن مرتبه برسد و هم آن جناب فرمود که هرگاه خدای تعالی به بنده ای اراده خیر داشته باشد و بخواهد او را صاف و پاک گرداند بلا را بر او فرو می ریزد فرو ریختنی بسیار پس چون آن بنده خدا را بخواند ملایکه عرض نمایند که صدای آشنایی می شنویم و چون یا رب گوید خداوند عزیز فرماید لبیک و سعدیک ای بنده من هیچ چیز از من نمی خواهی مگر اینکه یا آن را به تو می دهم یا از برای تو در نزد خود بهتر از آن ذخیره می سازم

پس چون روز قیامت شود اهل عبادت را بیاورند و اعمال ایشان را به میزان بسنجند ...

... از حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که چون مردی را ببیند که هر چه می خواهد خدا به او می دهد و او مشغول معصیت خدا است بدانید که او مستدرج است و خدا او را واگذارده است بعد از آن این آیه را خواند که فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شییء حتی اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته یعنی چون فراموش کردند و ترک نمودند آنچه را به آن مأمور بودند درهای خیرات را بر ایشان گشودیم که تا چون شاد و فرحناک گشتند به آنچه به ایشان داده شده بود ناگاه بی خبر ایشان را گرفتیم

مروی است که یکی از پیغمبران به پروردگار شکایت کرد که خداوندا بنده مومن طاعت تو را می کند و از معصیت تو اجتناب می کند دنیا را بر او تنگ می کنی و او را در معرض بلاها درمی آوری و بنده کافری تو را اطاعت نمی کند و بر معاصی تو جرأت می نماید بلا را از او دفع می کنی و دنیا را بر او وسیع می گردانی وحی الهی رسید که بلا از من است و بندگان از من و همه به تسبیح و حمد من مشغول اند و بنده مومن گاه است گناهانی دارد پس دنیا را از او می گیرم و بلا را بر او می گمارم تا کفاره گناهان او شود تا چون روزی به ملاقات من فایز گردد هیچ گناهی نداشته باشد و جزای حسنات او را به وی دهم و گاه است کافری حسنات چند دارد پس روزی او را وسیع می گردانم و بلا را از او دفع می کنم که در دنیا به جزای اعمال حسنه خود برسد و در روز قیامت جزای اعمال سییه را به او دهند حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت که خدای تعالی به جبرییل فرمود چیست جزای کسی که من نور چشم را از او بگیرم و او را به کوری مبتلا گردانم عرض کرد که سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا یعنی ما نمی دانیم چیزی را مگر آنچه تو تعلیم نمایی خدای تعالی فرمود جزای او این است که در خانه کرامت من مخلد باشد و نظر به جمال من نماید

دوم از اموری که باعث آسانی صبر می شود آن است که ملاحظه کند احادیثی را که در فضیلت صبر و حسن عاقبت آن در دنیا و آخرت وارد شده چنانکه شمه ای از آن گذشت ...

... پایان شب سیه سفید است

دهم آنکه به یاد آورد که این محنت از پروردگار خالق او است که دوست ترین هر چیز نسبت به او و بجز خیر و صلاح او را نمی خواهد و عقل بنده را ادراک عواقب امور قاصر است

هر نیک و بدی که در شمار است

چون در نگری صلاح کار است

یازدهم آنکه بداند بنده مقبل آن است که آنچه مولا نسبت به او به جا آورد راضی و خوشنود باشد و از شرایط محبت آن است که هر چه محبوب بر او پسندد از آن دلشاد گردد و به رضای دوست خود تن دردهد و اگر شمشیر بر او کشد گره بر جبین نیفکند و گوید

گر تیغ بارد در کوی آن ماه ...

... بلی

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل

قبول کرد به جان هر سخن که سلطان گفت ...

... بلی دوستان خدا ضربت بلا را چون شربت عطا به جان خریدند و بار الم و محنت را کشیدند هزار جام مصیبت و قدح محنت نوشیدند و هرگز ذره ای نخروشیدند

از یکی از بزرگان پرسیدند که هرگز در دنیا لذتی یافته ای گفت بلی روزی در مسجد جامع شام بودم و چنان بیماری و فقر به من روی آورده بود که شرح آن نمی توانم کرد عاقبت به مرض اسهال مبتلا شدم و از تعفن من احدی پیرامون من نمی گشت تا روزی خادم مسجد آمد و سرپایی به من زد و از بسیاری شپش و عفونت من نتوانست مرا بردارد ریسمانی به پای من بست و کشان کشان به بیرون مسجد آورد مرا بینداخت و رفت در آن وقت چنان لذتی در خود یافتم که ما فوق آن متصور نیست

ملا احمد نراقی
 
۸۹۳۵

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۲۸

 

... یاد خورشید رخت بر دل نماید آن چنان

بنده ای را پرتو خور در تک زندان لذیذ

خار خار غنچه پیکان مژگانت به جان ...

... خالدا بر روی زیبایش به فردوسم مخوان

آتش دوزخ مرا صدبار از آن بستان لذیذ

خالد نقشبندی
 
۸۹۳۶

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۴۷

 

... به خاک پاش می غلتیدم و شکرانه می کردم

تو گویی خویش را بر بستر سنجاب می دیدم

ز شوق شمع رویش جمله اعضایم به رقص آمد

ز هر مویش به بند جان دو صد قلاب می دیدم

ندیدم زان شب فرخنده صبحی پرتوافکن تر ...

خالد نقشبندی
 
۸۹۳۷

خالد نقشبندی » قصاید » در وصف حضرت رضا (علیه السلام) هنگام زیارت

 

... آری جزا موافق احسان مقرر است

آن کس به بندگیش شد آزاد از دو کون

ننگش ز تاج سلطنت هفت کشور است ...

... کز خیل قدسیان همه فرشش ز شهپر است

غلمان خلد کاکل خود دست بسته اند

پیوسته کارشان همه جاروب این در است ...

... مغلوب دیو سرکش نفس ستمگر است

از لطف چون تو شاه ستمدیده بنده ای

از جور اگر خلاص شود وه چه در خور است ...

... سالار کاروان طریق هدایت است

آگاه سر بندگی حی اکبر است

آسوده رهروی است به سر منزل بقا ...

خالد نقشبندی
 
۸۹۳۸

خالد نقشبندی » قصاید » هنگام دیدن کوه‌های مدینه منوره

 

... از آن جا سرمه چشم اولوالابصار می آید

همه آزاده سروان بنده بالای او گردند

خرامان چون به عزم جلوه در رفتار می آید ...

... سعادت بین مرا کز دولت بیدار می آید

سخن سر بسته تا کی با نسیم صبحدم خالد

شمیم خاک کوی احمد مختار می آید ...

... صدای دور شو دور از در و دیوار می آید

زهی ایوان که کمتر بندگان آستان او

ز شاهنشاهی روی زمینش عار می آید ...

خالد نقشبندی
 
۸۹۳۹

خالد نقشبندی » قصاید » در وصف باغ باقله عبدالان

 

... بسکه می ریزد ز شاخ تاک خشکش بر زمین

از پی طفلان بستان یعنی گنجشکان او

شیره می بارد بجای شیر از پستان تین

چند انواع ریاحین برکنار جویبار

سوسن و لاله بنفشه نرگس دیده نمین

گل شقایق زلف عروس تاج خروس و پیل گوش ...

... گردد از عکس هوا هر قطره اش دری ثمین

یارب این آبست ازین کوه بلند آید به زیر

یا فلک از رشک ریزد اشک حسرت بر زمین ...

خالد نقشبندی
 
۸۹۴۰

خالد نقشبندی » قصاید » در مدح شاه عبدالله

 

... کند گلزار را غیرت فزای باغ رضوانی

که هست اندر نزاکت سخت بنیادش بسی محکم

ز نوزادان بستانی و خوبان شبستانی

ز یکسو دلبران هر هفت کرده برقع افکنده ...

... نوشته بر حواشی چمن از خط ریحانی

بنفشه میزند با خال جانان لاف همرنگی

گل شبنم زده با روی دلداران خوی افشانی

کند راز دهن را غنچه فاش آهسته آهسته ...

... سمندرها شدند از سایه گل آتشین آبی

وحوش بر ز لطف گلستان گشتند بستانی

گلستان سبز و طوطی سبز و خنیا سبز در سبز است ...

... بزرگانی که صد دفتر معارف گفته اند از بر

به نزدیکش همه هستند اطفال دبستانی

بسی چون قطب بسطامی و منصور است در کویش ...

... اگر معمار لطفش قصر ایمان را در این آخر

اساس از نو نبستی روی بنهادی به ویرانی

مرا نادیده باشد با سر کویش سر و کاری ...

... میسر آنچه از وی شد مرا نادبده ارزانی

به جان شوبنده اش ای آنکه می خواهی شدن آزاد

ز تسویلات نفسانی و تلبیسات شیطانی ...

... مگر نقل ابوجهل و محمد را نمی دانی

ز بنده خاکروبان درش را باد صد زنهار

ز کف ندهند آن اکسیر اعظم را به آسانی

تمنای قبولش دارم و دانم که نا اهلم

مدد یا روح شاه نقشبند و غوث گیلانی

سگم از سگ بسی کمتر تو نجم الدین صفت جانا

بدین سگ بنگر از روی کرم زانسان که میدانی

گریزان از نهیب باز نفسم صعوه سان سویت ...

خالد نقشبندی
 
 
۱
۴۴۵
۴۴۶
۴۴۷
۴۴۸
۴۴۹
۵۵۱