بدان که کارهای بندگان و اموری که بر ایشان وارد می گردد بر دو قسم است:
اول آنکه امری که از قدرت و وسع ایشان بیرون است.
دوم آنکه بیرون از قدرت ایشان نیست به این معنی که برای آن امر، اسبابی چند هست که بنده متمکن از تحصیل آن اسباب و وصول به آن امر یا دفع آن امر هست.
پس آنچه از قسم اول باشد مقتضای توکل، آن است که آن را حواله به رب الأرباب نمایی و فکرهای دقیقه و تدبیرات خفیه و سعی بی جا در خصوص آن نکنی.
و اما آنچه از قسم دوم باشد پس سعی در خصوص آن با توکل منافات ندارد، به شرط آنکه اعتماد او به سعی خود و اسباب و وسایط نباشد بلکه اطمینان و وثوق او به خدا بوده باشد.
پس هر که همچنین گمان کند که معنی «توکل» ترک کسب و عمل، و ترک فکر و تدبیر در امور خود است مطلقا و خود را مهمل و بیکاره بر زمین افکند بسیار خطا کرده است، زیرا این عمل، در شریعت مقدسه حرام است و شارع امر فرموده است ایشان را به طلب روزی به اسبابی که خدای از برای آن مقرر فرموده و ایشان را به آن هدایت کرده از قبیل تجارت، زراعت و صناعت و غیر اینها و امر نموده است مردمان را که دفع اذیت را از خود کنند و خود را از چیزهایی موذی محافظت نمایند.
گفت پیغمبر به آواز بلند
با توکل زانوی اشتر ببند
گر توکل می کنی در کار کن
کشت کن پس تکیه بر جبار کن
و همچنان که عبادات، اموری هستند که خدا بندگان خود را به آنها امر کرده و سعی در تحصیل آنها را از ایشان خواسته تا به سعادت جاوید رسند، همچنین از ایشان طلب روزی حلال و محافظت نفس و اهل و عیال را از آنها خواسته است تا به واسطه آن متمکن از عبادت و بندگی باشند.
بلی ایشان را امر فرموده که اعتماد و اطمینان ایشان به خدا باشد نه به اسباب همچنان که تکلیف فرموده است که در نجات از عذاب و وصول به ثواب، اعتماد بر اعمال خود نکنند، بلکه تکیه بر فضل و رحمت الهی نمایند پس معنی توکلی که در شریعت مقدسه امر به آن شده است خاطر جمعی است در جمیع امور خود به خدا، و تحصیل اسباب، منافاتی با آن ندارد و بعد از آنکه اطمینان او به خدا باشد نه به اسباب، و احتمال دهد که خدا مطلوب او را از جایی دیگر برساند نه از این اسباب، و تجویز کند که هیچ فایده بر این اسباب مترتب نگردد.
عدم منافات اسباب با توکل و مخفی نماند که اسبابی که تحصیل و مزاولت آنها منافاتی با توکل ندارد اسبابی است که وصول به مطلوب یا دفع ضرر به واسطه آنها مقطوع یا مظنون باشد، و اکثر اوقات تخلف واقع نشود مانند دست دراز کردن به طعام از برای دهان گذاردن و توشه برداشتن از برای سفر و سرمایه اندوختن به جهت تجارت و جماع از برای حصول اولاد و اسلحه برداشتن به جهت حفظ از دشمن و ذخیره نهادن، از برای حال اضطرار و مداوا نمودن به جهت رفع مرض و نشستن در خانه و امثال اینها.
و اما پیروی اسبابی که به محض توهم و احتمال هستند مثل بعضی افسون ها و احتراز از فال بد و از کسی که احتمال برود چشم او موثر باشد و تدبیرات دقیقه کردن و مکرها انگیختن و امثال اینها پس منافی توکل است، زیرا امثال اینها در نزد عقلا اسباب نیستند و خدا امر به تحصیل آنها نفرموده و نهی از بسیاری از آنها وارد شده بلکه آنچه در طلب روزی امر به آن شده اجمال و سهل انگاری در طلب است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «روح الأمین در دل من دمید که هیچ نفسی نمی میرد تا روزی خود را نخورد پس بپرهیزید از خدا و در طلب روزی، اجمال کنید، یعنی: فی الجمله سعی کنید» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «باید طلب کردن تو از برای معیشت، بالاتر از عمل شخص بیکار، و کمتر از طلب حریصی باشد که در دنیای خود راضی و مطمئن گشته» و بدان که آنچه مذکور شد، که سعی در تحصیل اسباب و وسایطی که از آنها مظنه وصول به مطلوب است توکل را باطل نمی کند به جهت آن است که خدای تعالی اسباب را به مسببات بسته و امور را به وسایل ربط داده و امر به تحصیل آنها فرموده، با وجود قدرت او بر اینکه آدمی را بدون اسباب به مطلوب برساند.
از این جهت بود که شخصی اعرابی شتر خود را رها کرد و گفت: «توکلت علی الله»، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آن را ببند و توکل بر خدا کن» و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که «خدا از برای بندگان خود دوست دارد که مطالب خود را از او طلب کنند به اسبابی که از برای آنها مهیا فرموده و به تحصیل آنها امر نموده» در اسرائیلیات وارد شده است که «موسی بن عمران علیه السلام را مرضی روی داد، بنی اسرائیل به نزد او آمدند و علت آن را شناختند و گفتند: فلان دوا علاج آن است موسی علیه السلام گفت: معالجه نمی کنم تا خدا بی واسطه دوا، مرا عافیت بخشد پس ناخوشی او به طول انجامید و خدا به او وحی فرستاد که به عزت و جلال خودم قسم که تو را شفا نمی دهم تا به دوایی که گفته اند معالجه نکنی پس بنی اسرائیل را فرمودند: به دوایی که گفتید معالجه من نمایید او را معالجه نمودند عافیت یافت پس خدا او را وحی فرستاد که می خواستی به توکل خود حکمت مرا باطل کنی؟ آیا چه کسی غیر از من در دواها و گیاها منفتها را قرار داده؟» مروی است که «یکی از زهاد، ترک آبادانی ها را کرده در قله کوهی مقیم شد و گفت: از احدی چیزی نمی طلبم تا خدا روزی بفرستد پس یک هفته نشست، چیزی به او نرسید و نزدیک به مردن رسید، گفت: بار پروردگارا اگر مرا زنده خواهی داشت، روزی مرا برسان و الا قبض روح مرا کن، وحی به او رسید که به عزت و جلال خودم قسم که روزی به تو نمی دهم تا داخل آبادانی نشوی و میان مردم ننشینی پس به شهر آمد و نشست، یکی از برای او طعام آورد، و یکی آب آورد، خورد و آشامید و در دل او گذشت که چرا خدا چنین کرد؟ وحی به او رسید که تو می خواهی به زهد خود حکمت مرا برهم زنی؟ آیا نمی دانی که من بنده خود را از دست بندگان دیگر خود روزی دهم، دوست تر دارم از اینکه به دست قدرت خود روزی او را راسانم؟».
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.