گنجور

 
ملا احمد نراقی

چون دانستی که سزاوار محبت، بجز ذات حق نیست، بلکه حقیقت محبت، منحصر در آن است فساد قول کسی ظاهر می شود که انکار محبت بنده از برای خدا نموده و گفته: معنی از برای آن نیست مگر مواظبت به طاعات خدا و اما حقیقت محبت، چون توقف بر جنسیت دارد، پس حال است و به این جهت انس و شوق و لذت مناجات پروردگار را نیز انکار نموده.

و فساد این قول، از شریعت مقدسه نیز معلوم می گردد، زیرا جماع امت منعقد است بر اینکه دوستی خدا و رسول او از جمله واجبات عینیه است و آنچه از آیات و اخبار در امر به دوستی پروردگار و مدح و ثنای آن وارد شده و آثار اهل محبت آفریدگار از أنبیا و أولیا رسیده است از حد و نهایت متجاوز است.

حق سبحانه در مدح جمعی می فرماید: «یحبهم و یحبونه» یعنی «خدا ایشان را دوست دارد و ایشان هم خدا را دوست دارند» و می فرماید: «الذین آمنوا اشد حبا لله» یعنی «آنچنان کسانی که ایمان آورده اند، محبت ایشان شدیدتر است از برای خدا» و نیز می فرماید: «قل ان کان آباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین» یعنی «بگو به مردمان که اگر بوده باشند پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و خویشان شما و مالهای که کسب کرده اید و تجارتی که از کسادی آن بترسید و خانه هایی که به آن راضی شده اید در پیش شما محبوبتر از خدا و رسول او و از جهاد کردن در راه خدا بوده باشد پس منتظر باشید تا امر خدا بیاید» یعنی روز قیامت تا بر شما معلوم شود که دوست داشتن اشیای مذکوره بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا، باعث چه عذاب و عقابی خواهد شد یا منتظر باشید تا نزد مردن در وقتی که بر شما سکرات مرگ ظاهر شود، زیرا یکی از اسباب سوء خاتمه آن است که دوستی شهوات دنیویه بیش از دوستی خدا باشد، چنانچه قبل از این اشاره به آن شد.

از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هیچ کس از شما مومن نیست تا اینکه دوستی خدا و رسول در دل او غالب بر دوستی ما سوای آنها باشد» روزی آن سرور یکی از اصحاب را دید که می آید و پوست گوسفندی به عوض جامه بر خود پیچیده فرمود: «نگاه کنید به این مردی که می آید خدا دل او را متوجه ساخته، به تحقیق که او را دیدم در نزد پدر و مادر خود بهترین اطعمه به او می خورانید پس محبت خدا و رسول او را از آنها باز داشته و به این صورت کرده که می بینید».

«و در ادعیه بسیار، آن حضرت از بارگاه رب العزه مسئلت زیادتی محبت و طلب دوستی خدا را نموده» و مشهور است که «چون عزرائیل علیه السلام به نزد حضرت خلیل الرحمن علیه السلام از برای قبض روح او آمد، جناب خلت مأب فرمود: «هل رأیت خلیلا یمیت خلیله» یعنی «آیا هرگز دیده ای که دوست، دوست خود را بمیراند؟» خطاب رسید که «هل رأیت محبا یکره لقاء حبیبه؟» یعنی: «آیا دیده ای تو که هیچ دوست، کراهت داشته باشد ملاقات دوست را» إبراهیم فرمود: ای ملک الموت حال مرا قبض روح کن» منقول است که «پروردگار، به حضرت موسی علیه السلام وحی فرستاد که ای پسر عمران: دروغ می گوید کسی که گمان کرده است مرا دوست دارد و با وجود این، چون ظلمت شب او را فرو گیرد بخوابد آیا دوست، خلوت دوست خود را طالب نیست؟ ای پسر عمران من از احوال دوستان خود مطلعم، چون شب بر ایستادن وارد شود دیده و دلهای ایشان به سوی من نگران، و عقاب مرا در پیش خود ممثل نموده با من از راه مشاهده و حضور، تکلم می کنند ای پسر عمران: به من فرست از دل خود خشوع، و از بدن خود ذلت و خضوع، و از چشم خود أشک در ظلمتهای شب، که مرا به خود نزدیک خواهی یافت» حضرت عیسی علیه السلام به سه نفر گذشت که رنگهای ایشان متغیر و بدنهای ایشان کاهیده بود، گفت: «چه چیز شما را به این حال انداخته؟ گفتند خوف از آتش جهنم عیسی علیه السلام گفت که بر خدا لازم است که هر خایفی را ایمن گرداند به سه نفر دیگر گذشت که ضعف و تغیر ایشان بیشتر بود، گفت: چه چیز شما را چنین کرده؟ عرض کردند: شوق بهشت فرمود: خدا را لازم است شما را به آنچه که شوق دارید برساند پس گذر او به سه نفر دیگر افتاد که ضعف و هزال بر ایشان غالب شده و نور از روی ایشان می درخشید، پرسید که چه چیز شما را به این حال کرده؟ گفتند: دوستی خدا حضرت فرمود: «انتم المقربون» یعنی شمایید مقربان درگاه احدیت» پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «شعیب از دوستی خدا آنقدر گریست که دو چشم او کور شد خدا دو چشم او را به او عطا فرمود باز گریست تا کور شد خدا دیده او را بینا فرمود و همچنین تا سه مرتبه، در مرتبه چهارم وحی الهی رسید که یا شعیب تا کی می گریی و تا چند چنین خواهی بود؟ اگر گریه تو از خوف جهنم است من تو را از آن ایمن گردانیدم و اگر از شوق بهشت است آن را به تو عطا نمودم؟ عرض کرد که الهی و سیدی تو آگاهی که گریه من از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، و لیکن دل من به محبت تو بسته شده است و بی ملاقات تو صبر نمی توانم کرد و گریه دوستی و محبت است که چشم مرا نابینا کرد پس وحی به او رسید که حال که گریه تو، از این راه است، به زودی کلیم خود موسی بن عمران را به خدمتکاری تو بفرستم، و چوب شبانی به دست او دهم تا شبانی تو کند» اعرابی به خدمت فخر کائنات آمد و عرض کرد که «یا رسول الله: متی الساعه؟ یعنی قیامت چه وقت می شود؟ حضرت فرمود: چه مهیا کرده ای از برای قیامت؟ عرض کرد که نماز و روزه بسیاری نیاندوخته ام و لیکن خدا و رسول او را دوست دارم حضرت فرمود: «المرء مع من احب» یعنی هر کسی با دوست خود محشور خواهد شد» و در اخبار داود علیه السلام وارد شده است که «خدای تعالی خطاب کرد به داود که ای داود: بگو به دوستان من که اگر مردم از شما کناره کنند چه باک، چون پرده از میان من و شما برداشته شد تا اینکه به چشم دل مرا مشاهده نمودید چه ضرری می رساند به شما آنچه از دنیای شما را گرفتم بعد از آنکه دین خود را به شما دادم و چه باک از دشمنی خلق با شما، چون خوشنودی مرا می طلبید ای داود بگو که من دوست می دارم هرکه مرا دوست دارد و أنس دارم به کسی که با من أنس دارد و همنشین کسی هستم که او همنشین من است و هر که مرا از دیگران برگزید من نیز او را برگزینم و هر که اطاعت مرا کرد من نیز اطاعت او می کنم هیچ بنده ای مرا دوست نمی دارد مگر آنکه او را از برای خود قبول می کنم ای داود: هر که مرا طلب کند مرا نمی یابد به اهل زمین بگو که ترک کنند دوستی غیر مرا و بشتابند به سوی من، هر که مرا دوست داشته باشد طینت او خلق شده است از طینت إبراهیم خلیل من و موسی کلیم من» و حضرت امیرالمومنین در دعای کمیل می فرماید: «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک؟» یعنی ای آقا و مولای من: گرفتم که توانم صبر کرد بر عذاب تو، پس چگونه صبر کنم بر فراق تو؟» و از آن سرور مروی است که «خدای تعالی را شرابی است که به دوستان خود می آشاماند، که چون آشامیدند مست می گردند و چون مست شدند به طرب و نشاط می آیند و چون به طرب و نشاط آمدند پاکیزه می شوند و چون پاکیزه شدند گداخته می گردند و چون گداخته شدند از هرغل و غشی خالص می شوند و چون خالص شدند در مقام طلب محبوب برمی آیند و چون او را طلبیدند می بینند و چون یافتند به او می رسند و چون رسیدند به او متصل می شوند و چون وجود خودشان را در نزد وجود محبوب مضمحل دیدند، بالمره از خود غافل می شوند و بجز از محبوب، چیزی نمی بینند» و حضرت سید الشهداء علیه السلام در دعای عرفه می فرماید: «خداوندا تویی که خانه دل دوستانت را ازغیر خود پرداختی و آن را از اغیار بیگانه خالی ساختی تا بجز دوستی تو در آنجا نباشد و رو به غیر تو نیاورند و بجز تو را نشناسند».

چشم را از غیر و غیرت دوخته

همچو آتش خشک و تر را سوخته

و حضرت سید الساجدین در مناجات انجیلیه می فرماید که «به عزت تو قسم که چنان ترا دوست می دارم که شیرینی محبت تو در دل من جای گرفته و نفس من به مژده های آن أنس یافته» و در مناجات هشتم از مناجات خمسه عشر عرض می کند: «و الحقنا بعبادک الذین هم بالبدار إلیک یسارعون و بابک علی الدوام یطرقون و ایاک فی اللیل و النهار یعبدون و هم من هیبتک مشفقون» یعنی «ای خدا: ما را برسان به آن بندگانی که در پیشی گرفتن بسوی تو شتابانند و علی الدوام در رحمت تو را می کوبند و شب و روز پرستش ترا می نمایند و از هیبت و سطوت تو ترسانند» «الذین صفیت لهم المشارب و بلغتهم الرغائب و ملأت لهم ضمائر هم من حبک و رویتهم من صافی شریک» «آنچنان بندگانی که مشربهای ایشان را صافی فرموده است، ایشان را به عطاهای بسیار سرافراز کرده و دلهای ایشان را از نور محبت خود مملو ساخته و از شراب صاف محبت خود ایشان را سیراب گردانیده» «فبک إلی لذیذ مناجاتک وصلوا و منک اقصی مقاصدهم حصلوا» «پس به لطف و مرحمت تو لذت راز گفتن با تو را دریافتند و از عنایت تو به بالاترین مقصدهای خود رسیدند» « فقد انقطعت إلیک همتی و انصرفت نحوک رغبتی» «ای خدا نهایت مقصود من تویی و غایت رغبت من به سوی توست» «فانت لا غیرک مرادی و لک لا لسواک سهری و سهادی» «تویی مراد و مقصد من و بس و از برای توست بیداری و خواب من» «و لقاوک قره عینی و وصلک منی نفسی و الیک شوقی و فی محبتک و لهی و إلی هواک صبابتی و رضاک بغیتی و رویتک حاجتی و جوارک طلبی و قربک غایه سولی و فی مناجاتک روحی و راحتی و عندک دواء علتی و شفاء غلتی و برد لوعتی و کشف کربتی» «ای خدا دیدار تو روشنی دیده من و وصال تو آرزوی دل غمدیده من و بسوی تو اشتیاق جان من و دوستی تو مایه سرگشتگی و حیرانی من از آتش محبت تو سرزنش جگر من و خوشنودی و رضای تو مطلب و مقصد من».

خاک درت بهشت من مهر رخت سرشت من

عشق تو سرنوشت من، راحت من رضای تو

«ای خدا راحتی بجز رضای تو ندارم و منزلی به غیر از کوی تو نمی طلبم و سئوالی سوای قرب آستان تو نمی کنم روح و راحت من در مناجات تو و دوای درد من در دست توست تویی سیرابی جگر تشنه من و تویی خنکی سوزش دل تفتیده من تویی آرام جان غمناکم و شفای درد دل دردناکم».

دنیا و دین و جان و دل

از من برفت اندر غمت

جایی که سلطان خیمه زد

غوغا نباشد عام را

«و لا تقطعنی عنک و لا تبعدنی منک یا نعیمی و جنتی و یا دنیای و آخرتی» یعنی «ای خدا امید مرا از خود منقطع نکن و مرا از درگاه خود مران ای نعیم من، بهشت من، دنیای من و آخرت من».

گر بی توام به دامن، نقد دو کون ریزند

دامان بی نیازی، بر این و آن فشانم

و در مناجات نهم عرض می کند: «الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتک فرام منک بدلا و من ذا الذی انس بقربک فابتغی عنک حولا» یعنی «ای خدای من کیست که شیرینی محبت تو را چشیده پس غیر تو را دوست گرفت و کیست که به قرب تو أنس گرفت که روی به دیگری آورد».

هر کس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

بعد از آن عرض می کند آنچه مضمون آن این است که «ای خدا بگردان مرا از کسانی که به جهت قرب خود برگزیده، و از برای مودت خود خالص ساخته، و به ملاقات خود او را مشتاق کرده، و به قضای خود او را خشنود و راضی گردانیده، و به دیدار خود بر او منت گذارده، و رضای خود را به او عطا فرموده، و از دوری و افتادن از نظر خود او را پناه داده ای و دل او را واله اراده خود ساخته ای و از جهت خود او را اختیار کرده ای و به جهت محبت خود دل او را فارغ نموده ای بار پروردگار را بگردان مرا از آن کسانی که شیوه ایشان نشاط و میل به راه تو است و عادتشان ناله و آه در درگاه تو رویهای ایشان در سجده بر خاک مذلت و خواری، و اشک چشمهایشان از خوف بر رخسارشان جاری است دلهایشان به قید محبت تو بسته، و خاطرهاشان ازهیبت تو شکسته.

از بندگی زمانه آزاد

غم، شاد به او و او به غم شاد

جز در غم تو قدم ندارند

غمخوار توآند و غم ندارند

زالایش نفس باز رسته

بازار هوای خود شکسته

از باد صبا دم تو جویند

با خاک زمین، غم تو گویند

ای خدا: ای کسی که انوار ذات پاکش روشنی بخش دیده محبان بارگاه، و پرتو خورشید جمالش مشتاق دلهای بندگان آگاه است.

ای به یادت تازه جان عاشقان

ز آب لطفت تر، زبان عاشقان

ای غایت مقصد دل مشتاقان و این نهایت آرزو و آمال دوستان از تو دوستی را می طلبم و دوستی دوستان تو را و دوستی هر عملی را که مرا به تو نزدیکتر سازد».

و در مناجات یازدهم عرض می کند که: «ای خدا سوزش دل مرا خنک نمی سازد مگر زلال وصال تو و شعله کانون سینه مرا فرو نمی نشاند مگر لقای تو آتش اشتیاق مرا خاموش نمی کند مگر دیدار تو اضطراب من سکون نمی یابد مگر در کوی تو و اندوده مرا زایل نمی کند مگر نسیم گلشن تو و بیماری مرا شفا نمی بخشد مگر دوای مرحمت تو و غم مرا تسلی نمی دهد بجز قرب آستانه تو و جراحت سینه مرا بهبود نیست مگر به مرهم لطف تو و زنگ آئینه دل مرا نمی زداید مگر صیقل عفو تو».

به امید تو من امیدها را

بر اوراق فراموشی نوشتم

و در مناجات دوازدهم عرض می کند که «بار الها مرا از جمله کسانی گردان که در جویبار سینه ایشان درخت اشتیاق تو محکم گشته و شعله محبت تو اطراف دلهای ایشان را فرو گرفته و از سرچشمه صدق و صفا قطره های وفا می نوشند.

من خاک ره آنکه ره کوی تو پوید

من کشته آن دل که گرفتار تو باشد

ای خدای من چه شیرین است بر دلها، یاد تو و چه نیکوست طعم محبت تو و چه صاف و گواراست زلال قرب وصال تو چه هموار و روشن است راههای پنهانی به سوی تو» .

کوی جانان را که صد کوه و بیابان در ره است

رفتم از راه دل و دیدم که ره یک گام بود

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «دوستی خدا چون به خلوتخانه دل بنده پرتو افکن شد او را از هر فکری و ذکری خالی می سازد و از هر یاد، بجز از یاد خدا می پردازد نه به چیزی مشغول می گردد و نه بجز یاد خدا یادی دارد».

شوق لبت برد از یاد حافظ

درس شبانه و ورد سحرگاه

و چون دوست خدا دست به مناجات بردارد، ملائکه ملکوت به او مباهات می کنند و به دیدن او افتخار می نمایند بلاد خدا به او معمور و خرم، و بندگان خدا به کرامت او نزد خدا مکرمند اگر خدا را به او قسم دهند و سوال کنند عطا می کند و به واسطه او از ایشان دفع بلا می نماید اگر مردمان قدر و مرتبه او را نزد خدا بدانند به خاک قدم او نزد خدا تقرب می جویند.

حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «دوستی خدا آتشی است که به هیچ چیز نمی گذرد مگر اینکه او را می سوزاند، یعنی اینکه همه هواها و شغلها را از دل می برد و نور خداوندی است که به هیچ برنمی خورد مگر اینکه نورانی و درخشان می کند آسمانی است خدایی که هیچ چیز از زیر او سر برنمی کشد مگر اینکه او را می پوشاند و نسیمی است الهی که به هیچ چیز نمی وزد مگر اینکه آن را از جای خود می کند آبی است از سرچشمه مکرمت پروردگار، که هر چیزی به آن زنده است و زمین خدایی است که هر چیزی از ملک و ملکوت از آن می روید».

گر به اقلیم عشق رو آری

همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل آن زمین به مراد

گردش دور آسمان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد

آنچه خواهد دلت همان بینی

بی سر و پا گدای آنجا را

سر ز ملک جهان گران بینی

هم در آن سر برهنه قومی را

بر سر از عرش سایبان بینی

هم در آن پا برهنه قومی را

پای بر فرق «فرقدان» بینی

و مخفی نماند که آنچه در خصوص محبت خدا از اخبار و ادعیه رسیده زیاده از آن است که در حیز تحریر برآید و حکایات عشاق و محبین نه به حدی است که انکار و تأویل را شاید.

مروی است که «حضرت داود علیه السلام از پروردگار سئوال نمود که بعضی از اهل محبت خود را به او نماید خطاب رسید که برو به کوه لبنان که در آنجا چهارده نفر از دوستان ما هستند، بعضی جوان و بعضی در سن کهولت و برخی پیران، چون به نزد ایشان رسی سلام مرا به ایشان رسان و بگو: پروردگار شما می گوید که چرا از من حاجتی نمی خواهید؟ به درستی که شما دوستان من و برگزیدگان و اولیای من هستید، به شادی شما شاد می شوم و به دوستی شما مسارعت می کنم داود چون به نزد ایشان رسید، دید در لب چشمه ای نشسته اند و در عظمت خدا متفکرند چون داود علیه السلام را دیدند از جای جستند که متفرق بشوند داود گفت: من فرستاده خدایم، آمده ام که پیغام او را به شما برسانم پس رو به او آوردند و گوشهای خود را فرا داشتند و چشمهای خود را بر زمین دوختند، داود علیه السلام گفت: خدا شما را سلام می رساند و می گوید: چرا از من حاجتی نمی خواهید؟ و چرا مرا نمی خوانید تا صدای شما را بشنوم که دوستان و برگزیدگان منید؟ به شادی شما شادم و به محبت شما شتابانم و هر ساعت به شما نظر می کنم چنانکه مادر مهربان به فرزند خود نظر می کند؟ چون ایشان این سخنان را از داود شنیدند اشکهای ایشان بر رخسارشان جاری شد و هر یک زبان به تسبیح و تمجید پروردگار گشودند و با پروردگار به کلماتی چند مناجات می کردند که آثار احتراق دلهای ایشان، از شوق و محبت او ظاهر می شد».

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode