گنجور

 
۸۸۴۱

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۱۱ - حکایت شوریده ای که به کلیسای نصاری رفت

 

... یکطرف بر طاقها با فر و زیب

خاجها بنهاده از یکسو صلیب

صورت عیسی و مریم در فراز ...

... آن دو تمثال اندرین محفل به صدر

چون میان اختوران تابنده بدر

جمله توراسایان رده اندر رده ...

... کی اسیر جهل و نادانی شدیم

کی به زندان مکان بودیم بند

کی زمان کردی بگردنمان کمند ...

... گاه باشد در قعود و گه قیام

عاقبت آید به بستر باز پس

خسته و پیچیده در حلقش نفس ...

... رخش سرعت می رساند تا به عرش

بر براق شرع اگر بندی رکاب

این براقت بگذراند از حجاب ...

... می شناسی خویش را بیتاب و پیچ

هیچ بن هیچ ابن بن هیچ بن هیچ

ای که دانستی که هستی بی نشان ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۴۲

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۱۳ - تتمه حکایت آن مرد شوریده حال

 

... گفت با او هزاران احتشام

انت قلت یا بن مریم للانام

اتخذنی و اتخذ امی الاه ...

... پاره شد زنار و افتاد از کمر

صورت عیسی بن مریم بر زمین

سرنگون افتاد زین طاق زرین ...

... پرتو اسلام بر جانشان نشست

ظلمت کفر از درونشان بار بست

هم فکندند از درون زنار را ...

... وی بیانت روح بخش و جانفروز

ای ز تو بنیاد اسلام استوار

وی به تو اسلامیان را افتخار ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۴۳

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۱۴ - در بیان حکایت میرفندرسکی و کفار روم و فرنگ

 

... کرد آمیزش بهر خرد و بزرگ

آشنایی با همه بنیاد کرد

راجه و رای بر همن شاد کرد ...

... از طلا و لاجورد انباشته

کرده بنیادش ز فولاد رصین

جمله درها و شباکش آهنین ...

... از اکابر خلقی انبوه اندر آن

بهر خدمت بسته دامان برمیان

خلق دیگر از سر عجز و نیاز ...

... از مرور دهر و دوران کس ندید

در بنایش رخنه ای آمد پدید

مسجد اسلامیان پنجاه و شصت

بگذرد آید بنایش را شکست

بودی ار حق دین اسلام این بنا

کی شدی از گردش دوران فنا ...

... وانگهی ماند بجا بیت الصنم

هم نریزد سقف و بنیادش ز هم

هم نگردد گنبد این واژگون ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۴۴

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۱۵ - اتمام اذان مرحوم میرقدس سره و احرام بستن به نماز

 

... گفت اقامت کرد نیت پس دو دست

برد بالا و به فرض احرام بست

چونکه گفت الله اکبر ناگهان ...

... پابرهنه چون برون از خانه جست

سقف و بنیادش همه درهم شکست

سقف و دیوارش همه شد سرنگون ...

... سنگ و خشت و آجرش شد ریز ریز

جا نماند از آن بناها هیچ چیز

شد غباری و غبارش باد برد ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۴۵

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۲۰ - در مناجات با قاضی الحاجات و استغاثه به آستان امام عصر ع

 

... می برد رهزن ز راهم دور دور

دست بسته پا شکسته لوت و عور

بنگرید ای کاروان سالارها

ای شما در روز و شب بیدارها ...

... از هلاک ای ناخدا بهر خدا

ای شبان مهربان بنگر به دشت

یک بز لاغر جدا از گله گشت ...

... ای تو خیرالمرسلین را جانشین

نک صفایی بنده ی درگاه توست

افسر فخرش ز خاک راه توست

خود غلام توست ای سلطان راد

زادگانش بندگان خانه زاد

التفاتی کن بسوی این غلام ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۴۶

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۲۱ - رجوع به تتمه حکایت زلیخا و حضرت یوسف

 

... تیر شست توست کز پایم فکند

گردنم را هم تو افکندی به بند

دست و پایم بسته ی زنجیر توست

سینه ی من چاک چاک تیر توست

جان کباب از آتش بیداد توست

دل خراب از جور بی بنیاد توست

ای ستمگر بس نشد بیدادها ...

... از برای تکیه کردن یک عصا

گفت بنگر اندرین چوب ای عزیز

تا شود حال درونم نغز نیز ...

... یکنفس دیگر برآور از جگر

سوخت نی بستی که بودش سربسر

نیست یاران این نخستین کار عشق ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۴۷

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۲۷ - خواهش بنده ی مقرب خلوت جلال و مشاهده ی انوار جمال

 

... رو به حال مؤمن اندر کاخ ناز

چونکه ماند آن بنده ی خاص خدا

عهدی اندر عالم نور صفا ...

... آن بهشتی نور بیغش می شود

چون فتاد آن بنده در دریای نور

نور می گردد سراپا همچو طور ...

... در خور تابیدن انوار شد

بنده ی مؤمن در آن دریای نور

نور دیگر تافت بر وی همچو طور ...

... تا گلستان ارم پرواز کن

آشیانت بود در بستان جان

هین برآ ای مرغ جان در آشیان ...

... ظلمت او را جانب زندان کند

پای او بندد به صد زنجیر زفت

خواجه رفت و خواجه رفت و خواجه رفت ...

... بال و پر چون هست رخصت نیز هست

از چه اندر دام هستی پای بست

ملا احمد نراقی
 
۸۸۴۸

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۳۲ - حکایت جوانی که پدرش او را زن داد و گریختن داماد شب زفاف

 

... زیر لب با خویشتن در لند لند

دست برد و بند شلوارش گشاد

گوش خود را بر در فرجش نهاد ...

... آن یکی خواندش اعوذ وان یکاد

این یکی بستش به بازو سیمناد

آن یکی بر آتش افکندی سپند ...

... تا به سوز جان من دانا بدی

یارب این فرج است یا دربند روم

غلغل روم است در آن مرز و بوم

فرج خود یا باب الابوابست این

در درون یأجوج و مأجوج لعین ...

... قافله در قافله دنبال هم

بار از آنجا بسته بهر جان من

رو به سوی خانه ویران من ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۴۹

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۳۴ - جواب حق سبحانه و تعالی با حضرت شعیب ع

 

... از پی دلجویی و دلداریت

تا برای خدمتت بندد کمر

تا نهد بر حکم و فرمان تو سر ...

... کش شبانی کرد موسی سالها

بنده ی او کرد آنگه شایگان

خواجگی کن بر تمام خواجگان ...

... عشق خود سرمایه ی هر شادی است

بنده کی در عشق یار آزادی است

خواجگی عشق است جز او بندگی

جز برای عشق نبود زندگی

خاصه آنکو بنده ی عشق حق است

عشقباز آن جمال مطلق است

بنده ی عشق است سلطان همه

اینجهان جسم است و آن جان همه ...

... از تو و خماریت آگاه بود

بند دستت محکم اندر دست اوست

سینه ات آماجگاه شست اوست ...

... خویشتن بینی شکسته دست و پای

دست و پایت بسته محکم از قفای

محتسب همراه با طبل و دهل ...

... می برندت سوی میدان جزا

تا در آنجا بنگری سوءالقضا

وه چه میدان محفل پیغمبران ...

... روح را خود لجه ی سبوح کن

گلبنی در گلشنی چون وا شود

خاک آن را عطر گل پیدا شود ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۰

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۳۵ - «سبوح قدوس رب الملائکة والروح» گفتن جبرئیل و بیهوش شدن ابراهیم خلیل

 

... قاصر از ادراک تو روحانیان

خدمتت را قدسیان بسته میان

تو خلیفه ی حقی و نایب مناب ...

... ضرب دارالملک و اقلیم جلال

نقش دست نقشبند بی مثال

قدر خود بشناس اوج خود بدان ...

... زین ز زر سازند و از سیمش لگام

جان او روبند در هر صبح و شام

صبحها کان شه برآن گردد سوار ...

... مهترش نی غیر گرز گاو سر

بسته چشم و دست و پا اندر حصار

گرز بر فرقش که هین روغن بیار ...

... در پی صید تو اشکار تو اند

می خرندت از برای بندگی

نی پی مولایی و فرخندگی ...

... سر بجنبان تکیه زن بالای تخت

بنده ی او گرد پس آزاد زی

رو غم او خور ز هر غم شادزی

بنده ی او همچو ابراهیم باش

پیش تیغ نار او تسلیم باش

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۱

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۴۱ - اثبات قدرت و ثبوت معاد جسمانی و رفع شبهه از منکرین معاد

 

... گفت اگر می پرسی از کردار من

وز رسوم بندگی و کار من

آری آری آن منم خاکم بسر ...

... هم به آن مبدع که بی پرگاردست

صورت هستی بر آن الواح بست

نقش ابداع اندرین محفل نگاشت ...

... بود پیش از امتزاج آب و خاک

نورشان از صقع اعلی تابناک

در تجلی بعد از آن از پرده ها ...

... مادر دوران که در آغاز خلق

بود آبستن رسیدش گاه طلق

چون عنایت شد قرین جفت مام

گشت آبستن به طفل فیض نام

چون زمان حمل را طی شد شهور ...

... عذرهای آنچه می دانی بگو

گرچه کردارت ره گفتار بست

بر دهان و بر لبت مسمار بست

لابه کن لیک از درون سینه کن ...

... بانگ آن بشنو تو هم بانگی برآر

جمله در خوابند اهل این سرای

هم دل و هم روح هم عقل و قوای ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۲

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۴۴ - رجوع به باقی داستان حضرت خلیل الرحمن

 

... کامد آن طوطی هندستان قدس

بلبل خوش نغمه ی بستان قدس

آن همایون پرهمای اوج باز ...

... گفت سبوح اله العالمین

ربنا رب الملایک اجمعین

غلغلی افتاد از تسبیح آن ...

... راه پیماید بسوی کوه دوست

بندر صورت ره عمان اوست

در بسیط آمد مرکب ای رفیق ...

... کاندر انسان پرتوی زان مضمر است

جمله اینها طالب یک مطلبند

بهر این مطلب ز خود در مهربند

می گریزد هریک از خود سوی دوست ...

... جمله رو دارند در ملک وجود

لنگ لنگان از عدم بربسته بار

بار امکانشان به دوش افتقار ...

... در بهاران خار را گلزار کرد

باد فروردین در آن گلبن وزید

صد هزاران لاله و گل زان دمید ...

... خشک شد از خون دل مژگان من

گل نرست از گلبن دامان من

از تف اهم فلک آسوده است ...

... کرده است مژگان آن ابروکمان

در بن هر موی من تیری نهان

لیک تیر او ز جان خوشتر بود ...

... جان فدای تیغ او و تیر او

گردن من بسته ی زنجیر او

تیری افکند و مرا نخجیر کرد ...

... ترک یغمایی کجا تازی کجا

جام می بستان و لب خاموش کن

از برای خاطر من نوش کن ...

... خویش را دیدم در این عالم دگر

پای بند جسم و صورت جان من

رفته از بالین من جانان من ...

... ساغر آبی به بیتابی بده

آب نی بل آتشی ده آبناک

آتشی از نور عرفان تابناک

آتشی ده کز سراپای وجود ...

... دلفکاری را ز غم آزاد کرد

ساقیا بنگر چسان دل مرده ام

آتشی در من فکن کافسرده ام ...

... آن نگار شوخ چشم زرنگار

جرعه ای ده زان شراب تابناک

تا کند دل از غم ایام پاک ...

... دل بتنگ آمد مرا از نام و ننگ

دل ز بند نام و ننگ آمد بتنگ

باده ده نام مرا بر باد ده ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۳

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۴۸ - در بیان فناء فی الله والتسلیم الی الله

 

این فنای بنده در مولا بود

این فنا از صد لقا اولی بود ...

... گرد شادروان عزت در طواف

بسته احرام حریم کوی یار

جان نهاده بر کف از بهر نثار ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۴

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۵۵ - در تضرع و تذلل و مناجات به درگاه حضرت حق تعالی

 

... نوربخش شام تاریک عدم

نقش بند تخته ی لوح و قلم

نور عالم پرتو رخسار توست

عطرها هم بویی از گلزار توست

از تو باشد جنبش جنبندگان

مارمیت اذرمیت رو بخوان ...

... گه به بحرم می برد گاهی به بر

پایهایم بسته محکم بر شکم

نی دمی آرام نی یک لحظه لم ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۵

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۶۲ - دنباله صحبت مرغ با جفت خود

 

گفت با مرغ حریص آن هوشمند

من ندارم حیرتی زین میخ و بند

بند دام است این و مسمار تله

پر نشد زین دانه کس را حوصله ...

... دامها در خاکها پوسیده شد

نی به دامی مرغکی شد پای بست

دانها برچیده خود از دام جست ...

... پاره سازم تار و پود خام را

ور گرفتم تخت آمد بند من

گشت محکم عقده ی آوند من

من شدم در دام صیادی اسیر

نعم مولی ربنا نعم النصیر

شاید او چون بیند این بیداد را ...

... پایهایش کند و پرهایش برید

پای آن بربست و دست خود گشاد

خنجر فولاد بر حلقش نهاد ...

... بود زینسان با خود اندر گفتگو

پایهایش بسته تیغش بر گلو

خواست جانش چون ز تن پرواز کرد ...

... روز وصل یار دیرین یاد کرد

مویها در سوگ او بنیاد کرد

کای دریغا مرغ هم آواز من ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۶

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۶۳ - تأویل و تمثیل دو مرغ

 

... پر زدند از گلستان جاودان

آشیان بستند در این توشکان

با هم اینجا یار و دمساز آمدند ...

... از صفیر خود ره مرغان زنند

ای عجب خسبند و راه جان زنند

هان و هان ای مرغ نوآموز من ...

... خلق عالم را ولی نعمت تویی

ما همه بنده تو مولای همه

جمله چون قطره تو دریای همه ...

... رحم کن تو ای ولی نعمت مرا

خوانده در مصحف تورا احمد بنام

احمدم من هم غلامت را غلام ...

... حرمت جدت که در من یک نظر

مانده ام تنها به بند نفس در

همتی کن با من ای مولی رفیق ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۷

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۶۶ - صیادی که با رفیق خود از پی صید رفتند

 

... در میان شهر ایمان می برند

هر دکان بنشسته صیادی کمین

صید جویان از یسار و از یمین ...

... تا به بالا آنچه ناید در حساب

گر به بالا بنگری افتد کلاه

ور به پایین کی رسد مد نگاه ...

... آمدی تا در بر آن رهروان

بسته شد ره هم بر ایشان هم بر آن

گر سر مویی شدی کج هر کدام ...

... ما دو تن از دوستان حیدریم

شیر حق را بنده ایم و چاکریم

چاکران شیر یزدانیم ما ...

... گفت جانا ناجوانمردی مکن

کادمی را افکند از بیخ و بن

ای ستمگر تیشه بیحد می زنی ...

... می زنی بر پای خود آهسته تر

بند آن ناصح در آن راهی نکرد

ترک بدخویی و گمراهی نکرد ...

... ای بسا درنده گرگ دیوخو

ای لباس آدمی بنموده زو

گرگهای آدمیزاد ای پسر ...

... آمد او با یار خود از که فرود

بر لب یک چشمه بنشستند زود

دست و رو شستند با هم در طرب ...

... میر شهری از امارت اوفتاد

روزگارش باز بستد آنچه داد

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۸

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۶۹ - حدیث لولا ان الشیاطین یحومون حول قلوب بنی آدم نظروا الی ملکوت السموات والارض

 

... بر روانش باد صد عالم درود

گرد دلهای بنی آدم اگر

حزب شیطان را نبودی کر و فر ...

... آسمان با قد خم از کهکشان

بهر خدمتکاریش بسته میان

باد را جاروب فراشی بکف ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۵۹

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۷۱ - در بیان مکالمه خدا با روح

 

... تو بگو تا من کیم ای ذوالجلال

گفت بنمایم به تو تا کیستی

قدر خود دانی و دانی چیستی ...

... نی ره رفتن نه یارای نشست

بسته در قنداقه با بند و رسن

در میان فضله خود غوطه زن ...

... باز فرمودش خدا از امتحان

من انا یا روح اجبنی بالعیان

با هزاران عجز و بیم و انکسار ...

... من یکی مملوک مفلوک ذلیل

بنده ی بیدست و پای شرمسار

عاجزی مضطر و خاری خاکسار ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۶۰

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۷۳ - در بیان قصه ی لر که رندان فریبش دادند

 

... زر گرفت و کرد در همیان و دوخت

بست همیان بر میان و بر ازار

زد گره ها بر سر هم بی شمار ...

... حال تو چون است گای سهم دین

از فراغت چند بنشینم غمین

مرد لر حیران شد و گفتا به او ...

ملا احمد نراقی
 
 
۱
۴۴۱
۴۴۲
۴۴۳
۴۴۴
۴۴۵
۵۵۱