کرد داماد آن نیای مهربان
نوجوانی بس ظریف و نکته دان
در ز گنج و گوهر زر باز کرد
وان پسر را با زنی انباز کرد
در شب دامادی آن پاک پور
داد داد از عشرت و عیش و سرور
در نثارش ریخت بس مرجان و در
کرد قربانی بسی گاو و شتر
چونکه آوردند در خلوت عروس
خاست از شش سو غریو و بانگ کوس
هم درآوردند در خلوت پسر
دستشان دادند دست یکدگر
آن پسر آمد بر دختر نشست
دیده اش بر روی او دستش به دست
دید در رویش زمانی تند تند
زیر لب با خویشتن در لند لند
دست برد و بند شلوارش گشاد
گوش خود را بر در فرجش نهاد
گوش داد آنجا زمانی تیز تیز
جست از جا رو نهاد اندر گریز
می دویدی و نگاهش در عقب
که مبادا کس کند او را طلب
رفت و کنج مسجدی آن شب خزید
از گریز خویش وجدش در مزید
شکرها می کرد و حق را می ستود
که چه خوش جستم ازین قوم لدود
شب تمام شب پدر در جستجو
هم برادر در طلب در دشت و کو
مادرش آسیمه اندر کوچه ها
خواهرانش اینَ گویان در قفا
تا صباح او را به مسجد یافتند
سوی او از هر طرف بشتافتند
جمله در تعییر و توبیخ و ملام
کاین چه بود ای روزها از تو به شام
راه تو آیا کدامین دیو زد
یا که جادویی ز مکر و ریو زد
آن یکی خواندش اعوذ وان یکاد
این یکی بستش به بازو سیمناد
آن یکی بر آتش افکندی سپند
از عطوفت آن یکی دادیش پند
گفت ای یاران از اینها هیچ نیست
در دلم از سحر و جادو هیچ نیست
آنچه من بشنیدم از آن غار تنگ
بشنود هرکس گریزد تا فرنگ
ای دریغا گوشتان شنوا بدی
تا به سوز جان من دانا بدی
یارب این فرج است یا دربند روم
غلغل روم است در آن مرز و بوم
فرج خود یا باب الابوابست این
در درون یأجوج و مأجوج لعین
فرج این یا ثقبه مور و ملخ
فرج این یا حلقه ی دام است و فخ
فرج یا دروازه ی شهر عدم
قافله در قافله دنبال هم
بار از آنجا بسته بهر جان من
رو به سوی خانه ویران من
می شنیدید ای دریغا زان کنام
آنچه من بشنیدم از غوغای عام
من نهادم گوش بر سوراخ در
از نهیب نعره شد چاکم جگر
خلقی اندر نعره کی مرد سلیم
آمدیم و آمدیم و آمدیم
هان و هان کو این ره پوکان کجاست
آمدیم اینک بگو آستان کجاست
آن یکی گفتا پدر کو دایه ام
وان یکی می گفت کو سرمایه ام
آن یکی می گفت بابا نان بیار
وان دگر یک درد بی درمان بیار
آن یکی می گفت کو بابا زنم
وان دگر کو خانه و کو مسکنم
آن یکی می گفت شویم دیر شد
آخر این دختر به خانه پیر شد
آن یکی می گفت کو بابا طبیب
از مرض دیگر نماندستم شکیب
بسکه زین غوغا شنیدم از مغاک
از نهیبش زهره ام شد چاک چاک
چون ندیدم جای آویز و ستیز
خود گرفتم لاجرم راه گریز
خوش از آن گودال جستم تللی
از غم و ادبار رستم یللی
خوش گریزی کردی احسنت ای جوان
در دل ما هم نهادی آزمان
من هم از آنجا گریزی می زنم
بر سر اصل حکایت می روم
می روم بر باقی این داستان
داستان آن امام راستان
داستان آن شعیب نیک زاد
کز خدایش صد ستایش بیش باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستانی از یک جوان و دامادیاش روایت میشود. او در یک شب شاد و پرسرور با همسرش به خلوت میرود، اما به ناگاه از ترس و اضطراب فرار میکند. داستان به جستجوی خانوادهاش میپردازد که برای پیدا کردن او در شبگردی میکنند و اضطراب خود را نشان میدهند. در نهایت، جوان به یک مسجد میرود و در آنجا از خداوند یاری میطلبد. او از سر و صدا و اضطراب مورد نظرش حرف میزند و تصور میکند که باید از چیزهایی که شنیده فرار کند. در پایان، او تصمیم میگیرد به اصل داستان و زندگیاش ادامه دهد. شعر به نوعی نشاندهندهی ترس و تنش در موقعیتهای دشوار و تلاش برای یافتن راه حل است.
هوش مصنوعی: داماد، جوانی نازکدلی است که با عطوفت و دقت نظر خاصی از خانوادهاش برخوردار است.
هوش مصنوعی: پدر، خزانه و گنج و جواهرات خود را باز کرد و آن پسر را با زنی همسفر و شریک زندگی کرد.
هوش مصنوعی: در شب عروسی آن دختر پاکدامن، صدای شادی و خوشحالی و جشن و سرور بلند بود.
هوش مصنوعی: برای او هدایا و قربانیهای زیادی از جمله مرجان و تعداد زیادی گاو و شتر تقدیم کردند.
هوش مصنوعی: زمانی که عروس را به محفل خصوصی آوردند، از هر طرف صدای شگفتانگیزی بلند شد و نواهایی خوش به گوش رسید.
هوش مصنوعی: در یک فضای خصوصی، آنها با هم دست دادند و با هم ارتباط برقرار کردند.
هوش مصنوعی: آن پسر به کنار دختر آمد و نشسته، با نگاهی به صورت او و دستش را به دستان او گره زد.
هوش مصنوعی: یک بار در نگاهش، زمانی را دیدم که به آرامی و با خودم زیر لب صحبت میکردم.
هوش مصنوعی: شخصی در حال بررسی و اقدام به تغییر یا اصلاح وضعیت خود است و به نوعی به گوش دادن به صداها و احساسات درون خود پرداخته است. او در حالتی از بیپروازی یا آزادگی قرار دارد که نشاندهندهٔ نوعی رهایی از قید و بندهای عادی زندگیاش است.
هوش مصنوعی: در آن مکان، به دقت گوش فرا داد و ناگهان به جایی دیگر رفت و از آنجا دور شد.
هوش مصنوعی: تو میدویدی و به عقب نگاه میکردی تا مبادا کسی به دنبال او باشد و او را بخواهد.
هوش مصنوعی: او در آن شب، به گوشهای از مسجد رفت و از ترس خود پنهان شد، و حالت شوق و سرور او بیشتر شد.
هوش مصنوعی: شکرگزاری میکرد و از خداوند تقدیر میکرد که چقدر از این قوم بدخلق و تلخکام دور افتادهام.
هوش مصنوعی: تمام شب، پدر و برادر در تلاش و جستجو بودند؛ یکی در دشت و دیگری در کوه، به دنبال چیزی بودند.
هوش مصنوعی: مادرش به شدت مضطرب و نگران در کوچهها میگردد و خواهرانش نیز پشت سر او در حال صحبت کردن هستند.
هوش مصنوعی: تا صبح او را در مسجد پیدا کردند و از هر سو به سمت او rushed.
هوش مصنوعی: تمام چیزها در تغییر و سرزنش هستند و من میپرسم که ای روزها، این چه حالتی است که به شب تبدیل میشوید.
هوش مصنوعی: آیا راه تو به خاطر دیو یا جادویی فریبنده است که تو را به این حال و روز انداخته است؟
هوش مصنوعی: یکی از آنها دعا خواند و به پناه خدا پناه برد، و دیگری او را به دقت در آغوشش گرفت.
هوش مصنوعی: یکی با محبت و مهربانی، تو را نصیحت میکند و دیگری با خشونت و بیرحمی، تو را در آتش میسوزاند.
هوش مصنوعی: دوستان، بدانید که در دل من هیچ چیز از این معماها و افسونها وجود ندارد و هیچ نوع سحر و جادویی در من تأثیر نگذارده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که از آن غار تنگ و تاریک و حرفهایی که در آنجا گفته میشود دور شود، بهتر میتواند آن را در جایی دیگر و با کیفیت بهتری بشنود.
هوش مصنوعی: ای کاش شما گوشهای شنوا داشتید تا درد و رنج عمیق من را درک کنید.
هوش مصنوعی: پروردگارا، این زمانه، دوره امید و گشایش است یا هنوز گرفتار مشکلات و سختیها هستیم؟ صدای شادمانی و آزادی در این سرزمین به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: فرجات همانند دروازههایی است که به سوی امید و رهایی میرود، همانطور که این در، در دل موانع و مشکلات بزرگ مانند یأجوج و مأجوج قرار دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به گونهای بیان میکند که ممکن است نجات یا راه گشایی در ناامیدیها و مشکلات وجود داشته باشد، مانند شکافهایی که حشرات از آن عبور میکنند یا حلقههایی که در تلهها وجود دارند. به همین ترتیب، میتوان در هر وضعیت بحرانی به امید راهی برای رهایی یا بهبود وضعیت فکر کرد.
هوش مصنوعی: فرج یا ورودی شهر عدم، گروهی از مسافران را در حال حرکت همراه هم نشان میدهد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه بار و بندیل خود را آماده کردم، به سوی خانهی خراب و ویران خود راه میافتم.
هوش مصنوعی: ای کاش شما هم میشنیدید از حال و هوای آن مکانی که من از شلوغی و سر و صدای مردم، شنیدهام.
هوش مصنوعی: من گوشم را به سوراخ در گذاشتم و از صدای بلند و خشمگین آن، دلم به درد آمد و زجر کشیدم.
هوش مصنوعی: مردان را در میان صدای پرهیاهو و شلوغی، شجاعت و صداقت به میدان آوردیم و ادامه دادیم تا به هدف خود برسیم.
هوش مصنوعی: با دقت به دنبال افرادی هستیم که از این راه عبور کردهاند. حالا ما اینجا هستیم، لطفاً بگویید که در کدام مکان مقدس باید برویم؟
هوش مصنوعی: یکی از آنها گفت: پدر من کجاست که از او حمایت و کمک بگیرم؟ و دیگری میگفت: سرمایه و داراییام کجاست؟
هوش مصنوعی: یک نفر میگفت پدر، نان بیاور و دیگری میگفت یک درد بیدرمان بیاور.
هوش مصنوعی: یکی میگفت که همسرم کجاست و دیگری میپرسید که خانه و زندگیام کجا هستند.
هوش مصنوعی: یکی از آنها میگفت که ما دیر میشویم و در نهایت این دختر به سن بالاتری رسیده و دیگر جوان نیست.
هوش مصنوعی: یکی از دوستان میگفت که من دیگر از بیماریام طاقت ندارم و به دنبال طبیب میگردم.
هوش مصنوعی: به خاطر این همه هیاهو که از عمق بوجود آمده، از صدای رعدآسا و وحشتناک آن، قلبم به شدت ترسیده و در هم شکسته شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که توانایی مقابله و مبارزه را در خود ندیدم، ناچاراً به فکر فرار افتادم.
هوش مصنوعی: من از آن گودالی که پر از غم و ناامیدی بود، فرار کردم و به سمت جایی بهتر و روشنتر حرکت کردم.
هوش مصنوعی: ای جوان، تو به خوبی توانستی از دل ما فرار کنی و در دل ما نیز آزمایش خود را به جا بگذاری.
هوش مصنوعی: من نیز از آن مکان فرار کرده و به اصل داستان میروم.
هوش مصنوعی: به سفر ادامه میدهم و قصه را به پایان میرسانم، این داستان مربوط به آن امام راهنماست.
هوش مصنوعی: داستان شعیب، مرد نیکوکار، را بگو که پروردگارش او را بسیار ستایش کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.