گفت با مرغ حریص آن هوشمند
من ندارم حیرتی زین میخ و بند
بند دام است این و مسمار تله
پر نشد زین دانه کس را حوصله
در جوابش گفت ای اشکم پرست
خود گرفتم دام اینجا مضمر است
صد هزاران دام و میخ گسترده شد
تا یکی صید از یکی آورده شد
صد هزاران تیرها جست از کمان
تا یکی آمد از آنها بر نشان
نی بهر دامی شود مرغی اسیر
نی شود هر مرغ هرجا دستگیر
ای بسا انبارها بر دامها
پهن شد در دامها و بامها
دانها از بامها برچیده شد
دامها در خاکها پوسیده شد
نی به دامی مرغکی شد پای بست
دانها برچیده خود از دام جست
از کجا این دام گیرد پای من
باد خرم این سر زیبای من
ور گرفتم پای من در دام رفت
از تنم کی شوکت و کرکام رفت
شاید از هم بگسلم این دام را
پاره سازم تار و پود خام را
ور گرفتم تخت آمد بند من
گشت محکم عقده ی آوند من
من شدم در دام صیادی اسیر
نعم مولی ربنا نعم النصیر
شاید او چون بیند این بیداد را
مهربان سازد به من صیاد را
تا ز پای من گشاید دست خود
هم بپراند مرا از دست خود
گویدم هی هی برو آزاد زی
در گلستانها خوش و دلشاد زی
ور گرفتم او ز من غافل نشد
کام من از غفلتش حاصل نشد
آخرا روزی بمیرد ناگهان
من شوم فارغ ز قید حبس آن
این بگفت و ترک آن دمساز کرد
رو بسوی دانه ها پرواز کرد
خویش را افکند بر آن دانه ها
هیچ نامد یادش از افسانه ها
دانه برچیدن روان بودی همان
در گلویش دام افتاد آن زمان
دانه در منقار او ناکرده جای
رشته های دام افتادش بپای
تا نظر می کرد در پا و گلو
از کمین آمد برون صیاد او
حلق او بگرفت و از دامش کشید
پایهایش کند و پرهایش برید
پای آن بربست و دست خود گشاد
خنجر فولاد بر حلقش نهاد
مرغ مسکین آه و افغان ساز کرد
ای دریغ و ای دریغ آغاز کرد
گفت رحمی بر من ای صیاد کن
از کرم این خسته را آزاد کن
نی جوابش داد و نی آزاد کرد
نز نگاهی خاطر او شاد کرد
کارد بر حلقش همی مالید او
با زبان حال اندر گفتگو
کآه آه از این دل پر حسرتم
ای دریغ از آنکه آرد رحمتم
آه آه ای نفس خونم ریختی
رشته ی امید من بگسیختی
خاک عالم بر سرم از دست تو
آه از بیداد و خوی پست تو
درد دل را با که گویم ای دریغ
چاره ی خود از که جویم ای دریغ
نیک کردم با تو دانستم خطاست
هر که باید نیک کرد اینش سزاست
آری هرکس نیک یا بد می کند
می کند بد لیک با خود می کند
پروریدم این سگ نفس پلید
چون توانا شد مرا از هم درید
بود زینسان با خود اندر گفتگو
پایهایش بسته تیغش بر گلو
خواست جانش چون ز تن پرواز کرد
گوشه چشمی به حسرت باز کرد
مرغ هم پرواز خود دید آن زمان
کرده از آنجا هوای آشیان
گفت رفتی رو مرا هم یاد کن
شادزی و یاد ازین ناشاد کن
این بگفت و جان شیرین داد و رفت
همدمش بر سر دمی استاد رفت
آری از حرص و طمع غافل مباش
کافتی اندر دام و باشی دلخراش
رفت و اندر آشیان تنها خزید
سر به صد افسوس زیر پر کشید
روز وصل یار دیرین یاد کرد
مویها در سوگ او بنیاد کرد
کای دریغا مرغ هم آواز من
ای دریغا مونس دمساز من
ای دریغا مرغ زرین بال من
ای همای من همایون فال من
ای دریغا طوطی گویای من
ای دریغا مونس شبهای من
ای دریغا یار شیرین کار من
ای دریغا گلشن گلزار من
طایر هم آشیانم را چه شد
آن رفیق مهربانم را چه شد
یاد ایامی که با هم داشتیم
دانه مهر و وفا می کاشتیم
با هم از بیضه برآوردیم سر
هم برافشاندیم با هم بال و پر
کاش ز اول بیضه مان بشکسته بود
بال و پرمان کاشکی نارسته بود
ای دریغا قدر آن نشناختیم
نقد وصلش را چه ارزان یافتیم
چند گویم ای دریغ و ای دریغ
سود بخشد کی دریغ و کی دریغ
من همی گویم دریغ و روزگار
می خورد بر من دریغ و زینهار
رفت یکسر روزگارم در دریغ
شد بهار و شد خزانم در دریغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی از مرغی حریص است که در دام صیاد گرفتار میشود. مرغ در ابتدا به دام شک میکند و فکر میکند میتواند از آن بگریزد، اما آخر کار در دام میافتد. او از صیاد رحم و کمک میخواهد، اما صیاد بیتوجه به او، کارد بر حلقش میگذارد. مرغ به ناامیدی و حسرت از سرنوشت خود میگوید و به درد و رنجی که با حرص و طمع خود برای خود ایجاد کرده، اشاره میکند. او یاد همآشیان و روزهای خوش گذشتهاش میکند و با اندوه به یاد میآورد که چطور میتوانستند با هم شاد باشند. در نهایت، او از بدی و حرص خود پشیمان است و به فکر آن روزهای خوش گذشته میافتد. این داستان در نهایت به انتقاد از حرص و طمع و عواقب آن میانجامد.
هوش مصنوعی: کسی که با مرغ طمعکار صحبت میکند، به خوبی میداند که من از این زنجیر و محدودیتها ترسی ندارم.
هوش مصنوعی: این شکارگاه پر از دام و تله است و هیچکس حوصلهای برای گرفتار نشدن در آن ندارد.
هوش مصنوعی: در پاسخ او گفتم، ای کسی که اشکهای مرا دوست داری، من خودم در دام اینجا گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: صدها دام و تله در راه آماده شده تا شاید یک نفر گرفتار شود و چیزی به دست آورد.
هوش مصنوعی: تعداد زیادی تیر از کمان پرتاب شد، اما فقط یکی از آنها به هدف برخورد کرد.
هوش مصنوعی: پرندهای برای شکار در دام نمیافتد. هر پرندهای ممکن است در هر جایی به دام بیفتد.
هوش مصنوعی: بسیاری از انبارها بر روی دامها و بامها کشیده شدهاند، نشان از فراوانی و تنوع دارد.
هوش مصنوعی: پرندگان از روی بامها پرواز کردهاند و دامها در زمینها فروریخته و خراب شدهاند.
هوش مصنوعی: یک پرنده کوچک در دام گرفتار شد، اما با هوش و تلاش خود، موفق شد از این دام رهایی یابد و پرواز کند.
هوش مصنوعی: نمیدانم از کجا این باد خوشبو و دلپذیر به سر زیبای من رسیده است که مرا در دام خودش گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: اگر پایم در دام بیفتد، از بدنم دور میشود؛ چگونه میتوانم شکوهم را حفظ کنم؟
هوش مصنوعی: شاید بتوانم این دام را بشکنم و رشتههای ناپختهام را جدا کنم.
هوش مصنوعی: اگر من تخت سلطنت را به دست بگیرم، آن وقت زنجیرهای محدودیتهایم محکم میشود و گرفتاریهای ذهنیام برطرف میگردد.
هوش مصنوعی: من در دام صیاد گرفتار شدم، اما خدای ما یاریدهندهای بزرگ و حمایتگری خوب است.
هوش مصنوعی: شاید او وقتی که این ظلم و ستم را ببیند، به من که صیاد هستم محبت کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دستش را از پای من برندارد، نمیتواند مرا از خودش دور کند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که برو و آزادانه در گلستانها زندگی کن، خوشحال باش و از زندگی لذت ببر.
هوش مصنوعی: اگر من از او دور شدم، او از من غافل نشد و به همین دلیل، من از بیتفاوتی او بهرهای نبردم.
هوش مصنوعی: بالاخره روزی ناگهان میمیرم و از اسارت این دنیا آزاد میشوم.
هوش مصنوعی: او این را گفت و دیگر از همراهش فارغ شد و به سمت دانهها پرواز کرد.
هوش مصنوعی: شخصی به دانهها و نعمتهای زندگی رجوع میکند و با یادآوری داستانها و افسانهها، خود را از آنها دور نمیکند.
هوش مصنوعی: وقتی که برای چیدن دانه به میدان آمدی، ناگهان در گلویت دام افتاد.
هوش مصنوعی: دانهای که در منقار اوست، بدون اینکه کار خاصی کرده باشد، به دام افتاده و گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: در حینی که او به پا و گلو نگاه میکرد، صیاد از کمین بیرون آمد.
هوش مصنوعی: حلقهای که به گردن او بود را گرفت و او را از دام بیرون کشید، پایهایش را کند و پرهایش را برید.
هوش مصنوعی: او پای او را محکم گرفت و دستش را آزاد گذاشت، سپس خنجر آهنی را بر گردنش گذاشت.
هوش مصنوعی: پرنده غمزده شروع به ناله و شیون کرد، افسوس و دریغ که این آغاز داستانش بود.
هوش مصنوعی: ای صیاد، به من رحم کن و با مهربانی این دل خسته را آزاد کن.
هوش مصنوعی: نی از طرف او پاسخی نداد و او را از قید و بند آزاد نکرد، اما با یک نگاه، دلش را شاد کرد.
هوش مصنوعی: او با حالتی ناامید و درمانده، کارد را بر گردنش میکشید و به نوعی در حال گفتگو با خود بود.
هوش مصنوعی: احساس اندوه و حسرت از اعماق قلبم بلند است. ای کاش کسی پیدا میشد که به حال من رحم کند.
هوش مصنوعی: ای نفس، آه و ناله میکنم که تو باعث شدی خونم بریزد و امیدهایم را قطع کنی.
هوش مصنوعی: خاک دنیا بر سرم است به خاطر تو، آه از ظلم و بدکرداری تو.
هوش مصنوعی: در دل چه کسی دردی را بگویم؟ افسوس! از چه کسی باید راه چارهام را بخواهم؟ افسوس!
هوش مصنوعی: من به تو خوب رفتار کردم و فهمیدم که این کار اشتباه است. هر کس که بخواهد نیکوکار باشد، به این امر سزاوار نیست.
هوش مصنوعی: هر کسی اقدام به کار خوب یا بد میکند، در واقع در نهایت به خود آسیب میزند یا منفعت میرساند.
هوش مصنوعی: من این نفس پلید را مانند سگی تربیت کردهام، اما وقتی که قدرت گرفت، مرا از هم درید.
هوش مصنوعی: او در خلوت خود با کسی در حال صحبت بود و پاهایش در زنجیر بود و تیغی بر گردن او قرار داشت.
هوش مصنوعی: وقتی جان او از بدنش جدا شد و به معراج رفت، نگاهی پر از حسرت به پشت سرش انداخت.
هوش مصنوعی: پرنده در آن زمان که پرواز خود را مشاهده کرد، از آن مکان به یاد آشیانهاش افتاد.
هوش مصنوعی: گفتی که رفتی، پس من را فراموش نکن و به یاد من باش، شاد زندگی کن و به خاطر من هم کمی شادتر باش.
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و جان شیرین خود را از دست داد و همراهش به مدت کوتاهی ایستاد و سپس رفت.
هوش مصنوعی: حواست را جمع کن و از حرص و طمع دوری کن، زیرا در این مسیر ممکن است به دردسر بیفتی و دلت شکسته شود.
هوش مصنوعی: او رفت و به تنهایی در لانهاش پنهان شد و با حسرت زیاد سرش را زیر بال خود گذاشت.
هوش مصنوعی: در روزی که به دوست قدیمیام وصلم رسید، به یاد او موهایم را در سوگش افشاندم.
هوش مصنوعی: آه، چه حسرتی دارد این پرنده که هم صدای من است، آه، چه غمی دارد هم نشین و همدرد من.
هوش مصنوعی: ای کاش که پرندهای با بالهای طلایی من را یاری کند، ای پرندهای که سرنوشت خوشبختی برای من به ارمغان آوردهای.
هوش مصنوعی: ای کاش طوطی سخنگوی من پیش من بود، ای کاش رفیق شبهای تنهایی من بود.
هوش مصنوعی: ای افسوس بر دوستان خوشخلق من، ای افسوس بر باغ و گلزار من.
هوش مصنوعی: پرنده همنشیین من کجا رفت؟ دوست مهربانم کجا رفت؟
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی میاندیشم که با هم بودیم و عشق و وفاداری را در دلهایمان میپروراندیم.
هوش مصنوعی: ما با هم از جایگاههای خود بیرون آمدیم و با هم انرژی و قدرت خود را منتشر کردیم.
هوش مصنوعی: ای کاش از همان ابتدا، تخممان شکسته بود و بال و پر نداشتیم، ای کاش هرگز به دنیا نمیآمدیم.
هوش مصنوعی: نمیدانیم که چه ارزش بالایی دارد، در حالی که ارتباط با او را به راحتی و ارزان به دست آوردهایم.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این مسئله اشاره میکند که گاهی اوقات ابراز تاسف و ندامت کمکی به حل مشکلات نمیکند. در واقع، بیان مکررِ حسرت و اندوه، تاثیری بر وضعیت موجود ندارد و سوال این است که چنین ابرازهایی چه سودی دارد و کی به واقع میتوانند مفید باشند.
هوش مصنوعی: من میگویم که افسوس و حسرت بر من میبارد و زمانه هم بر من غبطه و هشدار میدهد.
هوش مصنوعی: روزگارم به طور کامل سپری شد و در حسرت گذشت، بهار زندگیم به پایان رسید و به خزان تبدیل شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.