گنجور

 
۶۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم

 

... در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم

در معرج غلطم و معراج رضوان جای من

چون گل رعناست شخصم کز پی کشتن زید ...

... گر ز خون دختران رز بود صهبای من

ور خورم می هم مرا شاید که از دهقان خلد

دی رسید از دست امروز اجری فردای من ...

خاقانی
 
۶۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... چون در کفش هلالی چوگان تازه بینی

صدرش چون باغ رضوان یاصفه سلیمان

کز منطق الطیورش الحان تازه بینی ...

... دی ماه بندگان را نیسان تازه بینی

ملکش بخلد ماند در هشت خلد ملکش

از ذات شهریاری رضوان تازه بینی

دستش به کان چه ماند کز لعل تاج شاهان ...

خاقانی
 
۶۳

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان اعظم جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... خورشید نم از دریا بالا نکشد چونان

کز خلد سوی شروان انوار کشد عدلش

رایض شود اقبالش بر ابلق روز و شب ...

... چون دید که تنگ آمد پرگار جهان داری

شادا که منوچهر است اندر کنف رضوان

کو چون تو خلف دارد غم خوار جهان داری ...

خاقانی
 
۶۴

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

 

... مرغ صراحی جان کنان داودی الحان بین در او

گر فاسقان را از گنه در باغ رضوان نیست ره

در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او

ور بت پرستان را به جان ندهند در کعبه امان ...

... بغداد ما را یاد ده سودای خوبان تازه کن

بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش

روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش ...

... کز بهر رم دارد نگه فحلی که چوپان پرورد

دولت برآرد داد او چون خلد کایمان بردهد

راحت قزاید یاد او چون شکر کاحسان بردهد ...

... بذلش همه مال است و زر فضلش همه جان بادهم

از رفتن مهد شرف خزران شود رضوان کنف

بس شاد بخت است آن طرف شادی شروان باد هم ...

... مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس

در هر دعا آمین کند ادریس و رضوان هر نفس

خاقانی
 
۶۵

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - این قصیده در مدح خالد ملکی است

 

... خالد مالکی آن صدر که خالد به بهشت

همچو رضوان ز نسیم کرم خویشتن است

آن خردمند که بر تخت سخن جمشید است

وان سخنور که به میدان هنر تهمتن است

وطن خالد جز خلد مدان فرد از آنک

خلد را امروز اندر دل خالد وطن است

به قبول سخنم یا سخنش را صد کرد ...

... وعده حور چنان دان که وفای ساقی است

نسیه خلد هما گیر که نقد چمن است

بید بر پرده بلبل ز طرب سرجنبان ...

سید حسن غزنوی
 
۶۶

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - این مرثیه از برای والده سلطان سعید ولد بن بهرام شاه گوید (کذا)

 

... وز مه گذشت مهد خداونده جهان

رضوان ره بهشت نموده که مرحبا

مهمان نو رسیده منم تازه میزبان ...

... وانرا ز شاخ طوبی صد دسته از نشان

پیش آمده به خدمت کدبانوان خلد

در پرسش و درود همه گشته یکزبان ...

سید حسن غزنوی
 
۶۷

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

... چون عوض خواهی تو زر را گویدت

چار طاقت خلد رضوان بسته اند

چون رسی در خلد گوید نفس خلد

از برای نفس انسان بسته اند ...

عطار
 
۶۸

عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۳ - آغاز سخن

 

... ز بهر تست اگر داری تو بینش

بهشت و دوزخ و رضوان و مالک

فروع واصلش از منها و ذلک ...

... همان عیش و حیات جاودانه

نعیم هشت خلد از کارسازی

بیک گندم بداد از پاکبازی ...

عطار
 
۶۹

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۸۱ - تمثیل احوال آنهائی که به هر چه توجه پذیرند، رنگ آن گیرند و برای صورت میرند

 

... گفت شیخ ای خواجه نیکو سرشت

گر تو داری ذوق رضوان بهشت

دخترت را در نکاح من کنی ...

... هرکه او در غیر حق دارد نظر

او به باغ خلد کی یابد مقر

پس طلاقش داد و آمد در خروش ...

عطار
 
۷۰

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

... که خوبت آید در چشم دوست بیماری

سرای خلد زبهر تو در گشاده و تو

به بند مانده میان چهار دیواری ...

... نسیج وحده طرازی که گر فروشندش

زبهر حوران رضوان کند خریداری

زشعر چون دهن طوطی و لب بت خویش ...

سراج قمری
 
۷۱

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

... هر آتشی که جدا شد ز نعل یکرانش

به رسم عیدی حوران خلد را رضوان

برای غالیه می برد گرد میدانش

بر آمد از دل من دوزخی در آن اندوه

که ناگهان بفریبد به خلد رضوانش

کمند زلف بینداخت از تهور و بود ...

ظهیر فاریابی
 
۷۲

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

... خسروان بر زمین نهاده جبین

کرده رضوان دعای دولت تو

ماه رویان خلد را تلقین

آسمان از لطایف کرمت ...

ظهیر فاریابی
 
۷۳

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - وصف خزان و مدح ابو منصور وزیر

 

... هوای باب زن کوره در دماغ طیور

تنور تابان رضوان باغ چون مالک

چو اوفتاد و دی آمد نه خلد ماند و نه حور

ز پر زاغ سیه جامه هر شجر یعنی ...

... بر آستانه حکم تو اختران مامور

سطور نامه ی تو بر عقول گلشن خلد

صریر خامه تو بر حضور شهر صبور ...

... چو صدر قبله اشراف و سجده گاه صدور

چو خلد صحن جنابش به خرمی معروف

چو کعبه حصن حریمش با یمنی مشهور ...

اثیر اخسیکتی
 
۷۴

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - مدح سلطان غیاث الدین

 

... با خط و غمزه گشت رخ دلگشای ملک

رضوان به تربیت زنم سبزه حسام

چون خلد کرد عرصه نزهت فزای ملک

اینک شهنشهی که بشمشیر نیل فام ...

اثیر اخسیکتی
 
۷۵

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - مدح فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان

 

... یک گل ز عذار تو بسخره

بر گلشن هشت خلد خندان

کوی مستمعی که شد غم من ...

... در باغ ولات بهر پر چین

می خار کشد به پشت رضوان

خنده زده بر فلک چو خورشید ...

اثیر اخسیکتی
 
۷۶

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - مدح خواجه اثیرالدین تورانشاه وزیر

 

... ناف خلق تو بریده است بدین سیرت و راه

ساختی بزمی کز حسرت او خازن خلد

مجلس آرای تو را گفت که لاشک یداه ...

... بنظاره که همی صدر جهان کرده نشاه

گاه رضوان زنم گوثر می پاشد آب

گاه حورا بسر زلف همی روبد راه ...

اثیر اخسیکتی
 
۷۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴ - و قال ایضاً

 

... که با آن روی روی آن نبینم

عنان از خلد برتابم ز خجلت

اگر ترحیبی از رضوان نبینم

چو سنبل سربتابم از گلستان ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۷۸

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۷۳ - وله ایضا

 

... ز لطف خواجه اگر نیم رخصتی یابد

به باغبانی اید ز خلد رضوانت

وزیر مشرق و مغرب پناه اهل هنر ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۷۹

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

... بجز یوسف سر زندان که دارد

مرا با تو خوش آید خلد ورنه

غم حور و سر رضوان که دارد

همه کس می کند دعوی عشقت ...

عراقی
 
۸۰

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

خوشتر از خلد برین آراستند ایوان دل

تا به شادی مجلس آراید درو سلطان دل ...

... مرغ همت برتر از فردوس اعلی زان پرد

تا مگر یابد نسیم روضه رضوان دل

حسن بی پایان دل گرد جهان ظاهر شود ...

عراقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲