گنجور

 
اثیر اخسیکتی

فارغ شد از محارق کدورت صفای ملک

صافی شد از غبار حوادث هوای ملک

دید از سعود تارک کیوان فرود خویش

بر هر قدم گهی که بیاسود پای ملک

جائی کزو چو حلقه فلک تیر بر در است

گر باورت فتدز من آنجاست جای ملک

کز بهر عشقبازی نصرت ز تیغ و کلک

با خط و غمزه گشت رخ دلگشای ملک

رضوان به تربیت زنم سبزه حسام

چون خلد کرد عرصه نزهت فزای ملک

اینک شهنشهی که بشمشیر نیل فام

از چتر نیلگون بگذارد لوای ملک

خسرو غیاث دینی و دین آنکه صورتش

ننگاشت نقش بند قضا جز برای ملک

داود جم عنان که ز سیل عزایمش

در پرده ی دوام سراید نوای ملک

شاهی که در مراتب تعظیم قدر او

صد پایگاه یافت فزون تر و رای ملک

چون بر رخ سریر نهد پای مرتبت

بر آسمان رسد سر خورشید سای ملک

تا بحر بر زند بتموج غدیر شرع

بر سدره سرکشد بتفوق کیای ملک

ای ماه فر خجسته لقای ملک لباس

گر هست فر خجستگی ئی در لقای ملک

روشن ز پرتو نظر او شعاع دین

معلم بسایه علم او لوای ملک

تا کی رسد نوید که از خوان دعوتش

در بحر احتماست لب ناشتای ملک

چون سایه در طفیل وی آرد بزیر پای

نه پایه فلک قدم ارتقای ملک

ای مالک الملوک جهان تاج اهل فضل

در دولت تو بسته زمام لقای ملک

بگزید رای ملک، تو را اختیار کرد

مقصور شد بر آنچه گزید ست رای ملک

اورنگ بر سپهر برد ملک آن زمان

دیهیم فرخ تو شود مقتدای ملک

بر دعوی ئی که ملک نظیر توکس ندید

هم صورت تو بس، که بود خود گوای ملک

گژ نه کلاه گوشه دولت که آسمان

بر قامت تو دوخت همایون قبای ملک

گر ملک گشته تو نهاده است باک نیست

آید گهی که باز دهی خونبهای ملک

رای تو بر فکند سر بوالفضول را

کاکنده بود گوش قبول از ندای ملک

بسته است دست دشمن رو به فعال را

خاصه که شیر چرخ بود پیشوای ملک

ای مکتسب ز پایه قدرت علو چرخ

وی مقتبس ز شعله حزمت ضیای ملک

از مایه تو گشت توانگر امید عدل

وز سایه تو گشت همایون همای ملک

تا چشم عالمی بتو روشن بود دهد

هر دم غبار موکب تو توتیای ملک

هر ملک پروری که بعدل تو مؤمن است

شاید که اعتماد کند بر وفای ملک

بر جمله ی ملوک زمان قهرمان بود

در دور دولت تو کمینه کدای ملک

جای از سرای خویش گزیدی تو را سزد

منت خدای را که نه ئی ناسزای ملک

تا بر سریر شرع بود اعتماد شرع

تا با سرای شرع بود انتمای ملک

مأمول ز اصطناع تو بادا مدار دین

مقصور بر ولای تو بادا، هوای ملک