گنجور

 
۷۰۰۱

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در حکمت و موعظه گوید

 

... کآتش نمرود از چوب بتان ازری است

چشم آخر بین ز گلبن خار می بیند نه گل

عین خارست آنرخی کامروز گلبرگ طری است ...

... ما کنون با خاک میبازیم و گردون گوهری است

لب ببند از فیض این بستان که هر کو چون انار

قطره یی خورد آب او صد قطره خون دل گریست ...

... دیده میگرید بر آنروییکه زرد از بیزریست

بنده حلق است دنیا دار و گوید خواجه ام

عاشق خربندگی جاهل ز نام مهتری است

دب لا گر صبر داری همچو نوح اندوه نیست ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۰۲

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در قحط و غلا و شکایت روزگار گوید

 

دردا که درین شهر دلی شاد نمانده است

یک بنده ز بند ستم آزاد نمانده است

هرجا که روم ناله و فریاد و فغان است

در شهر بجز ناله و فریاد نماندست

مرغان چمن سینه کبابند که در دشت

تخمی بجز از دانه صیاد نماندست ...

... برگی بجز از خنجر فولاد نماندست

دل در غم نان بسته چنانند که مادر

فرزند دلاویز خودش یاد نمانده است ...

... در صومعه جز مردم شیاد نماندست

شد راه فلک بسته مگر بر نفس خلق

یا قطب زمین رفته و اوتاد نماندست ...

... ویرانه شد این ملک و عمارت بپذیرد

کز سیل فنا خانه ز بنیاد نماندست

از مادر گیتی بجز از فتنه نزاید ...

... فیضی بجز از لطف خدا داد نماندست

دل بر کرم آل علی بند که امید

جز بر کرم حیدر و اولاد نماندست ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۰۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت حضرت امیر المومنین

 

... در همه صنفی سهی است تا مگس نحل هم

شاه بنی آدم اوست نیست کس از او زیاد

ذات نبی و ولی هر دو بمعنی یکی است ...

... در ظلمات جهان نور تو ای آفتاب

بسته بهر ذره یی یک سر زنجیر داد

پیر فلک طفل تست با تو بزرگیش چیست ...

... از سخنم بوی خون چون ندمد کاین مدیح

غیر سویدای دل نقش نبندد مداد

هیچ رواجیش نیست جان که فدایت کنم ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۰۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در توحید و موعظه گوید

 

... در خیال صورتی کز قطره آب آفرید

نقشبندان خرد را رو بدیوار آورد

نیست از صنعش عجب گر مریم از باد هوا ...

... غیرت او گر کشد تیغ مهابت از غلاف

گردن فرعون را دربند اقرار آورد

گر بدرد پرده ناموس بر اهل صلاح ...

... مرغ را فرمان دهد کاتش بمنقار آورد

جای حیرت نیست کر نمرود را سوزد بنار

چون خلیل الله برون بی زحمت از نار آورد ...

... چون تواند کسکه کار کس بپرگار آورد

راستی را نیک و بد وابسته تقدیر اوست

چونکند مدبر که خود در سلک ابرار آورد ...

... گه چو میل سرمه ره در چشم دلدار آورد

اوکه بندد در مشیمت زشت و زیبا قادرست

که ز فاجر صالح و صالح ز فجار آورد

هیچ بیخیری مبین یعنی که شر محض نیست

زهر دیدی مهره را بنگر که هم مار آورد

هر چه جزوی بینی اش خاصیت کلی در اوست ...

... کز چراغ دل درون در سیراطور آورد

نگذرد از جای خود سالک که چشمش بسته اند

گرد و صددوران بسر چون گاو عصار آورد

نربیت جایی اثر دارد که جوهر قابل است

کی بکوشش نارون چون ناربن بار آورد

عاشقان مست را دست از تکلیف بسته اند

کی سر مجنون کسی در بند دستار آرود

تا وبال جان بود نفست بلا بینی ز جان ...

... راستی را قلب بازی بازی خود دادن است

کآسمان دربند دایم دست عیار آورد

سایه داری از خسان کم جو که کی گردد شجر ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۰۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح سید شریف گوید

 

... وز خاکیان بعرش خروش دعا رسید

احرام کعبه بست دلم در صفای صدق

بی سعی ره بکعبه صدق و صفا رسید ...

... مجلس ز نور دم زند امروز کز سفر

سید سریف بن علی مرتضا رسید

آن افتاب عهد که از آستان او ...

... هرکو رسد بسایه فر هما رسید

من بنده حقیرم و نظم بلند من

گر بر فلک رسید به یمن شما رسید ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۰۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح سعد الدین اسعد گوید

 

... عدوی تست بسوراخ مار و همچو گوزن

نقوش بسته برو کش برون چو مار کشد

زمانه بهر نثار رهت ز ابر انگیخت ...

... گهر برشته اندیشه بیشمار کشد

کجا بنظم تواند کشیدنش اهلی

اگرچه خواهد از آن خوبتر هزار کشد ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۰۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - در مدح نجم الدین محمود گوید

 

... مکن شکایت و ایوب وار باش صبور

بخاطر آر شکست اجل چه می بندی

کمر چو تیر نی از بهر قتل وحش و طیور ...

... یقین من که نبودی بغیر صورت او

اگر یصورت آدم وجود بستی نور

ضمیر روشنش آیینه ایست غیب نما ...

... ثنا ومدح تو از حد و حصر بیرون است

کی این رسد بنهایت کی آن شود محصور

نشد صفات تو نمرقوم از هزار یکی ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۰۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در موعظه گوید

 

... کسی در باغ دهر از بهر گل چیدن چرا گردد

بغیر از خار دل طرفی که بست از طرف گلزارش

گل ده روزه دنیا بدین خواری نمیارزد ...

... نظر تنگی که بگشاید به دنیا دیده چون حلقه

نبندد چشم اگر بر دیده ها کو بند مسمارش

جهان مردار و دنیادار میماند بدان گرگی ...

... چه رحمت جویی از گردون دون کز زخم تیر او

حریف از گریه مرد و لب نبست از خنده و فارش

طبیب چرخ درد ما ندارد زو مجو درمان ...

... ترا ای خودپرست از حق پرستی کی خبر باشد

که بهر نان و بیم جان سجود آری بناچارش

ترا گر دوست میباید چه فرق از خلد تا دوزخ ...

... چه سود از رفتن بی دیده همچون گاو عصارش

نه حیف از یوسف عقلت که دربند هوس ماند

عزیز مصر جانش کن وزین زندان برون آرش ...

... زیانی نیست بی سودی اگر هم سوختن باشد

زیان عود از آتش بود بنگر بوی بسیارش

کمالی هست هر چیزی که بیش از آن نخواهد شد ...

... چه جویی کبریای حق بجو در صفه بارش

ز پرواز بنی بال و پر جبریل درماند

نبی غیر از ولی کس چون رسد در سیر اطوارش ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۰۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح معز الدوله گوید

 

... ز دست چشم بلاجو دلم بجان آمد

که هرچه دیده بر او بست داد تاوانش

بباغ عارض او هر طرف که می بینم ...

... زهی مراتب حشمت که از کرم دایم

گدای ریزه خوان است خان بن خانش

سزد که بر ورق مشکبار نافه چین ...

... چو روز بر همه کس روشن است اینمعنی

که شمع ماه چراغیست از شبستانش

ایا بلند جنابی که خانه قدرت ...

... عدو که با تو زبان آوری کند چو نشمع

ببر زبانش و بر جای خویش بنشانش

اگر نه مهر تو ایمان خود کند دشمن ...

... برای رشته بر آرند رشته جانش

بنای خاصه هستی کجا شود ویران

اگر ز ضبط تو بودی اساس و ارکانش ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در منقبت امیر المومنین (ع) گوید

 

... گلهای آتشین جهد از نعل او ز سنگ

در بند تو به سلسله های زر آفتاب

در طوق توزقوس و قزح چرخ نیل رنگ ...

... زنگ زردی که ماه نوش یک زبان است

بر بسته تا بعرش رساند صدای زنگ

شهباز قدرتی وصف دشمنان تو ...

... شرمنده ام که تحفه من نیست جز سخن

از راه نظم قافیه تنگ بسته تنگ

گلدسته نیست شاخ گیاهی است پیش تو ...

... ترسم کزو کنند سگان در تو ننگ

کالنقش فی الحجر بنگین دلش بود

مهر تو همچو مهر و نه مهری به ریوورنگ ...

... اکنون به واقعم برهان راژدهای نفس

کاین مار دل سیاه بمن بسته راه تنگ

مرغ دلم بروضه جانبخش خود رسان ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۱

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - مدح سید شریف

 

... کز موج لرزه در تن بحر افتد از نهنگ

سید شریف ایکه کمر بسته تر است

از تاج مهر عار وز تخت سپهر ننگ ...

... گر در کف تو تیغ بجنبد بعزم جنگ

طفلی که حسن بخت نزادش به بندگیت

نیل سعادتش نکشد چرخ نیل رنگ ...

... بگشا زبان که باز گشاید حدیث تو

کار شکر اگر چه فرو بسته است تنگ

اهلی که پای عقل بوصف تو لنگ یافت ...

... باز ارد از هلال بسر شهپر کلنگ

بادا درنگ مرغ سعادت بنام تو

چندانکه هست طایر افالک را درنگ

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۲

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در مدح شاه اخی بیک گوید

 

... صبحدم خونین دل بلبل گشاید در چمن

چون بخندد غنچه و بنمایدش دیدار گل

گل درون پرده شب در خواب ناز و بامداد ...

... تا کند معجون درد بلبل افکار گل

بلبل از خون جگر پرورد گلبن را بمهر

وین دمش از خون گواهی داد بر رخسار گل ...

... بسکه از رشگ شمیم خلق او می میخورد

در دلش خون بسته همچون نافه تاتار گل

قصر گردون سای او را جام روزن آفتاب ...

... آرد اوراق زر افشان بهر این اشعار گل

شعرم از معنی رنگین نخل گل بربسته است

ورنه هرگز گلبنی را نبود اینمقدار گل

میکنم ختم سخن ترسم که روتابی ازو ...

... وز کواکب باز آرد بر در و دیوار گل

گلبن عمرت بود تا هر سحر از آفتاب

آورد چون غنچه بیرون گنبد دوار گل

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در مدح شیخ نجم الدین مسعود گوید

 

... خلق عالم همه خواهان که کنند از تو سوال

کمترین بنده درگاه تو بر قیصر روم

مینویسد بتحکم که بده مال و منال ...

... دشمنان را همه خون ریخته بی جنگ و جدال

دشمن و دوست کمر بست بخدمت برتو

همه در حلقه فرمان تو زنجیر مثال ...

... بکر فکرم همه سحرست زهی سحر حلال

اهلی خاک نشین بنده درگاه تو شد

بامید نظری قطع نظر از زر و مال

گر تو را چشم عنایت سوی این بنده بود

صدر بزمش چه تفاوت کند از صف نعال ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح قاضی القضاه رکن الدین مسعود گوید

 

... با آنکه در میان نه پرده است حایل

طرح بنای قدرش دست قدرت افکند

آنجا اساس کعبه گرد آمد از فواصل ...

... زان حلقه ها که کردی در گوش ظالمانرا

زنجیر عدل بسته نو شیروان عادل

بی مهر خاتم تو صد بار مهر گردون ...

... کز شوق او بر آید فریاد از عنادل

ای بسته لب بعاشق مشکلتر از در دل

حرفی بگو و بگشا در یکنفس دو مشکل ...

... وز شاخ ارغوان زن برسیخ مرغ بسمل

بستان ز سبزه و گل دیبای رومی افکند

کز سنبل و بفشه آمد ز چین قوافل ...

... در سایه کمالش صد ناقص است کامل

تادر بنای گیتی آب بقاست باقی

تا برمدار گردون حکم قضاست عامل ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح قاضی شاه ملا گوید

 

منت ایزد را که بنمود از فلک دیگر هلال

دیده ما دید عین عید را بر سر هلال ...

... حلقه زرین نمود از گنبد اخضر هلال

چون قضا می بست آیین نوعروس عیدرا

یار زر کرد در دستش پی زیور هلال ...

... مردمان را خواست پر روید از شادی آن

چونکه سیمرغ فلک بنمود از شهپر هلال

ساغر اندر کشتی می زد فلک تا پر کند ...

... منشی گردون نشان حکم او انشا چو کرد

همچو نون بنهاد بر پای نشانش سر هلال

گشت شاه ملک دین و بر سرش از روی قدر ...

... بسکه زرین کاسه ها برهم کشد اختر هال

گرچه بنمود از ضعیفی استخوان پهلویش

چار پهلو میشود از نعمتت دیگر هلال ...

... میل نخجیرت اگر باشد پی طوق شکست

عقد زنجیر ثریا بسته گردد بر هلال

هر شبی از مرگ بد خواهت چو طوق فاخته ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - مدح امیر المومنین (ع)

 

سرزدم از خواب صبحی کز نسیم عنبرین

شبنمی از عنبر اشهب نشستی بر زمین

بادمیبردی بعالم فوج فوج و موج موج ...

... جان فشان روی زمین آمد ز چرخ چارمین

یا مگر بند قبای ناز یوسف برگشاد

میدمد بوی خوش پیراهن آن نازنین ...

... جز نسیم روضه پاک امیر المومنین

سرور مردان علی بن ابیطالب که هست

هم امیر المومنین و هم امام المتقین ...

... در کرم شاه ولایت بحر بی پایان بود

شبنمی از موج بحرش حاتم صحرا نشین

خود گرفتی روزه و دادی بسایل نان بلی ...

... تا قیامت همچو گو سرگشته گردد بر زمین

هرکه جا بستد ز مکر و مشورت ناحق زتو

مکر حق جانش ستد والله خیرالماکرین ...

... نصرتش یاریست و فتحش یاور و بختش قرین

یا علی چشمی فکن بر بنده دیرین که تو

بهترین عالمی اهلی غلام کمترین ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در مصیبت حسین (ع) گوید

 

... در چشم سلم و دیده افراسیاب کن

بشکن در فلک که بآل تو در ببست

خیبر گشاست دست تو این فتح باب کن ...

... بر آتش غضب جگر او کباب کن

آب از حسین چشمه خورشید بسته است

خاکش بچشم افکن و بحرش سراب کن ...

... سیر از شراب خلد چه شیخ و چه شاب کن

همچو بنفشه ما گر ازین ماتمیم پیر

تشریف ما اشاره بخیر الثیاب کن

اهلی چو بنده تو بامید رحمتست

رحمی ببنده ایشه مالک رقاب کن

گر ناصواب زیست سگ نفس گمرهش ...

... وقت دعا طمع نکنم کای فلک مرا

سیر از نعیم خلد بنعم الثواب کن

مهر علی و آل علی خواهم از خدا ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - مدح سید شریف

 

... آشکارست حال پنهانی

بنده طبع پارسای توام

که به پرهیز پاکدامانی ...

... من گواهم که سالها بودم

بنده درگهت به دربانی

که تو در سال قحط یک ساعت ...

... در جمال اینچنین که چون خورشید

بنده تست ماه کنعانی

غزلی آبدار خواهم گفت ...

... ای به صورت بهشت روحانی

روی بنما که راحت جانی

شکل روحانی تو چون بیند ...

... سالها در طریق شیوه و ناز

گرچه بررست سرو بستانی

چون صنوبر گرش هزار دل است

تو به یک التفات بستانی

با تو در شوخی و فریب سخن ...

... به دعا ختم قصه گردانی

تا فلک هر سحر ز گلبن مهر

بر زمین میکند گل افشانی ...

... باد نخل مراد تو دایم

سبز و خرم چو سرو بستانی

اهلی شیرازی
 
۷۰۱۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - در مدح یعقوب خان گوید

 

... تو شوخ رسم غیر مکرر نهاده یی

در مشک نافه از گره زلف بسته یی

در سیم سنگی از دل کافر نهاده یی

پای تو همچو گل زده از شبنم آبله

هر گه که پا ببرگ گل تر نهاده یی ...

... زین ظفر بپشت غضنفر نهاده یی

هر سکه یی که نیست مزین بنام تو

داغی است آن که بر جگر زر نهاده یی ...

... بهر رواج دین پیمبر نهاده یی

کی در بنای دولتت آید خلل که تو

بنیاد بر طریقه حیدر نهاده یی

زان می زدست کس نستانی که از نخست ...

... تب لرزه در نهاد سمندر نهاده یی

اهلی که داغ بندگیش کرده یی زلطف

این داغ دولتش پی زیور نهاده یی ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۲۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند در نعت حضرت رسالت و ایمه اثنا عشر

 

... یوسف مصری بود حیران بازار خدا

نور خورشیدی از شراری بنگری گر واقفی

زانکه از هر ذره تابان است انوار خدا ...

... هم ملک هم شیر حق هم بحر دین هم فتح علم

آدمی صورت نمی بندد مثال مرتضی

نامه اعمال ما ختم است بر توقیع لطف ...

... رونق آدم ز فرزندان زین العابدین

دیده یعقوب کز هجران یوسف بسته شد

هجر او وصلی است از هجران زین العابدین ...

... آن گلستان ولایت کز نسیم او دمید

گلبنی در هر ولایت موسی کاظم بود

عقل در تفسیر آیات کمالش کی رسید ...

... کی توانستی چنان آزاد و فارغ زیستن

گر نبودی مهر گردون بنده پیر نقی

غلغل افتد در فلک از بسکه در جوش آورد ...

... ختم آن حبل المتین شد بر دعای اهل بیت

تا ابد نور علی چون مهر و مه تابنده باد

بر سر ما سایه آل علی پاینده باد

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳۴۹
۳۵۰
۳۵۱
۳۵۲
۳۵۳
۵۵۱