گنجور

 
۶۸۱

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱ - مخترع

 

... ز قلندروشی است این سر و پا برهنگی

کفش و دستار به می جمله کزو شد امشب

سبب رفعت دونان ز فلک جستم گفت ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۶۸۲

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸ - مخترع

 

... شیخ سیم وقف را با می نداد اما خرید

کفش و دستار و عصا بودست مرد لاده خرج

یک قدم نه گرچه رندان مفلسند ای مغبچه ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۶۸۳

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹ - تتبع میر

 

... بیحالی او فزاید و مدهوشی آورد

پیر مغان که فیض کفش مستدام باد

هر چند ساغر کرمش نوشی آورد ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۶۸۴

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

... ساغری پر کرد و گفت ای مست هشیاری هنوز

در کشیدن از کفش روحم ز ننگو نام رست

نحن اقرب خواند آن حضرت دل خود را بدید ...

کوهی
 
۶۸۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

... دل گواهی می دهد کان غمزه ریزد خون من

کی برم جان از کفش چون دل گواهی می دهد

مزد شب بیداری بلبل نگر کش هر سحر ...

اهلی شیرازی
 
۶۸۶

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - نیز در خیمه و مدح شاه گوید

 

... ساقیا می بده بشادی او

که کفش همچو گل زر افشان است

آفتاب سپهر جان بخشی است ...

اهلی شیرازی
 
۶۸۷

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح سعد الدین اسعد گوید

 

... هزار نکته چون در شاهوار کشد

کفش گشاده بدر پاشی و بود انگشت

زبان طعنه که بر ابر نوبهار کشد ...

اهلی شیرازی
 
۶۸۸

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مرثیه نجم السعادت گوید

 

... تا کریم او بود نام بخشش حاتم نبود

بسکه می بارید در عالم زر از ابر کفش

دست کس چونگل بعهدش خالی از درهم نبود ...

اهلی شیرازی
 
۶۸۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - در مدح یعقوب خان گوید

 

... دریا تهی کفیست تو از ابر جود خود

چون ژاله در کفش همه گوهر نهاده یی

دارد قرار کشتی عالم فراز آب ...

اهلی شیرازی
 
۶۹۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در مدح امامزاده واجب التعظیم احمد بن موسی الکاظم

 

... که اصل گوهر پاکش بود زکان کرم

کفش که وارث جود علیست در بخشش

گلی ز گلشن جودست و گلستان کرم ...

اهلی شیرازی
 
۶۹۱

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

آن خواجه گرش گاه بخرمن نقتد

کس را ز کفش جوی بدامن نفتد

گر افکنیش ز شاخ طوبی بزمین ...

اهلی شیرازی
 
۶۹۲

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۱۴ - حکایت

 

... پس روان گشتم به سوی خانه زود

چون به خانه آمدم کفشم نبود

یک زمان در فکر آن بودم که تا

در کجا من کفش خود کردم رها

عاقبت یاد آمدم کاین جایگاه

کفش را بگذاشتم رفتم به راه

من ز خانه سوی جست و جوی کفش

می دویدم زین قبل بر سوی کفش

در طلب ما را نبود از خود خبر ...

... یافتم مطلوب خود را در زمان

چون بدیدم کفش خود را من بجا

بر سر کفش اوفتادم جابجا

من ز شادی گشتم از خود بی خبر ...

... گر تویی جویای حق ای خواجه تاش

کمر از جویای کفش آخر مباش

آن چنان از بهر کفشی می دوید

ترک جمله کرد تا مطلوب دید ...

... دل نثار وصل آن محبوب شد

در نگر آخر که او از بهر کفش

آنچنان که گفته شد میراند رخش ...

اسیری لاهیجی
 
۶۹۳

هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۱۹ - حکایت جوانی که عاشق صادق خود را ببزم وصال محرم ساخت و عاشقان کاذب را بتیغ کم التفاتی سرانداخت

 

... دوان چون زور با سرپنجه کرده

کفش گاو زمین را رنجه کرده

در آن ساعت که شیر از جای برجست ...

هلالی جغتایی
 
۶۹۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

... ز شست خاطر ناوک گشای من مجروح

شکست شیشه دل در کفش که می خواهد

به شیشه ریزه آزار پای من مجروح ...

محتشم کاشانی
 
۶۹۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در توحید حضرت باریتعالی و موعظه

 

... به آب مرحمت آتش فشان مسرب ها

گه از کفش به طعام قلیل بخشنده

کفایتی که به خلق کثیر کرده وفا ...

محتشم کاشانی
 
۶۹۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - وله ایضا

 

... گل بهار سخاوت که در محل کرم

درم چو برگ خزان می دهد کفش بر باد

بجای خون همه یاقوت و لعل خواهد ریخت ...

محتشم کاشانی
 
۶۹۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح پادشاه دکن گفته

 

... نه ابر ریخت به دشت و نه بحر داد به بر

به سایل آن چه کفش آشکار و پنهان داد

دلش ز جوهر احیا توان گریست کریم ...

محتشم کاشانی
 
۶۹۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در ستایش جلال‌الدین محمد اکبر پادشاه فرماید

 

... درین ملک از خرابیها نمی دیدند چون دریا

لبش خشک و کفش خالی و آهش سرد و چشمش تر

به این بعد مسافت چشم آن دارد که خسرو را ...

محتشم کاشانی
 
۶۹۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - ایضا در مدح شاه‌زاده پریخان خانم فرماید

 

... قسمت آموخته در گه رزاق کبیر

که کفش واسطه رزق صغار است و کبار

آن که با عصمت او رابعه حجله چرخ ...

محتشم کاشانی
 
۷۰۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در مدح فرهاد بیک غلام حاکم دارالسلطنه اصفهان

 

... دریا سخاوتی که چو گرم سخا شود

بحر از کفش برآورد انگشت زینهار

کوه وجود خصم ز باد عمود او ...

محتشم کاشانی
 
 
۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۵۶