گنجور

 
اهلی شیرازی

دلا، جهان نه سرای بقاست تا دانی

مقام محنت و حسرت سر است تا دانی

اگر چه شاهد دنیاست لفریب بسی

نه مرد مهر و حریف وفاست تا دانی

به گنج حسن مبینش که خاک بر سر اوست

به طره اش منگر کاژدهاست تا دانی

به نیم جو مخرش ناز و آبرو مفروش

که جو فروشد و گندم نماست تا دانی

بقول اومرو از ره که قول شیطانست

حدیث او همه کذب و دغاست تا دانی

ره محبت و رسم وفا نمیداند

طریق او همه جور و جفاست تا دانی

درون صومعه اش صوفیان تیره دلند

بگویمت که ز اهل صفاست تا دانی

شه شهید بنی فاطمه امام بحق

امیر احمد موسی الرضاست تا دانی

چه گلشن است ندانم حریم روضه او

که مرده زنده شود از نسیم روضه او

طواف کعبه کند هر سری که در ره اوست

هزار کعبه هم اندر طواف درگه اوست

کسیکه دوست شد او را ز دشمنش چه غم است

به هر کجا که رود لطف دوست همره اوست

بخاک درگه او از صفا همی لافد

حیات خضر ندانیم تا چه در ته اوست

چه نبست است شهنشاه چرخ را با او

کمینه بنده این آستان شهنشه اوست

خیال خرگه قدرش سپهر گردون است

هلال خم شده از بهر چوب خرگه اوست

گدای درگه او راست آن رفهایت

که چرخ را حسد از خاطر مرفه اوست

چه جای آنکه کسی حاجتی کند عرضه

که واقف از همه حالی ضمیر آگه اوست

بر آستانه قدرش فلک کم از خاکست

چنانکه قدر زمین پیش قدر افلاکست

جهان عدم بود، او را وجود می بینم

که جان در آتش مهرش چو عود می بینم

فروغ نور حق از مرقد منور او

همیشه کوری چشم حسود می بینم

ز روضه اش همه بوی بهشت می شنوم

زمشهدش همه نور شهود می بینم

نمود صورت او جام جم بچشم و دلم

چنانکه آینه دل نمود می بینم

ظهور مهدی ازآن بارگاه خواهد بود

نه دیرگاه که بسیار زود می بینم

رخم بخاک درش سود و رو نمی تابم

کزین معامله بسیار سود می بینم

از آن نفس که دل آیینه جمال وی است

چراغ دیده جان روشن از خیال وی است

قدم به مرقد او نه ببین جهان کرم

نزول رحمت حق بین زآسمان کرم

نسیم مرحتمش مرده میکند زنده

که چون مسیح ازو تازه است خوان کرم

کرم نشانه اصل شریف او آمد

که اصل گوهر پاکش بود زکان کرم

کفش که وارث جود علیست در بخشش

گلی ز گلشن جودست و گلستان کرم

ز قرص مهرومه از بهر او صباح و مسا

قضا بمشرق و مغرب کشید خوان کرم

نمی رود سر من هرگز از در لطفش

کجا رود سر درویش از آستان کرم

امید من هم ازین خاندان شود حاصل

که ناامید نشد کس ز خاندان کرم

اگر ز حلقه کعبه است دست من کوتاه

همیشه حلقه چشم من است این درگاه

بکعبه دل نکشد یا امام از در تو

بس است کعبه ما مرقد منور تو

فرشته هر نفس آید برای عطر دماغ

شمیم خوان برد از مشهد معطر تو

شهان بجهد مسخر کنند ملکی را

تو آن شهی که دو عالم بود مسخر تو

ترا چو شمع چه حاجت بتاج زر باشد

که تاج نور الهی بس است بر سر تو

تو آن خجسته همای بلند پروازی

که عرش سایه نشین است زیر شهپر تو

سزد که رو بتوهم کعبه یا امام آرد

که کعبه دل و جان است در برابر تو

کسیکه حاجت او نیست از در تو روا

دگر بقبله حاجت چه حاجتست او را

سردو کون از آن در سجود حضرت تست

که گردن دو جهان زیر بار منت تست

پراست خانه گردون ز نعمتت چندان

که مرغ سدره نشین زیر خوان نعمت تست

رهین نعمت لطف تو من نه امروزم

که چشم نعمت فرداهمم ز نعمت تست

ز فرق تا بقدم گر زبان چو سبزه شوم

زبان ما همه در شکر ابر رحمت تست

سر ملک ز فلک بر گذشته است چه شد

خوشا کسیکه سرش بر زمین خدمت تست

اگر چه گوهر مه شبچراغ عالم گشت

چه قدر و قیمتش آنجا که قدر و قیمت تست

تویی که گوهرت از بحر شحنه نجف است

ز گوهر تو زمین را بر آسمان شرف است

تو آن خلاصه گنجی جهان ویران را

که شبچراغ تو افروخت این شبستان را

فرشتگان بطواف در توزان آیند

که در طواف تو بینند کعبه جان را

بر آفتاب رخت عاشق است صبح مگر

که هر صباح چو گل میدرد گریبان را

به خاکپای تو آنها که ره برند چو خضر

زخاک پای تو یابند آب حیوان را

چه میکند می کوثر دلم که مست تو شد

بس است مستی گل بلبل خوش الحان را

امیدواری اهلی است یا امام بتو

مگر تو جمع کنی این دل پریشان را

تو ابر رحمت حقی نظر بسویم کن

اگر چه نامه سیاهم سفیدرویم کن