گنجور

 
اهلی شیرازی

گرچه اشک من خبر از بی‌گناهی می‌دهد

چشم او فتوی به خون از دل سیاهی می‌دهد

دل گواهی می‌دهد کان غمزه ریزد خون من

کی برم جان از کفش چون دل گواهی می‌دهد

مزد شب‌بیداری بلبل نگر کِش هر سحر

گل به دست خود شراب صبحگاهی می‌دهد

خضر اگر بخشش کند یک جرعه بخشد تشنه را

وقت ساقی خوش که می چندان که خواهی می‌دهد

هرکه در بحر غم از بی‌لنگری طوفان کند

کشتی دل را به گرداب تباهی می‌دهد

اهلی از سنگین‌دلی آن بت نبخشد کام کس

کام ما گر می‌دهد لطف الهی می‌دهد