گنجور

 
۶۶۶۱

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۲۲ - مقاله اول در آفرینش عالم که آینه جمال نمای اسماء و صفات آفریننده است سبحانه و تعالی

 

... بود مصون از رحم امهات

بود درین مهد فرو بسته دم

طفل موالید به خواب عدم ...

... شد هوس طره او باد را

بست گره طره شمشاد را

نرگس جماش به آن چشم مست ...

... زد به سر سبزه قدم سرزده

قمری بنهاده به شمشاد دل

سوخت به داغ غم او شاد دل ...

... حسن ز هر لب که شکر خنده کرد

عشق دلی را به غمش بنده کرد

حسن جز از عشق نگیرد غذی ...

... هستی ما هست ز پیوندشان

نیست گشاد همه جز بندشان

حسن و کس از عشق گرفتار نی ...

جامی
 
۶۶۶۲

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۲۴ - مقاله دوم در بیان آفرینش آدم که آیینه ذات و مظهر جمعیت اسماء و صفات آفریننده است سبحانه و تعالی

 

... سهل بود جلد کتاب کریم

بسته بر افسانه دیو رجیم

دلق صفا در بر و زیر بغل ...

... نیست در آلودگی آسودگی

بند ز تن بگسل و آزاده شو

نقش دویی دور کن و ساده شو ...

جامی
 
۶۶۶۳

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۲۸ - مقاله چهارم در اقامت نمازهای پنجگانه که پنجه طاقت قوی پنجگان تاب مشقت داده اوست و جبین عزت گردن فرازان به خاک مذلت نهاده او

 

... مانده تهی سلک جماعت ز تو

پنبه غفلت چو تو را بست گوش

سود نکردت ز مؤذن خروش ...

... شیر دلی پنجه ازین پنج کن

شاخ هوا را بکن از بیخ و بن

شاخ هوا را نشود بیخ سست ...

... چشم خرد بر زر و زینت مدار

زینت تو بس کمر بندگی

تاج تو در سجده سرافکندگی ...

... چرخ فلک خرقه ازرق به بر

بسته ز جوزا پی خدمت کمر

دوخته شب تا به سحر در رکوع ...

جامی
 
۶۶۶۴

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۴۰ - مقاله دهم در اشارت به سهر که نشانه هوشیاری و علامت بخت بیداریست

 

... طارم چارم به مسیحا که داد

تار که بر بط ناهید بست

رنگ که بر محمل خورشید بست

نیل بر این صفحه خضرا که بیخت ...

... نقش نگر جانب نقاش رو

حسن بنا بین و به بنا گرو

بیش درین مرحله غافل مخسب ...

جامی
 
۶۶۶۵

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۴۶ - مقاله سیزدهم در مخاطبه سلاطین که اگر بر دیگران می تابند آسمان عدل را چشمه آفتابند و اگر همه گرد خود می گردند طوفان ظلم را گرداب

 

... هر دمت از درد دو صد قطره خون

از بن هر موی تراود برون

سود سر ایوان تو را بر سپهر ...

... حارس و بواب تو بر بد سگال

بسته پی حفظ تو راه خیال

لیک نیارند به مکر و حیل

بستن آن رخنه که آید اجل

زود بود کاید اجل از کمین ...

... خواجه به خانه چون بود دف سرای

اهل سرایش همه کوبند پای

شهری از آشوب تو غارت شود ...

جامی
 
۶۶۶۶

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۵۱ - حکایت سرد شدن پیر سفید موی از نفس آن خورشید گرم خوی که با زلف شبرنگ دم از صبح سفید مویی زد

 

... آدمیی یا پریی یا کیی

ناز جوانی ز سر خود بنه

داد دل پی سپر خود بده

نیم دمی همدم من بنده باش

جمع کن پیر پراکنده باش ...

... چون شبه شبرنگ و چو شب قیرگون

پیر بنالید که ای در فروغ

مه ز تو کم بهر چه بود این دروغ ...

... پیر شدی جامی و عمرت ز شصت

رشته پیوند به هفتاد بست

یاد جوانی و جوانان مکن ...

جامی
 
۶۶۶۷

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۵۴ - مقاله هفدهم در اشارت به حسن خوبان و جمال محبوبان که دلفریب ترین گل این بهارستانند و ناشکیب ترین نقش این نگارستان

 

... تازه کن عهد قدیم دل است

آن که شد این سلسله بنیاد ازو

لایحه حسن دهد یاد ازو ...

... آرزوی خویش تماشا کنند

دیده شهوت نتوانند بست

از غرض خاطر صورت پرست ...

جامی
 
۶۶۶۸

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۵۶ - مقاله هژدهم در اشارت به عشق که شور آن نمک خوان جگرخواران است و جراحت آن راحت جان دلفگاران

 

... مردن ما زیستن ما ازوست

علوی و سفلی همه بند ویند

پست شو قدر بلند ویند ...

... پرتوی از مهر بر او تافته

خاک ز گردون نشود تابناک

تا اثر مهر نیفتد به خاک ...

... گه ز گلی خرم و خندان شوی

نغمه سرا بلبل بستان شوی

گه به غزالی دل شیدا دهی ...

جامی
 
۶۶۶۹

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴ - در ترشیح اصل این شجره به رشحه توحید و توشیح صدر این مخدره به وشاح تحمید و فی مناجات

 

... رخش او راست فلک کاسه سم

اینک اینک بنگر شاهد حال

میخ انجم زده و نعل هلال

تا درین طبع فریبنده سرای

ننهد حادثه زلزله پای ...

... مرغ ازو نغمه سرایی آموز

بست جیب سمن از غنچه گره

بافت گرد چمن از سبزه گره ...

... به سر مسند تعلیم نشست

طاعنان را دهن از طعن ببست

همه را کرد ترشح ز انا ...

جامی
 
۶۶۷۰

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۵ - دست تضرع به مناجات برآوردن و در حلقه اجابت قبله حاجات استوار کردن

 

... تاج بر سر نه زرین تاجان

عقده بند کمر محتاجان

جرم بخشنده بخشاینده ...

... حارس گنج به صد گونه طلسم

دیر پروای به خود بسته دلان

زود پیوند دل از خود گسلان ...

... وز سر پرده دری درگذرند

کمر بسته جوزا بگشای

گوهر عقد ثریا بگشای ...

... تا به مشتاقی افزون ز همه

بنگرم روی تو بیرون ز همه

نور پاکی تو و عالم سایه ...

جامی
 
۶۶۷۱

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۶ - تخم درود در زمین معذرت کاشتن و خوشه مغفرت درودن و توشه آخرت برداشتن

 

... آزمون را به سوی چرخ بلند

چشم بگشای و همان لحظه ببند

بین که نور بصرت بی تک و تاز ...

... گر قلم نیست قلمزن چه خلل

از سواد و خط اگر دیده ببست

به کمالش نرسد هیچ شکست ...

... که ز هم زاد درخت و دانه

قبله بنده و آزاد وی است

علت غایی ایجاد وی است ...

... گل که آمد عرق رخسارش

نیست جز شبنمی از گلزارش

بود پیش از رقم تازه او ...

... بود گردون شتران کرده قطار

بودش ایام به ره بنشسته

چار طاقی ز عناصر بسته

نورش از جبهه آدم بنمود

سر نهادند ملایک به سجود ...

جامی
 
۶۶۷۲

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۷ - چهره شاهد سخن به زیور خطاب آراستن و مهر ختم بر سعادت از خاتم نبوت خواستن

 

... تا به خواب اجل ای گوهر پاک

خوابگه ساختی از بستر خاک

فلک از غیرت خاک آشفته ست ...

... حجره از گرد فنا نارفتن

چند در ستر خفا بنشستن

در بر این خاک نشینان بستن

چند از سنبل تو بیگانه ...

... پوست بر کن دو سه روباهی را

ظالمان را پی کاری بنشان

آبشان ریز و غباری بنشان

تاج ملک از سر دونان بربای ...

... دست امید به دامان تواند

خاصه جامی که کمین بنده توست

چشم گریان به شکر خنده توست ...

جامی
 
۶۶۷۳

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹ - سبب نظم جواهر آبدار سبحة الابرار که هر عقد وی از رشته آمال عقده گشاست و هر مهره از آن در گردش احوال مهر افزاست

 

... شام ها همچو شفق خون خوردم

مرسله مرسله بر هم بستم

عقد بر عقد به هم پیوستم ...

... سلک آن دایره مرکز دین

رشته شمع شبستان یقین

نقد هر عقد وی از کان دگر ...

... چرخ کحلی سلب ازرق پوش

همچو ابنای زمان زرق فروش

سبحه عقد ثریا در دست ...

... شد ز ذوق سخنم چرخ زنان

گفت قد جیت بنظم سامی

احسن الله جزاک ای جامی ...

جامی
 
۶۶۷۴

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱۳ - عقد دوم در شرح سخن که شریف ترین گوهر صدف آدمیت است و لطیف ترین زیور شرف محرمیت

 

... چشم ازین غالیه هند چرد

زیر این دایره بی سر و بن

نتوان مدح سخن جز به سخن ...

... قیمت نرخ گرانان همه برد

نامه سحر بیانان بسترد

حامل سر ودیعت سخن است ...

جامی
 
۶۶۷۵

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱۵ - مناجات در بیان قصور زبان سخن از شرح کمال الهی و شکر نوال نامتناهی و طلب سنجیدگی وی تا به میزان موزونی یابد و در کفه قبول افزودنی

 

ای زبان خرد از کنه تو بند

پایه قدر سخن از تو بلند ...

... هر طرف گرچه هوایی دارد

پای دل بسته به جایی دارد

عار دارد ز حدیث همه کس ...

جامی
 
۶۶۷۶

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۲۸ - عقد هفتم در شرح تصوف که بستن دست تصرف است و رستن از قید تکلف

 

... که ازان حلقه برون ناید هیچ

مهره ای چند بود بی سر و بن

کف ازان طاسچه نرد مکن

تات ازان چشم بود بست و گشاد

هرگزت رو ندهد نقش مراد ...

... در صف اهل قناعت ره کن

نیست زیبنده درین دیر مجاز

آستین کوتهی از دست دراز

ذوق صوفیگری ار هست تو را

باید از خویش نظر بست تو را

صوفی آنست که از خود رسته ست

ز نکو جسته و از بد رسته ست

بند هستی و ز هستی ساده

زاده کون و ز کون آزاده ...

... کش فزون از دو جهان پهناییست

هفت دریا چو یکی شبنم ازوست

بلکه یک در کره عالم ازوست ...

جامی
 
۶۶۷۷

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۳۷ - عقد دهم در کشف سر ورع که کاسر سورت حرص و طمع است و کاشف ظلمت اهوا و بدع

 

... هیچ غم نیست اگر دزد لییم

افکند رخنه به بستان یتیم

تخم لقمه ست در آب و گل تو ...

... سبحه با شانه همی پیوندی

عقد تلبیس بر آن می بندی

می کشی خرقه پشمینه به دوش

می نهی گوشه فش در بن گوش

باشد اینها همه دعوی یعنی ...

... تو هم از دین و خرد هر دو بری

بنشینی و به شهوت بخوری

تف بر این صوت و سیرت که تو راست ...

جامی
 
۶۶۷۸

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۳۸ - حکایت آن متورع آبی از قبول مرغابی شکار کرده به چنگل بازی طعمه از غیر وجه خورده

 

... بر سر اهل صفا سرور بود

نوبتی چند به هم بنشستند

عقد پیروی و مریدی بستند

برد صد تحفه خدمت سوی پیر ...

... جانب پیر جنیبت انگیخت

بندگی کرد که ای خاص خدای

لقمه پاک است به این روزه گشای ...

جامی
 
۶۶۷۹

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴۰ - عقد یازدهم در مقام زهد که انقطاع رغبت است از نعم فانی و اقتصار همت بر نعیم جاودانی

 

... شیوه خار پرستی بگذار

گلبن اندر رهت از خار درشت

گه به کف زر کشد و گاه به مشت ...

... لاله از بانگ فتاده جرسی

گر بنفشه نه ز دستت سیلی

خورده اعضاش چرا شد نیلی ...

... گشته مشعوف دو سه خرده زر

گاه بندیش نهانی به میان

گه نهی بر طبق عرض عیان ...

... کنده پای خرد خلخالش

قامتش خاربنی زین بستان

گل او حیله و برگش دستان ...

... بجه از وی که چو جستی رستی

هست ازو بند امل بگسستن

به خدا عزوجل پیوستن

جامی
 
۶۶۸۰

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴۱ - حکایت آن خفته چشم بیدار دل که روح الله به سر وقت وی رسید و عذر خواب کردن وی را از وی پسندید

 

... خفته ای رخت خرد داده به خواب

دیده از نادره دیدن بسته

گوش از نکته شنیدن بسته

ساخته در قفس تنگ دهان ...

... خواب کن خواب که خوش بادت خواب

بند اندوه نیی شاد بخسب

بنده کس نیی آزاد بخسب

همه مشغولی عالم کولیست ...

جامی
 
 
۱
۳۳۲
۳۳۳
۳۳۴
۳۳۵
۳۳۶
۵۵۱