گنجور

 
۶۲۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲

 

... کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم

فرو بارید مروارید گرد این سیه دیبا

که بر دو عارض من بست دست بی وفا عالم ...

... درخت مردمی را نیست اسپرغم به جز پیری

خرد بار درخت اوست شکر طعم و عنبر شم

ز بر خمد درخت آری ولیکن بر درخت تو

شکوفه هست و باری نیست بی بر چون گرفتی خم

به چشم دل ببین بستان یزدان را گشن گشته ...

... یکی را سر نشاید جز به زیر سنگ چون ارقم

یکی را بیخ فضل و برگ علم و بار او رحمت

همه گفتار او حکمت همه کردار او محکم ...

... یکی چون آب زیر که به قول خوش فریبنده

چو شاخی بار او نشتر ولیکن برگ او مبرم

یکی گوید شریفم من عرابی گوهر و نسبت ...

... ولیکن با رم از هر گونه ای کاید همی بر چم

سخن چون تار توزی خوب و باریک و لطیف آور

سخن چون تار باید تا برون آیی ز تار و تم ...

... ستمگاری و اندر جان خود تخم ستم کاری

ولیکن جانت را فردا گزاید تخم بار سم

تو را فردا ندارد سود آب روی دنیایی ...

ناصرخسرو
 
۶۲۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴

 

... نه شرم داشتم که ضمیری خطا شدم

وقت خزان به بار رزان شد دلم خراب

وقت بهار شاد به آب و گیا شدم ...

... تا خود ستوروار مر او را چرا شدم

گر جور کرد باز دگر باره سوی او

میخواره وار از پس هیهایها شدم ...

... احمد لوای خویش علی را سپرده بود

من زیر این بزرگ و مبارک لوا شدم

ناصرخسرو
 
۶۲۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶

 

ای بار خدای و کردگارم

من فضل تو را سپاس دارم ...

... گر من به سلام زی تو آیم

زنهار مده هگرز بارم

من بار نخواهم از تو زیراک

بار تو کشد به زیر بارم

از بهر خور ای رفیق چون خر

من پشت به زیر بار نارم

گه نرمم و گه درشت چون تیغ ...

... با جاهل و بی خرد درشتم

با عاقل و نرم بردبارم

تا تو بمنش مرا نخواهی ...

... برکندم جهل و گمرهی را

از بیخ ز باغ و جویبارم

تا رسته شدم ز دهر با او ...

... نه باز و نه یوز روزگارم

آنگه به تبار بود پورا

یکسر همه ناز و افتخارم

وامروز به من کند همی فخر

هم اهل زمین و هم تبارم

آنگه به مثل سفال بودم ...

ناصرخسرو
 
۶۲۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۱

 

... چون چنبر چفته دید ازیرا

این قد چو سرو جویبارم

وز طلعت من زمان به زر آب ...

... نه منت هیچ ناسزایی

مالیده کند به زیر بارم

بر اسپ معانی و معالی ...

... چون حمله برم به جمله خصمان

گمراه شوند در غبارم

چشم حکما به خار مشکل ...

... با طاقت تن همی گزارم

باری نه چو تو ز خمر دنیا

سر پر ز بخار و پر خمارم

شاید که ز شهر خویش دورم

تا نیست سوی امیر بارم

زیرا که بس است علم و حکمت ...

... چون سوی خیاره نامدارم

گر تو به تبار فخر داری

من مفخر گوهر و تبارم

اشعار به پارسی و تازی ...

... بهتر ز سه باشد این چهارم

ای بار خدای خلق یکسر

با توست به روز حق شمارم ...

ناصرخسرو
 
۶۲۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۲

 

... ای پسر نیک حذردار از این هرسه عدو

یک دوبار اینت بگفته ستم وین بار سوم

سپس من نتوانند که آیند هگرز ...

... جز بدیشان و بدو و به تو من کی گروم

چو مرا دست بدان شاخ مبارک برسید

برکشیدند به بالا چو درخت کدوم ...

... چو به خار و خو من بر نم رحمت بچکید

بارور شد به نم از رحمت او خار و خوم

جز پرستنده یزدان و ثناگوی رسول ...

ناصرخسرو
 
۶۲۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸

 

... آن امام ابن الامام ابن الامام

بار شاخ عدل یزدان بوتمیم

آن به حلم و علم و حکم و عدل تام ...

ناصرخسرو
 
۶۲۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶

 

... چونکه به پرهیز و به توبه سبک

نفگنی از گردن بار گران

تا تو یکی خانه نو ساختی ...

ناصرخسرو
 
۶۲۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۹

 

... به دل در صبر کشتم تا به من بر

چو بر ایوب زر بارید باران

طعام ذل و خواری خورد باید ...

... نداند کردنش سقراط درمان

طمع پالان و بار منت آمد

تو ماندی زیر بار و زشت پالان

اگر سهل است و آسان بر تو بر من

کشیدن بار و پالان نیست آسان

من آن دارم طمع کاین دل طمع را ...

... گر ایزد عدل فرموده است چون است

چو بید از بار خلق از عدل عریان

به دانا گر نکوتر بنگری نیست ...

... مرامرغی سیه سار است گل خوار

گهربار و سخن دان در قلم دان

مرا دیوان چو درج در از آن است ...

ناصرخسرو
 
۶۲۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۴

 

... تخم خس و خار در زمین مپراگن

بار گران بینمت به توبه و طاعت

بار بیفگن امل دراز میفگن

کرده است ایزد زلیفنت به قران در ...

... معدن علم است دل چرا بنشاندی

جور و جفا را در این مبارک معدن

چون نبود دلت نرم سود ندارد ...

ناصرخسرو
 
۶۳۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۵

 

امهات و نبات با حیوان

بیخ و شاخند و بارشان انسان

بار مانند تخم خویش بود

سر بیابی چو یافتی پایان ...

... جهد کن تا ز نیست هست شوی

برهانی روان ز بار گران

بهتر جانور همه مردم ...

ناصرخسرو
 
۶۳۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۶

 

... تخم بخت نیک پورا نیست چیزی جز هنر

بار بخت نیکت از شاخ هنر باید چدن

بی هنر با مال و با شاهی نباشد نیکبخت ...

ناصرخسرو
 
۶۳۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۹

 

... غره مشو به عارض عنبر نبات خویش

واندر نگر به عارض کافور بار من

مویم چنین سپید ز گرد سپاه شد ...

... اندر حصار من نرسد دست روزگار

چشم زمانه خیره شد اندر غبار من

کردم کناره از طرب و بی نصیب ماند ...

... وان غم فزای هست کنون غمگسار من

آزاد شد ز بار همه خلق گردنم

امروز چون ز خلق بیفتاد بار من

دانا مرا بجست و من او را بخواستم ...

... این پایگه مرا زین بهین خلایق است

این پایگه نداشت کس اندر تبار من

بر چرخ ماه رفتم از این چاه ژرف زشت ...

... گفتا تو را بس است یکی شاخسار من

جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم

باری کزو رمیده نشد کاروبار من

بی بر چنار بودم خرما بنی شدم

خرماست بار بنده کنون بر چنار من

تا بار آن درخت مبارک بخورده ام

گشته است با قرار دل بی قرار من

گر تخم و بار من نبریدی به رغم دیو

خرمابنان شده ستی یکسر دیار من ...

... با جان هوشیارم شخص نزار من

چون من دوازده است تو را اسپ و بارگیر

لیکن زخلق نیست جز از تو سوار من

ناصرخسرو
 
۶۳۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۰

 

... گرت بشخشد قدم ز پایه ایمان

ملت اسلام ضیعتی است مبارک

کشت و درختش ز مؤمن است و مسلمان ...

... گشته بدو زنده نام احمد و حیدر

بار خدای جهان تمام تمامان

دانا داند که کیست گرچه نگفتم ...

ناصرخسرو
 
۶۳۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۱

 

... هیچ شنیدی که چه گفتت رسول

بار خدای و شرف المرسلین

گفت بباید جستن علم را ...

ناصرخسرو
 
۶۳۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۲

 

... چون نخل بلند است سپیدار ولیکن

بسیار فزون دارد در بار برین آن

مرغ است همان طوطی و هم جغد ولیکن ...

... چون ابر بلند است سیه دود ولیکن

از دود جدا گشت سیه ابر به باران

هرچند که در قرطه بود هردو به یک جا ...

... تا باز رهد جان تو از محنت دیوان

ای بار خدای همه ذریت آدم

با ملک سلیمانی و با حکمت لقمان ...

ناصرخسرو
 
۶۳۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۶

 

... به نزد عقل حکمت را ترازوست

ز یک من تا هزاران بار صد من

اگر نادان خریدار دروغ است ...

ناصرخسرو
 
۶۳۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸

 

... سرکش و تازنده ستوری بده است

زیر ادب هاش گران بار کن

پای ببندش به رسن های پند ...

... پشک به تو فروخت به بازار دین

گفت هلا مشک به انبار کن

کیسه ت پر پشک و پشیز است و روی ...

ناصرخسرو
 
۶۳۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰

 

... هفت نجم و ده و دو برج و چهار ارکان

تا بدانی که تو باری و جهان تخم است

کیست دهقان تو و تخم تو جز یزدان

نه عجب کز تو خطر یافت جهان زیرا

خطر تخم به بار است سوی دهقان

میر بر تخت در ایوانش فرود آرد ...

... جز خطا باشد هرگز سخن حیران

ابر چون به رزمی شوره فرو بارد

گرچه روشن باشد تیره شود پایان

شو حذردار حذر زین یله گو باره

بل نه گوباره کز این قافله شیطان

زین قوی قافله کور و کر ای خواجه ...

... جز که یمگان نرهانید مرا زینها

عدل باراد بر این شهر زمین رحمان

گرچه زندان سلیمان نبی بوده است ...

... نارد این تخم بری جز که همه عصیان

تخم بد را چه بود بار مگر هم بد

مکر فرعون که پذرفت مگر هامان ...

ناصرخسرو
 
۶۳۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۴

 

از بهر چه ای پیر هشیوار هنربین

بر اسپ هوا کرد دلت بار دگر زین

دین است نهال شکر حکمت پورا

بنشانش و به هر وقت ازو بار شکر چین

مر بند هوا را به جز از حکمت نگشاد ...

... این است تو را منزل و زاد ای سفری مرد

برگیر هلا زاد و همه بار سفر زین

طین است تو را اصل بلی لیکن بنگر ...

ناصرخسرو
 
۶۴۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۵

 

... مسته برو که سود ندارد سته

بر نه به خرت بار که وقت آمده است

دل در سرای و جای سپنجی منه ...

ناصرخسرو
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۶۵۵