گنجور

 
۵۸۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶

 

... بی نان و چو نال از عمان نوان است

آنجا که چنین کار و بار باشد

چه جای گه علم یا قرآن است ...

ناصرخسرو
 
۵۸۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷

 

... خرد ره نمایدت زی خشندیش

ازیرا خرد بس مبارک عصاست

نهالی که تلخ است بارش مکار

ازیرا رهت بر سرای جزاست ...

... سخاوت نشان گر ثنا بایدت

که بار درخت سخاوت ثناست

به از بر درخت سخاوت ثنا

به گیتی درختی و باری کجاست

خرد جوی و جانت از هوا دور دار ...

ناصرخسرو
 
۵۸۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸

 

... گر نخواهی رنج تن با چیز اویت کار نیست

از درخت باردارش باز نشناسی ز دور

چون فراز آیی بدو در زیر برگش بار نیست

آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان ...

... علم خورد و برد و کردن در خور گاو و خر است

سوی دانا این چنین بیهوده ها را بار نیست

چون نجویی که ت خدا از بهر چه موجود کرد ...

... نیکی از تو چون پذیرد چون نخواهد بد ز تو

کز بد و نیک تو او را رنج نی و بار نیست

بیم زخم و دار چون از جمله حیوان تو راست ...

... چون نجویی حکمت اندر گزدمان و مار صعب

وین درختانی که بار و برگشان جز خار نیست

گرچه اندک بی گمان حکمت بود صنع حکیم ...

... راه بنمایم تو را گر کبر بندازی ز دل

جاهلان را پیش دانا جای استکبار نیست

همچنان کاندر گزارش کردن فرقان به خلق

هیچ کس انباز و یار احمد مختار نیست

همچنان در قهر جباران به تیغ ذوالفقار

هیچ کس انباز و یار حیدر کرار نیست ...

... چون بنان او به قیمت لؤلؤ شهوار نیست

ای خداوند حسام دشمن او بار از جهان

جز زبان حجت تو ابر گوهر بار نیست

عروةالوثقی حقیقت عهد فرزندان توست ...

... من رهی را جز به خشنودی ی تو و اولاد تو

روز محشر هیچ امید رحمت جبار نیست

ناصرخسرو
 
۵۸۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳

 

... اگر پسند نیاید تو را بدان کاین عدل

هزار بار نکوتر ز تخت و ملک جم است

اگر نیافت خطر بی خطر مگر به درم ...

... تفاوت است بسی در سخن کزو به مثل

یکی مبارک نوش و یکی کشنده سم است

چو هوشیار گزاردش راحت و داروست ...

ناصرخسرو
 
۵۸۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶

 

... وین ستوران جفا پیشه به صورت بشرند

گر شریعت همه را بار گران است رواست

بار اگر خر کشد این عامه همه پاک خرند

بار باخر بنهند از خر و زینها ننهند

زانکه اینها سوی ایزد بسی از خر بترند ...

... حکمت آبی است کجا مرده بدو زنده شود

حکما بر لب این آب مبارک شجرند

شجر حکمت پیغمبر ما بود و برو ...

ناصرخسرو
 
۵۸۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰

 

... پس این مرا و تو را می تمام باید کرد

به باغ دین حق اندر ز بهر بار خرد

زبانت را به بیان چون غمام باید کرد ...

ناصرخسرو
 
۵۸۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱

 

چند گویی کهچو ایام بهار آید

گل بیاراید و بادام به بار آید

روی بستان را چون چهره دلبندان ...

... چون بهار آید لولوش نثار آید

گل تبار و آل دارد همه مه رویان

هر گهی کاید با آل و تبار آید

بید با باد به صلح آید در بستان ...

... که مرا از سخن بیهده عار آید

شست بار آمد نوروز مرا مهمان

جز همان نیست اگر ششصد بار آید

هر که را شست ستمگر فلک آرایش ...

... تا نراند دی دیوانه ت خوی بد

نه بهار آید و نه دشت به بار آید

فلک گردان شیری است رباینده

که همی هر شب زی ما به شکار آید

هر که پیش آیدش از خلق بیوبارد

گر صغار آید و یا نیز کبار آید

نشود مانده و نه سیر شود هرگز ...

... گر عزیز است جهان و خوش زی نادان

سوی من باری می ناخوش و خوار آید

هر کسی را ز جهان بهره او پیداست ...

... گر به چشم تو همی تافته مار آید

شاخ پربارم زی چشم بنی زهرا

پیش چشم تو همی بید و چنار آید ...

ناصرخسرو
 
۵۸۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳

 

... ایمن مشو از زمانه زیراک او

ماری است که خشک و تر بیوبارد

گر بگذرد از تو یک بدش فردا ...

... وز ابر زبان سرشک حکمت را

بر کشت هش و خرد فرو بارد

ور سر بکشد سرش زهشیاری

بر پشتش بار دین برانبارد

دیو است جهان که زهر قاتل را ...

ناصرخسرو
 
۵۸۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷

 

... آن عاقلان که اهل خرد را به باغ دین

بار درخت احمد مختار و حیدرند

آن عاقلان که زیر قدم روز عز و فخر ...

... آن عاقلان کز آفت دیوان به فضلشان

زین بی کناره و یله گوباره بگذرند

گیتی همه بیابان و ایشان رونده رود ...

ناصرخسرو
 
۵۹۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹

 

... پای بند گوسفند از گوسپند

زیر بار تن بماندم شست سال

چون نباشم زیر بار اندر نژند

بار این بند گران تا کی کشد

این خرد پیشه روان ارجمند ...

ناصرخسرو
 
۵۹۱

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳

 

... مرد خرد همچو خر ز بهر شکم

پشت نباید که زیر بار کند

سفله جهان بی وفاست ای بخرد ...

... هرکه در این آسیا بماند دیر

روی و سر خویش پرغبار کند

گرچه تو خفته ستی آسیای جهان ...

... صانع قادر هگرز بی غرضی

گنبد گردان و کار و بار کند

وانگه بر کار کن ستور همه ...

... گر تو یکی خشک بید بی هنری

علم تو را سرو جویبار کند

ورچه تو راست مست کرد جهل همان ...

ناصرخسرو
 
۵۹۲

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴

 

... درخت جهان را مجنبان ازیرا

درخت جهان رنج و غم بار دارد

مده در بهای جهان عمر کوته ...

... از اینجا همی خیزدش غله لیکن

بدان عالم دیگر انبار دارد

همه برزگاران اویند یکسر ...

ناصرخسرو
 
۵۹۳

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵

 

... پیش از آن کان بدنیت بر قهر تو مبدا کند

جز بدی نارد درخت جهل چیزی برگ و بار

برکنش زود از دلت زان پیش کو بالا کند ...

... عدل پرور دین نگر تا چون همی بینا کند

ابر بارنده ز بر چون دیده عروه شود

چون به زیرش گل رخان چون عارض عفرا کند ...

ناصرخسرو
 
۵۹۴

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹

 

... هر چند جهان مختصر نباشد

تو بار خدای جهان خویشی

از گوهر تو به گهر نباشد ...

ناصرخسرو
 
۵۹۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰

 

... تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند

گردن از بار طمع لاغر و باریک شود

این نبشته است زرادشت سخن دان در زند ...

ناصرخسرو
 
۵۹۶

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۳

 

نبینی بر درخت این جهان بار

مگر هشیار مرد ای مرد هشیار

درخت این جهان را سوی دانا

خردمند است بار و بی خرد خار

نهان اندر بدان نیکان چنانند ...

... نروید جز که در سرگین و شد یار

توی بار درخت این جهان نیز

درختی راستی بارت ز گفتار

تو خواهی بار شیرین باش بی خار

به فعل اکنون و خواهی خار بی بار

اگر بار خرد داری وگر نی

سپیداری سپیداری سپیدار

نماند جز درختی را خردمند

که بارش گوهر است و برگ دینار

به از دینار و گوهر علم و حکمت

کرا دل روشن است و چشم بیدار

درختت گر ز حکمت بار دارد

به گفتار آی و بار خویش می بار

اگر شیرین و پر مغز است بارت

تو را خوب است چون گفتار کردار ...

... که خواهی و نیابی هیچ زنهار

سبک باری کنی دعوی و آنگاه

گناهان کرده بر پشتت به انبار

چو کفتاری که بندندش بعمدا ...

... جهان را نو به نو چند آزمایی

همان است او که دیده ستیش صد بار

به دین زن دست تا ایمن شوی زو ...

ناصرخسرو
 
۵۹۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴

 

... از بهر دیدن ملک اکبر

آنجا به پیش خود ندهد بارت

گر چشم و گوش تو نبری زایدر ...

... بلک این گذرگهی است برو بگذر

شاخی که بار او نبود ما را

آن شاخ پس چه بی برو چه برور ...

... گرت آرزوست صورت او دیدن

وان منظر مبارک و آن مخبر

بشتاب سوی حضرت مستنصر ...

... زیب و جمال معرکه و منبر

بی صورت مبارک تو دنیا

مجهول بود و بی سلب و زیور ...

ناصرخسرو
 
۵۹۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶

 

... بهتر سخنان و پند حجت

صد بار تو را ز شیر مادر

ناصرخسرو
 
۵۹۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۷

 

... چون پر زاغ بود سر و قامتت چو تیر

گر ماه تیر شیر نبارید از آسمان

بر قیرگون سرت که فرو ریخته است شیر ...

... تا اینت پانذ آرد و آن خز و آن حریر

یک سال بر گذشت که زی تو نیافت بار

خویش تو آن یتیم و نه همسایه ت آن فقیر ...

... پندیت داد حجت و کردت اشارتی

ای پور بس مبارک پند پدر پذیر

ناصرخسرو
 
۶۰۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۹

 

... در دست سخن پیشه یکی شهره درختی است

بی بار ز دیدار همی ریزد ازو بار

تا در نزنی سرش به گل بار نیارد

زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار ...

... راز دل دانا به جز او خلق نداند

زیرا که جز او را به دل اندر نبود بار

راز دل من یکسره باری همه با اوست

زیرا بس امین است و سخن دار و بی آزار ...

... وین ابر خداوند جهان را به هوا بر

بنده است و مطیع است به باریدن امطار

بی طاعتی ای مرد خرد کار ستور است ...

... بی طاعتی امروز چو تخمی است کز آن تخم

فردا نخوری بار مگر انده و تیمار

این خلق بکردند به یک ره چو ستوران ...

ناصرخسرو
 
 
۱
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۶۵۵