با خویشتن شمار کن ای هوشیار پیر
تا بر تو نوبهار چه مایه گذشت و تیر
تا بر سرت نگشت بسی تیر و نوبهار
چون پر زاغ بود سر و قامتت چو تیر
گر ماه تیر شیر نبارید از آسمان
بر قیرگون سرت که فرو ریختهاست شیر؟
ز اول چنانت بود گمان اندر این جهان
کاریت جز که خور نه قلیل است و نه کثیر
از خورد و برد و رفتن بیهوده هر سوئی
اینند سال بود تنت چون ستور پیر
با ناز و بی نیاز به بیداری و به خواب
بر تن حریر بودت و در گوش بانگ زیر
وان یار جفت جوی به گرد تو پوی پوی
با جعد همچو قیر و دمیده درو عبیر
چون خر به سبزه رفته به نوروز و، در خزان
در زیر رز خزان شده با کوزهٔ عصیر
گفتی که خلق نیست چو من نیز در جهان
هم شاطر و ظریفم و هم شاعر و دبیر
معنی به خاطرم در و الفاظ در دهان
همچون قلم به دست من اندر شدهاست اسیر
دستم رسید بر مه ازیرا که هیچ وقت
بی من قدح به دست نگیرد همی امیر
پیش وزیر با خطر و حشتمم ازانک
میرم همی خطاب کند «خواجهٔ خطیر»
چشمت همیشه مانده به دست توانگران
تا اینت پانذ آرد و آن خز و آن حریر
یک سال بر گذشت که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم و نه همسایهت آن فقیر
اندر محال و هزل زبانت دراز بود
واندر زکات دستت و انگشتکان قصیر
بر هزل وقف کرده زبان فصیح خویش
بر شعر صرف کرده دل و خاطر منیر
آن کردی از فساد که گر یادت آید آن
رویت سیاه گردد و تیره شود ضمیر
تیر و بهار دهر جفا پیشه خرد خرد
بر تو همی شمرد و تو خوش خفته چون حمیر
تا آن جوان تیز و قوی را چو جاودان
این چرخ تیز گرد چنین کند کرد و پیر
خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو
بینور ماند و زشت شد آن صورت هژیر
وز تو ستوه گشت و بماندی ازو نفور
آن کس کز آرزوت همی کرد دی نفیر
بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرو ماندهای حسیر
دین را طلب نکردی و دنیا ز دست شد
همچو سپوس تر نه خمیری و نه فطیر
دنیات دور کرد ز دین، وین مثل توراست
کز شعر بازداشت تو را جستن شعیر
شر است جمله دنیا، خیر است دین همه
این شر باز داشتت از خیر خیره خیر
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توی، ای بیخبر، پنیر
زین بد کنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر بهوش و بصیری و تیز ویر
شیر زمانه زود کند سیر مرد را
چون تو همی نگردی ازین شیر سیر شیر؟
خیره میازمای مر این آزموده را
کز ریگ ناسرشت خردمند را خمیر
گر میبکرد خواهی تدبیر کار خویش
بس باشد ای بصیر خرد مر تو را وزیر
این عالم بزرگ ز بهر چه کردهاند؟
از خویشتن بپرس تو، ای عالم صغیر
ور میبمرد خواهند این زندگان همه
پوزش همی ز بهر چه باید بدین زحیر؟
زی پیل و شیر و اشتر کایشان قوی ترند
ایزد بشیر چون نفرستاد و نه نذیر؟
وانک این عظیم عالم گردنده صنع اوست
چون خواند مر مرا و چه خواهد ز من حقیر؟
زین آفریدگان چو مرا خواند بی گمان
با من ضعیف بندهش کاری است ناگزیر
ورمان همی بباید او را شناختن
بیچون و بی چگونه، طریقی است این عسیر
ور همچو ما خدای نه جسم است و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر؟
ور چون تو جسم نیست چه باید همیش تخت؟
معنی تخت و عرش یکی باشد و سریر
تن گور توست، خشم مگیر از حدیث من
زیرا که خشم گیر نباشد سخن پذیر
از خویشتن بپرس در این گور خویش تو
جان و خرد بس است تو را منکر و نکیر
این گور تو چنان که رسول خدای گفت
یا روضهٔ بهشت است یا کندهٔ سعیر
بهتر رهی بگیر که دو راه پیش توست
سوی بهینه راه طلب کن یکی خفیر
در راه دین حق تو به رای کسی مرو
کو را ز رهبری نه صغیر است و نه کبیر
بی حجت و بصارت سوی تو خویشتن
با چشم کور نام نهادهاست بوالبصیر
بنگر که خلق را به که داد و چگونه گفت
روزی که خطبه کرد نبی بر سر غدیر
دست علی گرفت و بدو داد جای خویش
گر دست او گرفت تو جز دست او مگیر
ای ناصبی اگر تو مقری بدین سخن
حیدر امام توست و شبر وانگهی شبیر
ور منکری وصیت او را به جهل خویش
پس خود پس از رسول نباید تو را سفیر
علم علی نه قال و مقال است عن فلان
بل علم او چو در یتیم است بینظیر
اقرار کن بدو و بیاموز علم او
تا پشت دین قوی کنی و چشم دل قریر
آب حیات زیر سخنهای خوب اوست
آب حیات را بخور و جاودان ممیر
پندیت داد حجت و کردت اشارتی
ای پور، بس مبارک پند پدر پذیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر
یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر
عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من
ابر بهارگاهی و بختور در مطیر
گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا
[...]
نیک اختیار کرد خداوند ما وزیر
زین اختیار کرد جهان سر بسر منیر
کار جهان بدست یکی کاردان سپرد
تا زو جهان همه چو خورنق شد وسدیر
چون او نبوده اند، اگر چند آمدند
[...]
نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژیر
با طالع مبارک و با کوکب منیر
ابر سیاه چون حبشی دایهای شدهست
باران چو شیر و لالهستان کودکی بشیر
گر شیرخواره لاله ستانست، پس چرا
[...]
ای کرده تیره روز معادی بتیغ و تیر
آمد بخدمت تو گرانمایه ماه تیر
بنشین بناز شاهی و باده دریده خور
لب را ز نوش بهره و جان را ز باد تیر
رفتی بتاختن بسوی شهر دشمنان
[...]
ای نظم تو چو رای بگذشته از اثیر
در نظم هست لفظ تو چون لؤلؤ نثیر
ماننده ستاره ست اندر شب سیاه
معنی روشن تو در آن خط همچو قیر
در بزم و رزم چون تو که باشد شجاع و راد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.