گنجور

 
۴۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد

 

... بدو گفت ای همه خوبی و گشی

به گیتی کام راندن با تو نیکوست

تو بایی در برم یا جفت یا دوست ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۹ - رفتن دایه بار دیگر به پیش ویس و حال گفتن

 

... تو خود دانی که موبد چون بزرگست

به گاه خشم راندن چون سترگست

گنه نادیده چون تیغست بران ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۳ - زارى کردن ویس از رفتن رامین

 

... ز بس بر رخ زدن دست نگارین

ز بس بر جامه راندن اشک خونین

ازو بستد فراقش رنگ فرخ ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید

 

... همایون باد بر تو روزگارت

همیشه کام راندن باد کارت

تو خسرو گشته کام دلت شیرین ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۴۵

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ابو نصر مملان

 

... روی نیکو بر منش فرمان روا دارد همی

باشد آسان کام راندن چون بود فرمان روا

من دلی دارم بسان آسیا گردان ز غم ...

قطران تبریزی
 
۴۶

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب سی و چهارم: اندر علم نجوم و هندسه

 

ای پسر بدان و آگاه باش که اگر منجم باشی جهد کن تا بیشتر در رنج علم ریاضی بری که علم احکام علمی وافر ست داد او به تمامی دادن نتوان بی خطا یی زیرا که هیچ کس چنان مصیب نبود که بر وی خطایی نرود اما به همه حال ثمرت نجوم احکام است چون تقویم کردن فایده از تقویم احکام است پس چون از احکام نمی گزیرد جهد کن تا اصولش نکو بدانی و بر مقومی قادر باشی که اصل حکم آنگاه درست شود که تقویم سیارگان راست شود و طالع درست شود و نگر که بر طالع تخمینی اعتماد نکنی الا به استقصا نخست به حساب و نمودارت ممهد چون به حساب و نمودارات راست آید آنگاه حکمی که از آنجا کنی راست آید و به هر حکمی که کنی مولود ی و ضمیر ی بگیر تا از حالات کواکب آگاه بگردی و از طالع و از خانه طالع و از قمر و از برج قمر و خداوند برج قمر و از مزاج بروج ها و از مزاج کواکب که در هر برجی تا کی باشد و چون باشد و از خداوند خانه حاجت و آنکه از وی ماه برگشته باشد و از کواکب که ماه بدو خواهد پیوست و آن کواکب که مستولی بود به درجه طالع و خانه آن کواکب که مستولی بود به درجه سیر کواکب و آن کواکب که ثابته به سیر بدو رسند یا او از درجه سیر و صعود و در مظلمه و درجه آثار مضار و از درجه محترق که درجه آفتاب بود صاعد و هابط او هیچ غافل مباش و از سهم ها اثنی عشرات و زیجات و ارباب مثلثات و حد و صورت و شرف و هبوط و خانه وبال و فرح و آفت و اوج و حضیض و آنگاه بنگر در حالات قمر و کواکب چون اقبال خیر و شر و نظر و مقارنه اتصال و انصراف بعید النور بعید التصال خالی السیر و حشی فعل جمع و منع و {ردالنور دفع التدبیر} دفع قوت {دفع الطبیعه انتکاف اعتراض} مکافات قبول تشریف و تعریف اجتماعی و استقبالی معرفة و هیلاج و کدخداه و عطیت دادن و کم کردن و زیادت کردن عمر راندن به سیر ها ازین همه آگاه کردی آنگاه سخن گویی تا حکم تو راست آید حکم از تقویم معتمد کن چنانک حل آن تقویم زیجی کرده باشند که به خط معروف ست و بودود با وساط آن نگاه کرده باشند و مجموعه و موسوطه وی نیکو دیده و مکرر کرده و اندر تعدیل های وی تأمل کن و با این همه احتزاز کن از سهو و غلط تا خطایی نیفتد و چون این همه اعتماد کرده باشی باید که گویی که هر حکم که من کرده ام چنین خواهد بود و اگر بر آن قول معتمد نباشی هیچ اصابت نیفتد و مسیله که بر سند ضمیری هر چه گویی توان گفت چنانک بیشتر حکم تو راست آید اما به حدیث مولودها من از استاد خویش چنان شنیدم که مولود مردم نه آن است به حقیقت که از مادر جدا شود اصلی طالع ورع است وقت مسقط النطفه آن طالع که آب مرد در رحم زن افتد و قبول کند آن طالع مولود اصلی است نیک و بد همه بدان پیوسته اما آن ساعت که از مادر جدا می شود آن طالع را تحویل صغری خوانند و بر سر مردم آن گذرد که در طالع مسقط النطفه بود و دلیل این سخن خبر رسول است صلی الله علیه و علی آله و سلم که چنین گفته است السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن امه و سعید این سخن ازینجا گفته است که من ترا گفتم اما ترا در طالع زرع سخنی نیست که آن را نه ببالاء چون توی بافته اند اما این که از طالع تحویل کبری گویی بر طریق استادان گذشته گوی و نگاه دار و اندر هر حکمی که کنی چنانک پیش از این فرمودم اگر وقتی مسأله ای پرسند اول به طالع وقت نگر و به صاحب و پس به قمر و برج قمر و خداوندش و بدان کوکب که قمر بدو خواهد پیوست و بدان کوکب که قمر از بازگشت است و بدان کوکب که در طالع یابی یا در وتدی و اگر نه وتد پیش از کوکبی نیکو که مستولی گشت و شهادت که را بیشترست سخن از آن کوکب گوی تا مصیب باشی آنچ شرط احکام ست اندکی گفتیم اکنون اگر مهندس و مساح باشی در حساب قادر باش زینهار یک ساعت بی تکرار حساب نباشی که علم حساب علمی وحشی است پس اگر زمینی پیمایی زوایا را بشناس و شکل های مختلف الاضلاع را خوار مدار و نگویی که این یک مساحت بکنم و باقی به تخمین که در مساحت تفاوت بسیار افتد و جهد کن تا زوایا را نیک بشناسی که استاد من پیوسته مرا گفتی که هان تا از زاویا غافل نباشی در حساب مساحت که بسیار ذوات الاضلاع بود که در وی زاویه قوسی بود برین مثال یا برین مثال و بسیار جای بود که منفرج ماند و اینجا تفاوت بسیار افتد و اگر شکلی بود که بر تو مشکل بود مساحت آن به تخمین مکن یک نیمه را مثلث کن یا مربع که هیچ شکل نبود که برین گونه نتوان کردن و آن وقت هر یک را جدا بنمای تا راست آید و اگر هم چنین درین باب سخن گویم بسیار بتوان گفت اما کتاب از حال خود بگردد و ازین قدر گفتن ناگزیر بود از آنک سخن نجومی گفته بودم خواستم که ازین باب نیز سخنی چند بگویم تا از هر علمی ای پسر بهره مند باشی

عنصرالمعالی
 
۴۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - توصیف اسب و مدح سلطان مسعود

 

... باد گشتی و ابر در شب و روز

که ز راندن تو را نبود ملال

شاد باش ای سکندر ثانی ...

مسعود سعد سلمان
 
۴۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - به سلیمان اینانج بیک فرستاده است

 

... که یاران کدامند و خصمان کدام

شب و روز در راندن و تاختن

خور و خواب گشتست بر من حرام ...

مسعود سعد سلمان
 
۴۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۴ - چیستان و مدح آن سلطان

 

... کار دشوارها ازو آسان

تابش او به قصد راندن خون

لرزه او ز حرص بردن جان ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۹ - مدح ابوسعد بابو و شرح حال خویش

 

... اندهی زاید همی هر شب مرا بی فاصله

اندرین سرما ز رنج راندن سخت ای شگفت

من چنانم در عرق چون کودکان در آبله ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

غمهای تو از راندن خونها کارم

خود نیست چرا راندن خونها کارم

در دیده من از مرگ تو خونها دارم ...

مسعود سعد سلمان
 
۵۲

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - در مدح علاء الدوله ابوسعد سلطان مسعود بن سلطان ابراهیم بن سلطان مسعود بن محمود بن سبکتکین

 

... همیشه تا نبود یاریی چو یاریی بخت

همیشه تا نبود راندنی چو راندن کام

ز بختیاری بر تارک سپهر نشین ...

ابوالفرج رونی
 
۵۳

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان اول - در شناختن نفس خویش » عنوان اول (در شناختن نفس خویش)

 

... و این صفات که در باطن تو جمع کرده اند بعضی صفات ستوران و بعضی صفات ددگان و بعضی صفات دیوان و بعضی صفات فرشتگان است تو از این جمله کدامی و کدام است که آن حقیقت گوهر توست و دیگران غریب عاریت اند که چون این ندانی سعادت خود طلب نتوانی کرد چه هر یکی را از این غذایی دیگر است و سعادتی دیگر است غذای ستور و سعادت وی خوردن و خفتن و گشنی کردن است

اگر تو ستوری شب و روز جهد آن کن تا کار شکم و فرج راست داری اما غذای دادن و سعادت ایشان دریدن و کشتن و خشم راندن است و غذای دیوان شر انگیختن و مکر و حلیت کردن است اگر تو از ایشانی به کار ایشان مشغول شو تا به راحت و نیکبختی خویش رسی و غذای فرشتگان و سعادت ایشان مشاهده جمال حضرت الهیت است و آز و خشم و صفات بهایم و سباع را با ایشان راه نیست اگر تو فرشته گوهری در اصل خویش جهد آن کن تا حضرت الهیت را بشناسی و خود را به مشاهده آن جمال راه دهی و خویشتن را از دست شهوت و غضب خلاص دهی و طلب آن کن تا بدانی که این صفات بهایم و سباع را در تو از برای چه آفریده اند ایشان را برای آن آفریده اند تا تو را اسیر کنند و به خدمت خویش برند و شب و روز سخره گیرند یا برای آن که تا تو ایشان را اسیر کنی و در سفری که تو را فرا پیش نهاده اند ایشان را سخره گیری و از یکی مرکب خویش سازی و از دیگری سلاح خویش سازی و این روزی چند که در این منزلگاه باشی ایشان را به کار داری تا تخم سعادت خویش به معاونت ایشان صید کنی و چون تخم سعادت به دست آوری ایشان را در زیر پای آوری و روی به قرارگاه سعادت خویش آوری آن قرارگاهی که عبارت خواص از آن حضرت الهیت است و عبارت عوام از آن بهشت است

پس جمله این معانی تو را دانستی است تا از خود چیزی اندک شناخته باشی و هر که این نشناسد نصیب وی از راه دین قشور بود و از حقیقت و لب دین محبوب بود

غزالی
 
۵۴

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان اول - در شناختن نفس خویش » فصل نهم

 

همانا گویی که چون در آدمی صفت سباع و بهایم و شیاطین و ملایکه در است به چه دانیم که اصل وی گوهر فرشتگی است و دیگران غریب اند و عارض و به چه دانیم که وی را برای اخلاق فرشتگان آفریده اند تا آن حاصل کند نه برای دیگر صفات بدان که این بدان شناسی که دانی که آدمی شریفتر و کاملتر است از بهایم و سباع و هر چیزی را که کمالی داده باشند که آن نهایت درجه وی بوده وی را برای آن آفریده باشند مثال آن که اسب از خر شریفتر است که خر را برای بار کشیدن آفریده اند و اسب برای دویدن در جنگ و جهاد تا در زیر سوار چنان که می باید می دود و می پوید و وی را قوت بار کشیدن نیز داده اند همچون خر و کمالی زیادت نیز وی را داده اند که خر را نداده اند اگر وی از کمال خویش عاجز آید از وی پالانی سازند و با درجه خر افتد و این هلاک و نقصان وی باشد

همچنین گروهی پنداشته اند که آدمی را برای خوردن و خفتن و جماع کردن و تمتع آفریده اند همه روزگار در این برند و گروهی پندارند که وی را برای غلبه و و استیلا و مقهور کردن دیگر چیزها آفریده اند چون عرب و کرد و ترک و این هر دو خطاست که خوردن و جماع کردن راندن شهوت باشد و این خود ستوران را داده اند و خوردن شتر بیشتر از خوردن مرد است و جماع گنجشک بیش از جماع آدمی است پس چرا آدمی از ایشان شریفتر باشد و غلبه و استیلا به غضب باشد این سباع را داده اند پس آدمی را آنچه سباع و بهایم را داده اند هست و زیادت از آن وی را کمالی داده اند و آن عقل است که بدان خدای  تعالی را بشناسد و جمله صنع وی بداند و بدان خویشتن از دست شهوت و غضب برهاند و این صفت فرشتگان است و بدین صفت وی بر بهایم و سباع مستولی است و همه مسخر وی اند با هر چه بر روی زمین است چنان که حق تعالی گفت و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض جمیعا منه

پس حقیقت آدمی آن است که کمال وی و شرف وی بدوست و دیگر صفتها غریب و عاریتی است و ایشان را به مزدوری و چاکری وی فرستاده اند و برای این است که چون بمیرد نه غضب ماند و نه شهوت ماند و بس اما جوهری روشن و نورانی آراسته به معرفت حق تعالی بر صورت ملایکه تا لاجرم رفیق ایشان باشد و رفیق الملاء الاعلی این باشد و ایشان همیشه در حضرت الهیت باشند فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر و اما تاریک و مظلم و نگونسار تاریکی بدان که زنگار گرفته باشد از ظلمت معصیت و نگونساری بدان که آرام گرفته باشد با اخلاق شهوت و غضب و هر چه شهوت وی بود در این جهان بگذاشته باشد و روی دل وی از سوی این جهان باشد که شهوات و مراد وی این جهانی باشد و این جهان زیر آن جهان است پس سر وی زیر بود و نگونسار باشد و معنی آن که گفت و لو تری اذا المجرمون ناکسوا روسهم عند ربهم این باشد و کسی که چنین باشد با شیاطین به هم در سجین باشند و معنی سجین هر کسی نداند و برای این گفت و ما ادریک ما سجین

غزالی
 
۵۵

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان دوم - در شناختن حق تعالی » عنوان دوم (در شناختن حق تعالی)

 

... فصل دوم- شناختن تنزیه و تقدیس حق تعالی از تنزیه و تقدیس خویش

فصل سوم- معرفت پادشاهی راندن حق تعالی

فصل چهارم- دنباله فصل پیش ...

غزالی
 
۵۶

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان دوم - در شناختن حق تعالی » فصل سوم

 

چون هستی ذات حق معلوم شد و صفات وی و پاکی و تقدیس وی از چونی و چگونگی معلوم شد و تنزیه وی از اضافت با مکان معلوم شد و کلید همه معرفت نفس آدمی آمد یک باب دیگر از معرفت ماند و آن معرفت پادشاهی راندن وی است در مملکت که چگونه است و بر چه وجه است و کار فرمودن وی ملایکه را و فرمانبرداری ملایکه وی را و راندن کارها بر دست ملایکه و فرستادن فرمان از آسمان به زمین و جنبانیدن آسمانها و ستارگان و در بستن کارهای اهل زمین به آسمانها و کلید ارزاق به آسمان حوالت کردن که این جمله چگونه است

و این بابی عظیم است در معرفت حق تعالی و این را معرفت افعال گویند چنان که آن پیشتر را معرفت ذات گویند و معرفت صفات گویند و کلید این نیز هم معرفت نفس است و چون ندانسته باشی که پادشاهی خویش در مملکت خویش چون می رانی چگونه خواهی دانستن که پادشاهی عالم چون می راند ...

غزالی
 
۵۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۰ - آداب باطن

 

... آن که عظمت سخن بداند که سخن خدای تعالی است و قدیم است و صفت وی است قایم به ذات وی و آنچه بر زبان می رود حروف است و همچنان که آتش به زبان گفتن آسان است و هر کسی طاقت آن دارد اما طاقت نفس آتش ندارد همچنین حقیقت معانی این حروف اگر آشکارا شود هفت آسمان و هفت زمین طاقت تجلی آن ندارد و از این بود که حق تعالی گفت لو انزلنا هذا القران جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله

ولیکن جمال و عظیم قرآن را به کسوت حروف بپوشیده اند تا زبانها و دلها طاقت آن بدارد و جز در این کسوت حروف به آدمی رسانیدن صورت نبندد و این دلیل آن نکند که ورای حروف کاری عظیم نیست همچنان که بهایم را راندن و آب دادن و کار فرمودن به سخن آدمی ممکن نیست که وی را طاقت فهم آن نیست لاجرم آوازها نهاده اند نزدیک به آواز بهایم تا ایشان را بدان آگاهی دهند و ایشان آواز بشنوند و کار بکنند و حکمت آن ندانند که گاو به بانگی که بر وی می زنندد زمین نرم می کند و حکمت زمین نرم کردن نداند که مقصود آن است تا هوا در میان خاک شود و آب به هر دو آمیخته شود تا چون هر سه جمع شوند آن را شاید که غذای تخم گردد و وی را تربیت کند

نصیب بیشتر آدمیان از قرآن هم آوازی و ظاهر معنی بیش نیست تا گروهی پنداشتند که قرآن خود حروف و اصوات است و این غایت ضعف و سلیم دلی است و این همچنان بود که کسی پندارد که حقیقت آتش الف و تا و شین است و نداند که آتش اگر کاغذ را بیند بسوزد و طاقت وی ندارد اما این حروف همیشه در کاغذ باشد و هیچ اثر نکند در وی و چنان که هر کالبدی را روحی است که با وی بماند معنی حروف چون روح است و حروف چون کالبد و شرف کالبد به سبب روح است و شرف حروف به سبب روح معانی است و پیدا کردن تمامی تحقیق این در چنین کتاب ممکن نگردد ...

غزالی
 
۵۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۱۱ - اما آداب اجابت

 

... ادب چهارم آن که اگر روزه دار بود منع نکند لیکن حاضر شود و اگر میزبان را وحشت نباشد بر بوی خوش و حدیث خوش قناعت کند که میزبانی روزه دار این باشد و اگر رنجه خواهد شد بگشاید که مزد شادی دل مسلمانی از روزه نافله بسیار فاضلتر و رسول ص انکار کرده است که چنین کند و گفته است که برارد تو برای تو تکلف کند و تو گویی من روزه دارم بزهکار باشی

ادب پنجمآن که اجابت بر نیت راندن شهوت شکم نکند که این کار بهایم بود ولیکن نیت اقتدا کند به سنت رسول ص و نیت حذر کند از آن که رسول ص گفته است که هرکه دعوت اجابت نکند عاصی است در خدای و رسول و بدین سبب گفته اند گروهی که اجابت دعوت واجب است و نیت آن کند که برادر مسلمانی را اکرام کند که در خبر است که هرکه مومن را اکرام کند خدای تعالی را اکرام کرده باشد و نیت کند که شادی به دل وی رساند که در خبر است که هرکه مومنی را شاد کند خدای تعالی را شاد کرده باشد و نیت زیارت میزبان کند که زیارت برادران از جمله قربات عظیم است و نیت صیانت خود کند از غیبت تا نگویند که از بدخویی و تکبر نیامد

این شش نیت است که وی را بر هر یکی ثوابی باشد و مباحات در چنین نیات از جمله قربات گردد و بزرگان دین جهد کرده اند تا در هر حرکتی و سکونی ایشان را نیتی بوده است که با دین مناسبت دارد تا از انفاس ایشان هیچ ضایع نشود

غزالی
 
۵۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۸۱ - اصل دهم

 

... و مدت دنیا هزار یک آخرت نیست بلکه خود هیچ نسبت ندارد که آن را نهایت نیست و دراز ابد در وهم نیاید چه اگر تقدیر کنی که هفت آسمان و زمین پر گاورس کنی و به هر هزار سال مرغی از آن یک دانه برگیرد آن جمله گاورس برسد و از ابد هیچ چیز نرسد پس از عمر آدمی اگر به مثل صد سال بزید و روی زمین شرقا و غربا او را مسلم شود و صافی بی منازعی آنرا چه قدر باشد در جنب عمر آخرت بی نهایت پس چون هر کسی را از دنیا اندکی مسلم باشد و آن نیز منغص و مکدر بود و در هرچه بود بسیار خسیسان منازع او باشند چه واجب کنند که پادشاهی را بر این کار خسیس و منغص بفروشد

این معنی باید که والی و غیر والی بر دل خود تقریر می کند تا بر وی آسان شود روزی چند صبر کردن از شهوت دنیا و شفقت بردن بر رعیت و نیکو داشتن بندگان خدای و خلیفتی پادشاه اکبر به جای آوردن چون این بدانست باید که به ولایت داشتن مشغول شود چنان که فرموده اند نه بر آن وجه که صلاح دنیا باشد که هیچ عبادت و قربت نزد خدای بزرگ تر از ولایت با عدل نیست رسول ص گوید یک روز از عمر سلطان عادل فاضل تر از عبادت شصت ساله بر دوام و آن هفت کس که در خبر است که فردا در سایه حق تعالی باشند اول سلطان عادل است و رسول ص گفت سلطان عادل را هر روز عمل شصت صدیق مجتهد در عبادت رفع کنند و به آسمان برند و گفت دوست ترین و نزدیک ترین به خدای امام عادل است و دشمن ترین و معذب ترین امام جابر است و گفت بدان خدای که نفس محمد به ید قدرت اوست که هر روزی والی عادل را چندان عمل رفع کنند که عمل جمله رعیت او باشد و هر نمازی از آن او به هفتاد هزار نماز دیگران برگیرند چون چنین بود چه غنیمت بیش از آن که ایزد تعالی کسی را منصب ولایت دهد و او را خلیفه و نایب خود سازد تا یک ساعت او به عمر دیگران برآید چون کسی حق این نشناسد و به ظلم و هوا و شهوت راندن مشغول باشد معلوم بود که مستحق سخط گردد و این عدل بدان راست آید که ده قاعده نگاه دارد

قاعده اول ...

غزالی
 
۶۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن سوم - رکن مهلکات » بخش ۲۲ - اصل سیم

 

بدان که زبان از عجایب صنع حق تعالی است که به صورت پاره ای گوشت است و به حقیقت هرچه اندر وجود است زیر تصرف وی است بلکه آنچه اندر عدم است نیز هم که وی هم از عدم عبارت کند هم از وجود بلکه نایب عقل است و هیچ چیز از احاطت عقل بیرون نیست و هرچه اندر عقل و وهم و اندر خیال آید زبان از آن عبارت کند و دیگر اعضا نه چنین است که جز الوان و اشکال در ولایت چشم نیست و جز آواز در ولایت گوش نیست و دیگر اعضاء را همچنین ولایت هریکی بر یک گوشه مملکت بیش نیست و ولایت زبان اندر همه روان است همچون ولایت دل چون وی اندر مقابله دل است که صورت ها از دل همی گیرد و عبارت همی کند همچنین صورتها نیز به دل می رساند و از هرچه وی بگوید دل از آن صفتی می گیرد

مثلا چون به زبان تضرع و زاری کند و کلمات آن گفتن گیرد و الفاظ نوحه گیری راندن گیرد دل از وی صفت رقت و سوز و اندوه گرفتن گیرد و بخار آتش دل قصد دماغ کردن گیرد و به چشم بیرون آمدن ایستد و چون الفاظ طرب و صفت نیکوان کردن گیرد در دل حرکات نشاط و شادی پدید آمدن گیرد و شهوت حرکت کردن گیرد و همچنین از هر کلمه ای که بر وی برود صفتی بر وفق آن در دل پیدا آید تا چون سخنهای زشت گوید دل تاریک شود و چون سخن حق گوید دل به روشن شدن ایسد و چون سخن دروغ و کژ گوید دل نیز کژ گردد تا چیزها راست نبیند و همچون آیینه کوژ شود و بدین سبب خواب شاعر و دروغ زن بیشتر آن بود که راست نیاید که درون وی گوژ شده باشد از سخن دروغ و کژ و هرکه راست عادت گیرد خواب وی راست و درست بود و همچنین هرکه در خواب راست نبیند چون بدان جهان شود حضرت الهیت که مشاهدت آن غایت همه لذتهاست اندر دل وی کژ نماید و راست نبیند و از سعادت آن لذت محروم ماند بلکه چنان که روی نیکو اندر آینه کژ زشت شود چنان که اندر پهنا و درازنای شمشیر نگرد لذت جمال صورت باطل شود کارهای آن جهان و کار الهی هم چنین بود پس راستی و کژی دل تبع راستی و کژی زبان است و برای این گفت رسول ص ایمان مستقیم و راست نبود تا دل راست نباشد و دل راست نبود تا زبان راست نبود

پس از شره و آفت زبان حذر کردن از مهمات دین است و ما اندر این اصل فضل خاموشی بگوییم و آنگاه آفت بسیار گفتن و فضول گفتن و آفت جدل گفتن و خصومت کردن و آفت فحش و دشنام و دراز زبانی و آفت لعنت کردن و مزاح و سخریت کردن و آفت فحش و دشنام و دراز زبانی و آفت لعنت کردن و مزاح و سخریت کردن و آفت دروغ گفتن و غیبت و سخن چیدن و دورویی کردن و آفت مدح و هجو و آنچه بدین تعلق دارد جمله شرح کنیم و علاج آن بگوییم انشاءالله تعالی

غزالی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۵
sunny dark_mode