گنجور

 
غزالی

اما آداب در تلاوت نیز شش است :

ادب اول

آن که عظمت سخن بداند که سخن خدای تعالی است و قدیم است و صفت وی است قایم به ذات وی و آنچه بر زبان می رود حروف است و همچنان که آتش به زبان گفتن آسان است و هر کسی طاقت آن دارد، اما طاقت نفس آتش ندارد، همچنین حقیقت معانی این حروف اگر آشکارا شود، هفت آسمان و هفت زمین طاقت تجلی آن ندارد و از این بود که حق تعالی گفت، « لو انزلنا هذا القران جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله ».

ولیکن جمال و عظیم قرآن را به کسوت حروف بپوشیده اند تا زبانها و دلها طاقت آن بدارد و جز در این کسوت حروف به آدمی رسانیدن صورت نبندد و این دلیل آن نکند که ورای حروف کاری عظیم نیست، همچنان که بهایم را راندن و آب دادن و کار فرمودن به سخن آدمی ممکن نیست که وی را طاقت فهم آن نیست، لاجرم آوازها نهاده اند نزدیک به آواز بهایم تا ایشان را بدان آگاهی دهند و ایشان آواز بشنوند و کار بکنند و حکمت آن ندانند که گاو به بانگی که بر وی می زنندد زمین نرم می کند و حکمت زمین نرم کردن نداند که مقصود آن است تا هوا در میان خاک شود و آب به هر دو آمیخته شود تا چون هر سه جمع شوند آن را شاید که غذای تخم گردد و وی را تربیت کند.

نصیب بیشتر آدمیان از قرآن هم آوازی و ظاهر معنی بیش نیست تا گروهی پنداشتند که قرآن خود حروف و اصوات است و این غایت ضعف و سلیم دلی است و این همچنان بود که کسی پندارد که حقیقت آتش الف و تا و شین است و نداند که آتش اگر کاغذ را بیند بسوزد و طاقت وی ندارد، اما این حروف همیشه در کاغذ باشد و هیچ اثر نکند در وی و چنان که هر کالبدی را روحی است که با وی بماند، معنی حروف چون روح است و حروف چون کالبد و شرف کالبد به سبب روح است و شرف حروف به سبب روح معانی است و پیدا کردن تمامی تحقیق این در چنین کتاب ممکن نگردد.

ادب دوم

آن که عظمت حق تعالی که این سخن وی است در دل حاضر کند پیش از قرآن خواندن و بداند که سخن که می خواند و در چه خطر می نشیند که وی می گوید، «لایمسه الاالمطهرون» و چنان که ظاهر مصحف را نبساود الا دستی پاک، حقیقت سخن حق را درنیابد الا دلی پاک از نجاست، اخلاق بدو آراسته به نور تعظیم و توقیر و از این بود که هرگه عکرمه مصحف بازکردی، وی را غشی افتاد و گفتی، «هو کلام ربی، هو کلام ربی»، هیچ کس عظمت قرآن نداند تا عظیم حق تعالی نشناسد و این عظمت در دل حاصل نیاید تا از صفات و افعال او باز نه اندیشد، چون عرش و کرسی و هفت آسمان و هفت زمین و هرچه در میان ایشان است از ملایکه و جن و انس و بهایم و حشرات و جمادات و نباتات و اصناف خلایق در دل حاضر کند و بداند که این قرآن کلام آن است که این همه در قبضه قدرت اوست که اگر همه را هلاک کند باک ندارد و در کمال وی هیچ نقص نبود و آفریننده و دارنده و روزی دهنده همه اوست، آنگاه باشد که شمه ای از عظمت در دل وی حاضر شود.

ادب سیم

آن که دل حاضر دارد در خواندن و غافل نشود و حدیث النفس وی را به جانب پراکنده بیرون نبرد و هرچه به غفلت خوانده ناخوانده داند و دیگر بار باز سر شود که این همچنان بود که کسی به تماشا در بستانی شود و آنگاه غافل باشد از عجایب بستان تا بیرون آید که این قرآن تماشاگه مومنان است و در وی عجایب حکمتهاست که کسی که در آن تامل کند به هیچ چیز دیگر نپردازد پس اگر کسی معنی قرآن نداند، نصیب وی اندک باشد، لیکن باید که عظمت آن در دل وی حاضر بود تا پراکنده اندیشه نبود.

ادب چهارم

آن که در معانی هر کلمتی اندیشه می کند تا فهم کند و اگر به یک بار فهم نکند اعادت می کند و اگر از وی لذتی یابد اعادت می کند که آن اولیتر از بسیار خواندن و ابوذر می گوید رضی الله عنه که رسول (ص) یک شب تا روز در نماز این یک آیت اعادت می کرد، «ان تعذبهم عبادک، و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم» و « بسم الله الرحمن الرحیم» بیست بار اعادت کرد و سعید بن جبیر شبی در این آیت تامل کرد که، «و امتازو الیوم ایها المجرمون» و اگر آیتی می خواند و معنی آیتی دیگر می اندیشد حق آن آیت نگزارده باشد.

عامر بن قیس از وسواس گله می کرد گفتند، «آن حدیث دنیا باشد» گفت، «اگر کارد در سینه من کنند بر من آسانتر از آن که در نماز حدیث دنیا اندیشم، ولیکن دل مشغول آید که پی حق تعالی چون ایستم و چون بازگردم؟» این جمله وسواس می دانست، به حکم آن که هرکلمه که در نماز می خواند باید که جز آن معنی در آن وقت هیچ چیز نیندیشد و چون اندیشه دیگر بود، اگرچه هم از دین بود وسواس بود بلکه باید که در هر آیتی جز از معانی وی نه اندیشد و چون آیات صفات حق تعالی خواند در اسرار صفات تامل کند تا معنی قدوس و عزیز و جبار و حکیم و امثال این چیست؟ و چون آیات افعال خواند چون، «خلق السموات و الارض» از عجایب خلق، عظمت خالق فهم کند و کمال علم و قدرت وی بشناسد تا چنان شود که در هرچه نگرد حق را بیند و از وی بیند و همه به وی بیند و چون این آیت خواند که، «انا خلقنا الانسان من نطفه»، در عجایب نطفه اندیشد که یک قطره آب یک صفت از وی چگونه چیزهای مختلف پدید آید، چون گوشت و پوست و رگ و استخوان و غیر آن و آنگاه از وی اعضا چون سر و دست و پای و چشم و زبان و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و چون پدید آمد؟

و معنی قرآن همه شرح کردن دشوار بود و مقصود از این تنبیه بر جنس تفکر در قرآن و معانی قرآن سه تن را ظاهر نشود: یکی آن که اول تفسیر قرآن ظاهر نخوانده باشد و عربیت نشناخته باشد دیگر آن که گناهی بزرگ از کبایر مصر باشد، یعنی بدعتی اعتقاد کرده باشد و دل وی تاریک شده بود به ظلمت بدعت و معصیت و دیگر آن که در کلام اعتقادی خوانده باشد و بر ظاهر ایستاده و هرچه به خلاف آن به دل وی بگذرد از آن نفرت گیرد و ممکن نگردد که این کس هرگز از آن ظاهر فراتر شود.

ادب پنجم

آن که دل وی به صفتهای مختلف می گردد، چنان که معانی آیات می گردد، چون به آیات خوف رسد، همه دل وی بیم و زاری گردد و چون به آیات رحمت رسد، گشادگی و خرمی در وی پدید آید و چون صفات حق تعالی شنود، عین تواضع و شکستگی گردد و چون به محالات کفار شنود که در حق خدای تعالی گفته اند، چون شریک و فرزند، آواز نرم تر کند و با شرم و خجالت خواند و همیچنین هر آیتی را معنیی است و آن معنی را مقتضائی است باید که بدان صفت می گردد تا حق آیت گزارده باشد.

ادب ششم

آن که قرآن چنان شنود که از حق تعالی شنود و تقدیر کند که از وی می شنود در حال. و یکی از بزرگان می گوید، «من قرآن می خواندم و حلاوت آن می نیافتم تا تقدیر کردم که از رسول می شنوم، پس از آن فراتر شدم، تقدیر کردم که از جبرئیل می شنوم و حلاوت زیادت یافتم، پس فراتر شدم و به منزلت مهین رسیدم و اکنون چنان می خوانم که از حق تعالی می شنوم بی واسطه و اکنون لذتی می یابم که هرگز نیافته بودم.»