قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
... راه آمد شد دل می طلبیدم از چشم
مردمان جا به سر کوچه یارم دادند
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
... ملک دنیا نبود منزل ارباب سرور
هرکه افتاد درین کوچه در ماتم زد
دست اکرام تو بود آنکه سحرگاه ازل ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸
... خون گرم از دل روان شد چون ز تیغش یاد کرد
رسم معموری همین در کوچه سیل است و بس
عاقبت اشکم به کام این شهر را آباد کرد ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
... پا ز عزت بر زمین ننهد ملک در شهر عشق
بس که در هر کوچه اش جسم عزیزان خاک شد
اتحادی هست با خونین دلانم زان سبب ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳
... چون قطره عرق بن مویی گرفته دل
تا همچو دیده ام نبود کوچه گرد شهر
از پا فتاده و سر کویی گرفته دل ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
... غمت چرا نخورد غم برای خویشتنم
دلم چه یافته در کوچه پریشانی
که می برد همه عمر از قفای خویشتنم ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
... پنهان ز غیر شب همه شب با چراغ چشم
در کوچه تو می طلبم نقش پای تو
پروا نمی کنی و من از ناله های شب ...
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶
... وز شوق چه گویم از ادا معلوم است
از بس که به کوچه تو آیم شب و روز
بی طاقتی ام ز نقش پا معلوم است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵۲
... من خود به کدام مرز و بوم افتاده
هر سو که رود ستارگان کوچه دهند
این اختر بخت من چه شوم افتاده
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۳
... بگسل ز تعلق که به جایی برسی
بگریز ز کوچه بند نی چون نغمه
شاید که به گوش آشنایی برسی
قدسی مشهدی » مثنویها » شمارهٔ ۱۶ - تعربف تالاب صفاپور
... به هر جانب که کشتی رو نهاده
چو رود نیل آبش کوچه داده
ز کشتی های لعلی شد گلستان ...
قدسی مشهدی » ساقینامه » بخش ۱۳
... چو خورشید بر طرف جو پادشاه
سراسر رو کوچه صبح گاه
رفیقی که هرگز نورزد نفاق ...
قدسی مشهدی » ساقینامه » بخش ۱۵
... که باشد رفیق صبوران خدای
گریزانم از کوچه باغ هوس
مرا چاک دل کوچه باغ و بس
اگر خاک گردد سراسر تنم ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴
... گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد
گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد
گفتم سرای دل را ره کو و در کدام است ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵
... سرمه خاک رهت را منتظر
بر سر هر کوچه کوری دگر
بر سر بازار عشقت دارها ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱
... دل من می کنی سیه به غلط
گر مرا دیگری ز کوچه مقصود
نگه خود می کنی تبه به غلط
باز گردی ز کوچه مقصود
گر دوچارم شوی به ره به غلط ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴
... بایع و بیع و ثمن مشتری و جنس تو بودی
سر بسر کوچه و بازار جهان را همه دیدیم
چند بر خرقه پرهیز زدن پنبه توبه ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳
... هرچه هستیم بر خلق نمودار شویم
بر سر کوچه و بازار اگر می نوشیم
به از آنست که در پرده پندار شویم
فوت افسرده دلی چند ز پس کوچه خریم
از پی مایده عشق به بازار شویم ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۵
... مردم راست ندیدیم همین است همین
سر بسر کوچه و بازار جهان گردیدیم
جز غم او نخریدیم همین است همین ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۸
... هرنفسی بمحنتی می کندم رعایتی
شکر که در ره هدی کوچه غلط نمیکنم
میرسد از جناب او هر نفسی هدایتی ...