گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد
گفتا که تاب خورشید هر بی بصر ندارد
گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد
گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد
گفتم سرای دل را ره کو و در کدام است
گفتا بدل رهی نیست این خانه در ندارد
گفتم تو گوی خوبی از دلبران ربودی
گفتا که مادر دهر چون من پسر ندارد
گفتم که بر فلک هست خورشید و ماه تابان
گفتا که همچو روئی شمس و قمر ندارد
گفتم رهی بکویت بنمای اهل دل را
گفتا که راه عشقست راهی دگر ندارد
گفتم که از غم تو تا چند زار نالم
گفتا که در دل ما زاری اثر ندارد
گفتم که فیض در عشق از خویش بیخبر شد
گفتا کسیست عاشق کز خود خبر ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با عشق و زیبایی معشوقهاش به گفتوگو میپردازد. او از زاهدی میپرسد که آیا از زیبایی معشوق خبر دارد، و پاسخ میشنود که تابش خورشید برای چشمان نابینا قابل مشاهده نیست. شاعر به عشق و درد دلش اشاره میکند و از آن میپرسد که چطور میتواند به کوی عشق برود، اما پاسخ میگیرد که راه عشق، مسیری دشوار است. او همچنین میپرسد که چطور میتوان به دل معشوق دسترسی پیدا کرد و میفهمد که این خانه، راهی ندارد. در نهایت، شاعر از غم و زاری خودش میگوید و معشوق به او یادآوری میکند که در دل عاشقان، زاری جایی ندارد و عشق به حقیقت، آدمی را از خود بیخبر میکند. در کل، شعر به عمق عشق و درد و رازهای آن اشاره دارد.
هوش مصنوعی: گفتم آیا زاهد از زیبایی تو باخبر نیست؟ او پاسخ داد که کسی که نمیتواند ببیند، نمیتواند تابش خورشید را هم درک کند.
هوش مصنوعی: به کسی که در عشقش تسلیم شدهام، گفتم که پایم در گلهای کوی تو فرو رفته است. او در پاسخ گفت که راهی برای خارج شدن از کوچه عشق وجود ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم راه ورود به قلب کجاست و در آن کجاست؟ گفتند: راهی به دل وجود ندارد، زیرا این خانه در ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم تو از محبوبان بهترین را انتخاب کردهای. او پاسخ داد که مادر دنیا فرزندی مانند من ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم که در آسمان خورشید و ماه میدرخشند، او پاسخ داد که همچون چهرهی تو، هیچیک از آنها نور و زیبایی ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم که نشان بده راهی برای رسیدن به تو برای کسانی که دلشان به عشق تو بسته است. او گفت که راه عشق، راهی جز این ندارد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که تا کی باید به خاطر غم تو گریه و زاری کنم؟ او پاسخ داد که زاری کردن در دل ما تأثیری ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم که عاشق شدن باعث شده تا از خود آگاه نباشم. او پاسخ داد: کسی که عاشق است، نسبت به خود بیخبر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد
مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد
هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد
سر بی نسیم زلفت از خاک برندارد
تر دامن است هر کاو لافی زند ز عشقت
[...]
عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد
یا درد دل نداند یا دل مگر ندارد
پنهان شدی پری را از حسن و ناز نبود
با آفتاب رویت تاب نظر ندارد
در لاله زار عالم یکدل نمیتوان یافت
[...]
آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد
ای دیده، تیز منگر در روی نازک او
کز غایت لطافت تاب نظر ندارد
در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو
[...]
با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد
عاشق چو شیشه می پروای سر ندارد
تا نغمه ای نباشد نتوان ز هوش رفتن
مسکین مسافری کو ساز سفر ندارد
دل را خراب دارم تا بستگی نه بیند
[...]
دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد
بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد
فرصت به دوش عبرت بسته است محمل رنگ
کس زین بهار حیرت برگل نظر ندارد
محو جمال او را دادند همچو یاقوت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.