گنجور

 
۵۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۶

 

... دیگ در یارا مگر خورشید در جوش آورد

موج اگر گاهی به ساحل می کشاند خویش را

می کشد میدان که دریا را در آغوش آورد ...

صائب تبریزی
 
۵۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۹

 

... رهنوردان را سبکباری بود باد مراد

کف به اندک سعیی از دریا به ساحل می رسد

من به چندین دستگاه از دست یک دل عاجزم ...

صائب تبریزی
 
۵۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۰

 

بیشتر دست سبکباران به منزل می رسد

کف به اندک سعیی از دریا به ساحل می رسد

تا نظر بر غیر داری دوری از درگاه حق ...

... بی پروبالی است در راه طریقت بال و پر

کشتی بی بادبان اینجا به ساحل می رسد

نیست از دنیا خبر از خویش بیرون رفته را ...

صائب تبریزی
 
۵۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۰

 

... بیستون از تیشه فرهاد پرآوازه شد

ساحل دریای بی پایان به جز تسلیم نیست

چاره حیرانی است حسنی را که بی اندازه شد ...

صائب تبریزی
 
۵۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۲

 

... رهنوردان را سبکباری بود باد مراد

زود رخت خود به ساحل کف ز دریا می کشد

عقل عاشق را به راه حق دلالت می کند ...

صائب تبریزی
 
۵۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۴

 

... نیست در خاطر غبار از قطع دریا موج را

تیغ خود را بر فسان گاهی ز ساحل می کشد

عقده دل بستگی را اندک اندک باز کن ...

صائب تبریزی
 
۵۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۲

 

... آبروی خاکساری از گهر افزونترست

بحر پرگوهر ز ساحل زردرویی می کشد

رنگ در خونم نماند ازبس که کاهیدم زعشق ...

صائب تبریزی
 
۵۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۰

 

... تشنه آغوش دریا را تن آسانی بلاست

چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماندماند

نیست ممکن نقش پا را از زمین برخاستن ...

صائب تبریزی
 
۵۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۱

 

... لنگر تسلیم از دست تو بیرون رفته است

ورنه از موج خطر بسیار ساحل کرده اند

کشتگان عشق اگر دستی برون آورده اند ...

صائب تبریزی
 
۵۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۴

 

... خشک مغزانی که نشکستند خود را چون حباب

چون کف دریا و بال دامن ساحل شدند

نغمه پردازی کنند از سیلی باد خزان ...

صائب تبریزی
 
۵۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۷

 

... پشت پا بر جسم زد جان تا هوای عشق کرد

جامه را بخشد به ساحل هر که بر دریا زند

از که دیگر می توان چشم نوازش داشتن ...

صائب تبریزی
 
۵۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۹

 

... بی تکلف بحر را چون موج در بر می کشند

می رسانند از دل دریا به ساحل نامه ها

موجها گاهی زدست بحر اگر سر می کشند ...

صائب تبریزی
 
۵۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۳

 

... رهنورد شوق را منزل شود سنگ فسان

موج هیهات است در ساحل میان راوا کند

نفس سرکش گردد از اقبال دنیای خسیس ...

صائب تبریزی
 
۵۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۲

 

... خودنمایی در میان بحر کردن مشکل است

موج ازان صایب تلاش صحبت ساحل کند

صائب تبریزی
 
۵۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۵

 

... همت پستی که در دامان ما آویخته است

کشتی ما را بیابان مرگ ساحل می کند

تن پرستی همچو خون مرده بند دست و پاست ...

صائب تبریزی
 
۵۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲

 

... وای بر آن کس که خاری بی محابا بشکند

تخته تعلیم ما دلبستگان ساحل است

در کنار لطف هر کشتی که دریا بشکند ...

... می کشد دریا نفس هر گاه ما را بشکند

کشتی ما چون صدف در دامن ساحل شکست

وقت موجی خوش که در آغوش دریا بشکند ...

صائب تبریزی
 
۵۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۳

 

... خویش را بشکن که برگردد به دریا زودتر

موج را بر یکدگر چندان که ساحل بشکند

به که از سر گیرد احرام حریم کعبه را ...

صائب تبریزی
 
۵۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۵

 

... وای بر چشمی که غافل زین تماشا می شود

می زند خود را به ساحل بازمی گردد به بحر

از محیط عشق هر موجی که پیدا می شود ...

صائب تبریزی
 
۵۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۹

 

جان بی مغزان به خاک تیره واصل می شود

کاروان کف بیابان مرگ ساحل می شود

می شود تن روح تن پرور به اندک فرصتی ...

... زیر با منت از بدخویی خلقم که موج

واصل دریا ز دست رد ساحل می شود

دوستی با ناتوانان مایه روشندلی است ...

صائب تبریزی
 
۵۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۰

 

... خار و حس می آید از دریا سلامت بر کنار

بر سکباران کف بی مغز ساحل می شود

نقد جانش خرج ره می گردد از بی توشگی ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۶۰