فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۸
... به نزدیک او بود در کارزار
به بیراه راه بیابان گرفت
به رنج تن از دشمنان جان گرفت ...
... به پوزش فرستاد نزدیک شاه
فرستادگان برگرفتند راه
بزرگان چین بی درنگ آمدند ...
... ز بد کردن خویش رنجور باش
هر آن کس که او گم کند راه خویش
بد آید بداندیش را کار پیش ...
... بیفگند نام مهی جان گرفت
به بیراه راه بیابان گرفت
چو با درد و با رنج و غم دید روز ...
... ز دشمن بخواهم همان کین خویش
درفشان کنم راه و آیین خویش
چو کیخسرو آگاه شد ز این سخن ...
... که دریای با موج و چندین سپاه
سر و کار با باد و شش ماه راه
که داند که بیرون که آید ز آب ...
... اگر دخترانند اگر زیردست
همه در عماری به راه آوردند
ز ایوان به میدان شاه آوردند ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۹
... ابا لشکری گشن و مردان نیو
چو باد هوا گشت و ببرید راه
بیامد به نزدیک کاووس شاه ...
... پذیره فرستاد چندی سپاه
گرانمایگان بر گرفتند راه
چو آمد بر شهر گیو دلیر ...
... به دو هفته در پیش درگاه شاه
از انبوه بخشش ندیدند راه
سیم هفته بر جایگاه مهی ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۰
... برادرکش و بدتن و شاه کش
بداندیش و بدراه و آشفته هش
پی او ممان تا نهد بر زمین ...
... نهادند بر نامه بر مهر شاه
بر ایوان شه گیو بگزید راه
به ره بر نبودش به جایی درنگ ...
... یکی لشکری نامبردار و گرد
ز گنگ گزین راه چین برگرفت
جهان را به شمشیر در بر گرفت ...
... خورشها فرستید نزد سپاه
ببینید ناچار ما را به راه
کسی کو بتابد ز فرمان من ...
... بیاراست باید پسه را به رزم
هر آن کس که بگریزد از راه بزم
فرستاده آمد به هر کشوری ...
... زمین جز به فرمان او نسپریم
گذرها که راه دلیران بدست
ببینیم تا چند ویران شدست ...
... بزرگی و مردی و نیروی دست
گر از من همی راه جوید رواست
که هر جانور بر زمین پادشاست
نبندیم اگر بگذری بر تو راه
زیانی مکن بر گذر با سپاه ...
... سه منزل ز چین پیش شاه آمدند
خود و نامداران به راه آمدند
همه راه آباد کرده چو دست
در و دشت چون جایگاه نشست ...
... چو نزدیک شاه اندر آمد سپاه
ببستند آذین به بیراه و راه
به دیوار دیبا برآویختند ...
... گر ایوان ما در خور شاه نیست
گمانم که هم بدتر از راه نیست
به کاخ اندر آمد سرافراز شاه ...
... که با شهریاران خرد باد جفت
خورش ساز راه سپاه مرا
به خوبی بیارای گاه مرا
نگه کن که ما از کجا رفته ایم
نه مستیم و بیراه و نه خفته ایم
جهان روشن از تاج و بخت منست ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۱
... از آواز اسبان و جوش سپاه
همی ماه بر چرخ گم کرد راه
تو گفتی برآمد زمین بآسمان ...
... نیارد به کار اندرون کاستی
و زآن شهر راه بیابان گرفت
همه رنجها بر دل آسان گرفت ...
... گشادند گردان میان از گره
همه چاره سازان دریا به راه
ز چین و ز مکران همی برد شاه ...
... بفرمود تا توشه برداشتند
به یک ساله ره راه بگذاشتند
جهاندار نیک اختر و راه جوی
برفت از لب آب با آب روی ...
... به هفتم که نیمی گذشتی ز سال
شدی کژ و بی راه باد شمال
سر بادبان تیز برگاشتی
چو برق درخشنده بگماشتی
به راهی کشیدیش موج مدد
که ملاح خواندش فم الاسد ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۲
... ز درگاه برخاست آوای کوس
سپاهی شتابنده و راه جوی
به سوی بیابان نهادند روی ...
... که بود از در شهریار و سپاه
به راهی که لشکر همی برگذشت
در و دشت یکسر چو بازار گشت ...
... به دریای بی مایه اندر کشید
همان راه دریا به یک ساله راه
چنان تیز شد باد در هفت ماه ...
... ز گیتی کسی را که بردند رنج
وز آن آب راه بیابان گرفت
جهانی از او مانده اندر شگفت
چو آگاه شد اشکش آمد به راه
ابا لشکری ساخته پیش شاه ...
... ز هر جای رامشگران خواستند
همه راه و بی راه آوای رود
تو گفتی هوا تار شد رود پود ...
... چو بشنید گستهم نوذر که شاه
بدان شارستان پدر کرد راه
پذیره شدش با سپاهی گران ...
... چو از دور دید افسر و تاج شاه
پیاده فراوان بپیمود راه
همه یکسره خواندند آفرین ...
... به گستهم فرمود تا برنشست
همه راه شادان و دستش به دست
کشیدند زان روی به بهشت گنگ ...
... تو دادی مرا نازش و زور و فر
که او راه تو دادگر نسپرد
کسی را ز گیتی به کس نشمرد
تو دانی که او نیست بر داد و راه
بسی ریخت خون سر بیگناه ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۳
... به بلخ اندرون بود یک ماه شاه
سر ماه بر بلخ بگزید راه
به هر شهر در نامور مهتری
بماندی سرافراز با لشکری
ببستند آذین به بیراه و راه
به جایی که بگذشت شاه و سپاه ...
... به خانه در آرایش چین نهاد
ببستند آذین به شهر و به راه
همه برزن و کوی و بازارگاه ...
... بزرگان هر شهر و کنداوران
همه راه و بی راه گنبد زده
جهان شد چو دیبا به زر آزده ...
... جهان بود پر بانگ و آوای رود
و زآن پس به راه نشاپور شاه
بدیدند مر یکدگر را به راه
نیا را چو دید از کران شاه نو ...
... چنین گفت خسرو به کاووس شاه
جز از کردگار از که جوییم راه
بیابان و یک ساله دریا و کوه ...
... به جایی که او دارد آرامگاه
نماید نماینده داد راه
بر این باژ گشتند هر دو یکی
نگردید یک تن ز راه اندکی
نشستند با باژ هر دو بر اسب ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۵
... چنان نوحه زار ایشان شنید
ز راه جزیره برآمد یکی
چو دیدش مر او را ز دور اندکی ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۶
... برآسوده از رزم وز گفتگوی
به هر شهر کاندر شدندی ز راه
شدی انجمن مرد بر پیشگاه ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۸
... ز من بگسلد فره ایزدی
گر آیم به کژی و راه بدی
از آن پس بر آن تیرگی بگذرم ...
... بکشتم کسی را که بایست کشت
که بد کژ و با راه یزدان درشت
به آباد و ویران درختی نماند ...
... همان گردش اختر و پای و پر
کنون آن به آید که من راه جوی
شوم پیش یزدان پر از آب روی ...
... ز بهر پرستش سر و تن بشست
به شمع خرد راه یزدان بجست
بپوشید پس جامه نو سپید ...
... بدان تا ندارد روانم تباه
نگه دار بر من همین راه و سان
روانم بدان جای نیکان رسان
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۹
... که او داد بر نیک و بد دستگاه
ستایش مر او را که بنمود راه
از آن پس به من شادمانی کنید ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۰
... به زابل به رستم بگویی که شاه
ز یزدان بپیچید و گم کرد راه
در بار بر نامداران ببست ...
... بترسیم کو هیچو کاووس شاه
شود کژ و دیوش بپیچد ز راه
شما پهلوانید و داناترید ...
... ز زابل بخوان و ز کابل بخواه
بدان تا بیایند با ما به راه
شدند انجمن موبدان و ردان ...
... همه بندگانیم در پیش شاه
چه کردیم و بر ما چرا بست راه
اگر غم ز دریاست خشکی کنیم ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۲
... بگفتند با زال و رستم که شاه
به گفتار ابلیس گم کرد راه
همه بارگاهش سیاهست و بس ...
... از این هفته تا آن در بارگاه
گشایند و پوییم و یابیم راه
جز آنست کیخسرو ای پهلوان ...
... به پند اختر سودمندش دهیم
وز آن پس هر آن کس که آمد به راه
برفتند پویان سوی بارگاه ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۳
... به پیش نیاکان من کینه خواه
چو دستور فرخ نماینده راه
وگر نام و رنج تو گیرم به یاد ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۴
غمی شد دل ایرانیان را ز شاه
همه خیره گشتند و گم کرده راه
چو بشنید زال این سخن بردمید ...
... مگر دیو با او هم آواز گشت
که از راه یزدان سرش بازگشت
فریدون و هوشنگ یزدان پرست ...
... همه با توایم آنچه گویی به شاه
مبادا که او گم کند رسم و راه
شنید این سخن زال برپای خاست ...
... که تو برنوشتی ره ایزدی
به کژی گذشتی و راه بدی
از این بد نباشد تنت سودمند ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۵
... به دارنده یزدان گیهان خدیو
که من دورم از راه و فرمان دیو
به یزدان گراید همی جان من ...
... ز شادی و از دولت دیریاز
چو کاووس و جمشید باشم به راه
چو ایشان ز من گم شود پایگاه ...
... مرا دیو گویی که بنهاد دام
به تاری و کژی بگشتم ز راه
روان گشته بی مایه و دل تباه ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۶
... سزد گر ببخشی گناه مرا
اگر دیو گم کرد راه مرا
مرا سالیان شد فزون از شمار
کمر بسته ام پیش هر شهریار
ز شاهان ندیدم کز این گونه راه
بجستی ز دادار خورشید و ماه ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۷
... که ای نامداران به روزگار
هر آن کس که دارید راه و خرد
بدانید کاین نیک و بد بگذرد ...
... براندیشم آرم شمارش به جای
ببخشم که من راه را ساختم
وز این تیرگی دل بپرداختم ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۳۹
... همان جادوی و اژدهای دلیر
بدان رنج و تیمار ببرید راه
به مازندران شد به نزدیک شاه ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۳
... پی جادوان بگسلاند ز خاک
پدید آورد راه یزدان پاک
زمانه جوان گردد از پند اوی ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۴
... خروشی برآمد ز ایران سپاه
که خورشید بر چرخ گم کرد راه
پس پرده ها کودک خرد و زن ...
... به ایرانیان آن زمان گفت شاه
که فردا شما را همین است راه
هر آن کس که دارید نام و نژاد ...
... سوی داور پاک خواهم شدن
نبینم همی راه بازآمدن
بشد هوش زان چار خورشید چهر ...
... بدیشان چنین گفت پر مایه شاه
کز این پس شما را همین است راه
کجا خواهران جهاندار جم ...
... مجویید از این رفتن آزار من
که آسان شود راه دشوار من
خروشید و لهراسب را پیش خواند ...
... چنان دان که رفتنت نزدیک شد
به یزدان ترا راه باریک شد
همه داد جوی و همه داد کن ...
... خروشان و جوشان ز کردار شاه
کسی را نبود اندر آن رنج راه
همی گفت هر موبدی در نهفت ...
... همه بازگردید بی شهریار
که راهی دراز است و بی آب و سخت
نباشد گیاه و نه برگ درخت
ز با من شدن راه کوته کنید
روان را سوی روشنی ره کنید ...