عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵
... نوش دارو به بر کشته پسر می آرد
یا مگر باد به پیراهن یوسف بگذشت
بوی پیراهن او سوی پدر می آرد
یا نه داود زبور از سر دردی برخواند ...
... سبزه از بهر زمین بوسی اسکندر عهد
روی بر خاک سوی راه گذر می آرد
خسرو روی زمین فخر وجود آنکه ز جود ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶
... اندر نهاد بوالعجبت هفت دوزخ است
از راه پنج حس تو فروبند هفت در
پس بر صراط شرع روان گرد و هوش دار ...
... خواهی که ره بری تو به نوری که اصل اوست
رو گرد عجز گرد که عجز است راهبر
چیزی که صد هزار ملک غرق نور اوست ...
... بودند پیشتر ز تو مردان پر هنر
گر مرد راه بین شده ای عیب کس مبین
از زاغ چشم بین و ز طاووس پر نگر ...
... وآرند هرچه کرد بد و نیک در شمر
راه صراط تیزتر از تیغ پیش او
دوزخ به زیر او در و او می رود ز بر ...
... چه محنت است این و چه درد است و چه دریغ
خود این چه کاروان و چه راه است و چه سفر
یارب ز هیبت تو و اندیشه مدام ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷
... چیست آن حاصل همه بی حاصلی روز شمار
چون نخواهد بود گامی کام دل همراه تو
پس تو بر هر آرزو انگار گشتی کامکار ...
... زانکه آن فرق عزیزی بود کاکنون شد غبار
چشم دلبندان نرگس چشم خاک راه گشت
چشم معنی برگشای و چشم عبرت برگمار ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
... خبر چگونه دهندت ز حال روز شمار
که این چه راه و چه وادی است این که چندین خلق
بدو فروشد و از هیچ کس نماند آثار ...
... که کس ز حق نشود از گزاف برخوردار
مده به شعر فراهم نهاد عمر به باد
که شعر نیست چو شرع محمد مختار ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰
... برنهاده بران همی یابم
پیش چشم کسی که راه ندید
مژه همچون سنان همی یابم ...
... عقل بر سر دوان همی یابم
راه او از نثار دانه جان
چون ره کهکشان همی یابم ...
... ره بر کاروان همی یابم
ره بر و راه و راه رو همه اوست
من بدین صد بیان همی یابم ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱
... که نفس خویشتن را خوار دارم
خطا گفتم غلط کردم که در راه
به نادانی خویش اقرار دارم ...
... ز ننگ هستی خود عار دارم
دلی در راه او در کفر و اسلام
میان کعبه و خمار دارم ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲
... کوی فلک ز رایحه بوی مجمرم
یارب بسی فضول بگفتم ز راه رسم
استغفرالله از همه گردان مطهرم ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴
... به جان پاک محمد که قطره ای بچشان
تو میزبان بهشتی و من رسیده ز راه
فرو مبند در خلد کامدم مهمان ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵
... بی مرکب و بی زاد دریغا سفر من
از بس که خطر هست درین راه مرا پیش
دم می نتوان زد ز ره پرخطر من ...
... دردا و دریغا که ندانم که کجا شد
آن دیده بینا و دل راه بر من
دردا و دریغا که ز آهنگ فروماند ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸
... تا با بره هم رسته شد شیر ژیان سبحانه
گه ماه را بگداخته در راه ماهی تاخته
گه تیر را انداخته اندر کمان سبحانه ...
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹
... تو گه دل بسته چاهی و گه در بند زندانی
تو خوش بنشسته با گرگی و خون آلوده پیراهن
برادر برده از تهمت به پیش پیر کنعانی
برو پیراهنی بفرست از معنی سوی کنعان
که تا صد دیده در یک دم شود زان نور نورانی ...
... از آن ترسم که جان تو نیارد تاب عریانی
طریق توست راه شرع و تن در زیر تو مرکب
به مرکب باز استادی چرا مرکب نمی رانی ...
... که مرکب چون فروماند تو بی مرکب فرومانی
تو را در راه یک یک دم چو معراجی است سوی حق
ز یک یک پایه ای برتر گذر می کن چو بتوانی ...
... ولی خون خور که باقی نیست کار عالم فانی
چو مرگ از راه جان آید نه از راه حواس تو
ز خوف مرگ نتوان رست اگر در جوف سندانی ...
... که اندر چشم عزراییل کم از یک سپندانی
برو راه ریاضت گیر تا کی پروری خود را
که بردی آب روی خویش تا در بند این نانی ...
... ازین دریای مغرق بو که همچو خضر بجهانی
چو یونان آب بگرفته است خاک راه یثرب شو
که یک چشمان این راهند ره بینان یونانی
دلا تا کی در آویزی گهر از گردن خوکان ...
... برآمد گوی مه ناگه ز روی چرخ چوگانی
به نور ماه اشتر دید اندر راه استاده
از آن شادی بسی بگریست همچون ابر نیسانی ...
عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳
... امید خلاص ازو چو تریاک
عشق است براق جان درین راه
تن کیست طفیلیی به فتراک ...
... در ظل سرادقات الفت
راهی طلبد به سر وحدت
هرگز بود ای رفیق والا ...
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا
... تا چه برد از کافران سالی هزار
باز ابراهیم را بین دل شده
منجنیق و آتشش منزل شده ...
... مانده در کرمان و گرگان پیش در
باز یونس را نگر گم گشته راه
آمده از مه به ماهی چند گاه ...
... می ندانم چاره جز بی چارگی
ای خرد در راه تو طفلی بشیر
گم شده در جست و جویت عقل پیر ...
... گم بباشم تا به کی جویم ترا
رهبرم شو زان که گم راه آمدم
دولتم ده گرچه بی گاه آمدم ...
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
... من چگونه خون او ریزم به تیغ
خالقا سر تا به راه آورده ام
نان همه بر خوان تو می خورده ام ...
... در سجودش روز و شب خورشید و ماه
کرد پیشانی خود بر خاک راه
هست سیمایی ایشان از سجود ...
... گه سگی را ره دهد در پیشگاه
گه کند از گربه ای مکشوف راه
چون سگی را مرد آن قربت کند ...
... بام تو پر پاسبان در پر عسس
سوی تو چون راه یابد هیچ کس
عقل و جان را گرد ذاتت راه نیست
وز صفاتت هیچ کس آگاه نیست ...
... جمله جانها ز کنهت بی نشان
انبیا بر خاک راهت جان فشان
عقل اگر از تو وجودی پی برد ...
... ای خرد سرگشته درگاه تو
عقل را سر رشته گم در راه تو
جمله عالم به تو بینم عیان ...
... گرچه چندین چشم گردون بازکرد
هم ندید از راه تو یک ذره گرد
نه زمین هم دید هرگز گرد تو ...
... چون کنم چون من ندارم معرفت
گر تو ای دل طالبی در راه رو
می نگر از پیش و پس آگاه رو
سالکان را بین به درگاه آمده
جمله پشتاپشت همراه آمده
هست با هر ذره درگاهی دگر
پس ز هر ذره بدو راهی دگر
تو چه دانی تا کدامین ره روی ...
... تو بدو بشناس او را نه به خود
راه ازو خیزد بدو نه از خرد
واصفان را وصف او درخورد نیست ...
... ضایعم مگذار و کار من بساز
حق تعالی گفت ای ملعون راه
هم خلیفست آدم و هم پادشاه ...
... نه زمانی نیز دل پرداختیم
چند گویی جز خموشی راه نیست
زانک کس را زهره یک آه نیست ...
... حیرت اندر حیرت اندر حیرتست
هر زمان این راه بی پایان تر است
خلق هر ساعت درو حیران تر است
هیچ دانی راه رو چون دید راه
هرکه افزون رفت افزون دید راه
بی نهایت کرد و کاری داشتی ...
... جمله را از خویش غایب دیده ام
سوی کنه خویش کس را راه نیست
ذره ای از ذره ای آگاه نیست ...
... چون ز من خالی بماند جای من
گر تو همراهم نباشی وای من
روی آن دارد که همراهی کنی
می توانی کرد اگر خواهی کنی
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
... کعبه زو تشریف بیت الله یافت
گشت ایمن هرکه در وی راه یافت
جبرییل از دست او شد خرقه دار ...
... می ندانم تا برد یک جان ز صد
عقل را در خلوت او راه نیست
علم نیز از وقت او آگاه نیست ...
... موسی عمران اگر چه بود شاه
هم نبود آنجاش با نعلین راه
این عنایت بین که بهر جاه او ...
... چاکرش را کرد مرد کوی خویش
داد با نعلین راهش سوی خویش
موسی عمران چو آن رتبت بدید ...
... حق هم نامی من داری نگاه
طفل راه تو منم غرقه شده
گرد من آب سیه حلقه شده
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » حکایت مادری که فرزندش در آب افتاد
... دست و پایی می زنیم از اضطراب
آن نفس ای مشفق طفلان راه
از کرم در غرقه خود کن نگاه ...
عطار » منطقالطیر » فی فضائل خلفا » فیفضیلة امیرالمؤمنین ابوبکر رضی الله عنه
... نا به سنگ و هنگ هو گوید زفانش
نی که سنگش بر زفان بگرفت راه
تا نگوید هیچ نامی جز آله ...
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید
... کی پسر کشتی به زخم دره ای
دایما صدیق مرد راه بود
فارغ از کل لازم درگاه بود ...
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت عمر که میخواست خلافت را بفروشد
... گفت تو بگذار و فارغ در گذر
تو بیفکن هرک راباید ز راه
باز برگیرد شود در پیشگاه ...
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت گفتن مرتضی اسرار خویش را با چاه و پر خون شدن چاه
مصطفا جایی فرود آمد به راه
گفت آب آرند لشگر را ز چاه ...