گنجور

 
۴۸۱

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲

 

... بدو گفت کین لشکر سرفراز

سپردم ترا راه خوارزم ساز

نگهبان آن مرز خوارزم باش ...

فردوسی
 
۴۸۲

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳

 

... گر آید به ایران به جنگ آن سپاه

هژبر دلاور نیاید به راه

سر مرز توران به پیران سپرد ...

... به هندوستان اندر آور سپاه

ز غزنین برو تا به راه برین

چو گردد ترا تاج و تخت و نگین ...

فردوسی
 
۴۸۳

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۴

 

... برآرد درخت وفا بار تو

تو نیز آنگهی برگزینی دو راه

یکی راه جویی به نزدیک شاه

ابا دودمان نزد خسرو شوی ...

فردوسی
 
۴۸۴

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵

 

... یکی داستان گفته بودم به شاه

چو فرمود لشکر کشیدن به راه

که دل را ز مهر کسی برگسل ...

... چو دانست گودرز کآمد سپاه

بزد کوس و آمد ز زیبد به راه

ز کوه اندر آمد به هامون گذشت ...

... چو شب تیره شد پیل پیش سپاه

فراز آوریدند و بستند راه

برافروختند آتش از هردو روی ...

... بجستی همی تا ز توران سپاه

پی مور دیدی نهاده به راه

ز دیده خروشیدن آراستی ...

فردوسی
 
۴۸۵

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۶

 

... سر بخت ایرانیان گشته دید

جگر خسته گشته است و گم کرده راه

نخواهد که بیند همی رزمگاه ...

فردوسی
 
۴۸۶

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۷

 

... فرود آوریدست و کرده گروه

ز هر سو که پویی بدو راه نیست

براندیش کین رنج کوتاه نیست ...

فردوسی
 
۴۸۷

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۸

 

... ز گودرز دستوری جنگ نیست

اگر جنگ جوید گشاده است راه

سوی نامور پهلوان سپاه ...

... شنیدم همه هرچ گفتی به شاه

وز آن پس کشیدی سپه را به راه

چنین بود با شاه پیمان تو ...

... دلیری مکن جنگ ما را مخواه

که روباه با شیر ناید به راه

چو هومان ز گودرز پاسخ شنید ...

... همان به که با او نسازیم کین

بر او بر ببندیم راه کمین

مگر خیره گردند و جویند جنگ ...

... ترا آرزو جنگ و پیکار نیست

وگر گل چنی راه بی خار نیست

نداری ز ایران یکی شیرمرد ...

فردوسی
 
۴۸۸

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۹

 

... شگفتی تر آنک از میان سپاه

یکی ترک بدبخت گم کرده راه

بیامد که یزدان نیکی کنش ...

... میان بسته جنگ بر سان شیر

فرودآمد از دیزه راهجوی

سپر داد و درع سیاوش بدوی ...

فردوسی
 
۴۸۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۰

 

... وز آنجا دمان سوی سالار شاه

ستایش کنان برگرفتند راه

چو دیدند مر پهلوان را ز دور ...

فردوسی
 
۴۹۰

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۱

 

... از آن رزمگه تا به توران سپاه

دمان از پس اندر گرفتند راه

چو پیران ندید آن زمان با سپاه ...

فردوسی
 
۴۹۱

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۲

 

... گر او از لب رود جیحون سپاه

به ایران گذارد سپه را به راه

تو دانی که با او نداریم پای ...

... چه تاریکی شب چه تابنده هور

بر آن گونه پویان به راه آمدند

به یک هفته نزدیک شاه آمدند

چو از راه ایران بیامد سوار

کس آمد بر خسرو نامدار ...

فردوسی
 
۴۹۲

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۳

 

... بدان ای سپهدار و آگاه باش

به هر کار با بخت همراه باش

کزان سو که شد رستم شیرمرد ...

... وز آن سو که لهراسب شد با سپاه

همه مهتران برگشادند راه

الانان و غز گشت پرداخته

شد آن پادشاهی همه ساخته

گر افراسیاب اندر آید به راه

ز جیحون بدین سو گذارد سپاه ...

... که پیروز باشی تو در کارزار

همیدون گمانم که چون من ز راه

به پشت سپاه اندر آرم سپاه ...

فردوسی
 
۴۹۳

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۴

 

... ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه

سوی باختر برگشاییم راه

بپردازم این تا در هندوان ...

... نگیریم خشم و نجوییم کین

سوی شهر ایران دهم راهشان

گذارم یکایک سوی شاهشان ...

... ز بس چرب گفتار وز پند خوب

نمودن بدو راه و پیوند خوب

خردمند پیران که در نامه یاد ...

فردوسی
 
۴۹۴

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۵

 

... ولیکن سرشت بد و خوی بد

ترا نگذراند به راه خرد

بدی خود بدان تخمه در گوهرست ...

... به نزدیک خسرو فرستیم گنج

ببندیم بر خویشتن راه رنج

بدان ای نگهبان توران سپاه ...

... گسی کن بزودی به نزدیک شاه

سوی شهر ایران گشادست راه

ششم شهر ایران که کردی تو یاد ...

... برفت از در پهلوان با سپاه

سوی لشکر خویش بگرفت راه

چو رویین به نزدیک پیران رسید ...

... از آن پس چنین گفت پیش سپاه

که گودرز را دل نیامد به راه

از آن خون هفتاد پور گزین ...

فردوسی
 
۴۹۵

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۶

 

... اگر نیز بیند مرا ز این گناه

کند گردن آزاد و آید به راه

رسانم من اکنون به شاه آگهی ...

... کشیدم به کوه کنابد سپاه

به ایرانیان بر ببستیم راه

وز آن سو بیامد سپاهی گران ...

فردوسی
 
۴۹۶

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۷

 

... که من خود بر آنم کز ایدر سپاه

از آن سوی جیحون گذارم به راه

نه گودرز مانم نه خسرو نه طوس ...

... مبیناد هرگز جهانبین من

گرفته کسی راه و آیین من

که را گردش روز با کام نیست ...

فردوسی
 
۴۹۷

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۸

 

... ز بس خسته ترک اندر آن رزمگاه

بریده سرانشان فگنده به راه

بر آوردگه جای گشتن نماند ...

... بدیشان سپارید پشت سپاه

شما بر دو رویه بگیرید راه

به لهاک فرمود تا سوی کوه ...

... دو رویه چو لهاک و فرشیدورد

ز راه کمین برگشادند گرد

سواران ایران برآویختند ...

... وزآنجا سوی قلب توران سپاه

گرانمایگان برگرفتند راه

به کردار گرگان به روز شکار ...

... یکی سوی زیبد خرامید تفت

همانگه طلایه ز لشکر به راه

فرستاد گودرز سالار شاه ...

... چو من حمله بردم به توران سپاه

دریدم صف و برگشادند راه

به پیران رسیدم نوندم به جای ...

... ز بیداد و داد آنچ آمد به شاه

بد و نیک را هم بدویست راه

چو ما چرخ گردان فراوان سرشت ...

... خبر شد به پیران پرخاشجوی

سبک با سپاه اندر آمد به راه

که هر دو کندشان به ره بر تباه ...

... از آن پس به کین سیاوش سپاه

سوی کاسه رود اندر آمد به راه

به لاون که آمد سپاه گشن ...

فردوسی
 
۴۹۸

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۱

 

... همی گشت گودرز بر گرد کوه

نبودش بدو راه و آمد ستوه

پیاده ببود و سپر برگرفت ...

... زره بر تنش سر به سر بردرید

ز پشت اندر آمد به راه جگر

بغرید و آسیمه برگشت سر ...

فردوسی
 
۴۹۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۲

 

... که جوید کنون در جهان کین تو

که گیرد کنون راه و آیین تو

از این شهر ترکان و افراسیاب ...

... شما خویشتن را مدارید خوار

همه راه سوی بیابان برید

مگر کز بد دشمنان جان برید ...

... وگر بازگشتن به خرگاه خویش

سپردن به نیک و به بد راه خویش

وگر جنگ را گرد کرده عنان ...

... ور ایدون کتان رای شهرست و گاه

همانا که بر ما نگیرند راه

وگرتان به زنهار شاه است رای ...

... بر اندرز سالار پیران شویم

ز راه بیابان به توران شویم

ار ایدونک بر ما بگیرند راه

بکوشیم تا هستمان دستگاه ...

... نه گنج و نه سالار و نه نامور

نه نیروی جنگ و نه راه گریز

چه با خویشتن کرد باید ستیز ...

فردوسی
 
۵۰۰

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳۳

 

... به پدرود کردند گرفتند ساز

بیابان گرفتند و راه دراز

درفشی گرفته به دست اندرون ...

... وز آنجا برفتند هر دو دلیر

به راه بیابان به کردار شیر

ز ترکان جز این دو سرافراز گرد ...

... نبرد دلیران دگرگونه گشت

همه بازگشتند یکسر ز راه

خروشان برفتند نزدیک شاه ...

... برآرند از او خاک روز نبرد

نشست از بر دیزه راه جوی

به نزدیک گودرز بنهاد روی ...

... دو تن نامداران توران سپاه

برفتند ز این سان دلاور به راه

ز هومان و پیران دلاورترند ...

... کمر بست بر جنگ فرشیدورد

پس گستهم تازیان شد به راه

به جنگ سواران توران سپاه ...

... سه گرد از پی بیم خورده دو تور

بتازند پویان بدین راه دور

به جان و سر شاه روشن روان ...

... به کین سیاوش کز این رزمگاه

تو برگردی و من بپویم به راه

نخواهم بر این کار فرمانت کرد ...

فردوسی
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۱۰۱۶