گنجور

 
۴۸۱

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - هم در مدح اتسز گوید

 

... یافت از خدمت تو هشمت و فر

منهزم گشته از برادر خویش

بسوی حضرت تو کرد گذر ...

... تا بجایی رسید از رتبت

کز برادر فزون شد و ز پدر

راه کفران سپرد در عالم ...

وطواط
 
۴۸۲

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷ - نیز در مدح اتسز

 

... به مرا از هزار خویش شفیق

گر برادر ز من جداست مرا

کرمت چون برادریست رفیق

تا ندارد خزان جمال بهار ...

وطواط
 
۴۸۳

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - در مدح میرعمید سعدالدین

 

... مهی است فرخ یعقوب سال را یوسف

عزیز گشته بر یازده برادر و سر

بقدر یکشب این مه به از هزار مه است ...

سوزنی سمرقندی
 
۴۸۴

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - در مدح شرف الدوله احمد

 

... صدری که خطابش بود ز صاحب

کای داور من برادر من

محمود شهنشاه شرق گوید ...

سوزنی سمرقندی
 
۴۸۵

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

... در ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر

وی صد هزار ر به ن برادری

کورا تویی برادر و این بود ماحضر

سوزنی سمرقندی
 
۴۸۶

عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۱۷ - فصل سوم: در خرده‌های ایشان

 

... اول آنکه در میان جماعتی یک کس را دستار بیفتد جمله موافقت کنند و اگر کسی جامه را پاره کند آن را به ادب خرقه کنندو از آن هر کسی پاره ای بر جامه دوزند سبب یگانگی در میان ایشان و مدار این بر حدیث است قال رسول الله المؤمنون کنفس واحدة و قال‑علیه الصلوة والسلام‑المؤمن للمؤمن کالبینان یشد بعضه بعضا

دیگر آنکه یکدیگر رااخیخوانند به لفظ برادر خطاب کند و این را از کتاب و سنت دلایل است

اما از کتاب قال الله تعالی انما المؤمنون اخوة

و اما از سنت آنکه رسول چون آخر الزمانیان را یاد کرد گفت واشوقا الی لقاء اخوانی انبیاء سابق را به لفظ برادر یاد کرده است چنانکه در حدیث بنای گرمابه گفتبناها اخی سلیمان و در حدیث مراج می گوید جبرییل‑ مرا به آسمانها برد پیغامبرانی که در آسمانها بودند چونعیسی و ادریس‑‑می گفتند مرحبا بالاخ الصالح و مرا برادر خواندند

پس لفظ اخی اسمی است که رسول انبیا را بدین نام خوانده است و انبیا‑‑او را بدین نام خوانده اند یاد کرد متصوفه از اینجا است ...

... دیگر آنکه چون سفره بنهند تا نخست بسم الله نگویند دست بر آن نبرند بناء آن بدین اصل است که حق‑سبحانه و تعالی‑می فرماید ولا تأکلو ممالم یذکر اسم الله علیه و رسول را چنان بودی که چون طعام پیش نهادند دست فراز نکردی تا نخست دعا نگفتی

دیگر چون بر سفره نشینند سر در پیش افگنند و طریق حرمت سپرند اصلاین آن است کهابوهریره‑رضی الله عنه‑روایت کند از رسول گفت هیچ کس از شما مباد که تتبع لقمه برادری کند که نباید که او شرم دارد و این صاحب نظر را وبال حاصل آید

دیگر آنکه یکی از ایشان اگر به طعام محتاج بود چون به طعام رسد اگر محتاجی دیگر بیند به ترک آن بگوید و ایثار کندامیرالمؤمنین علی‑رضی الله عنه‑مدت سه روز در خانه او هیچ طعام نبودروز سوم دو سه قرص به دستآوردند و جمع شدند تا به کار برنددرویشی به در حجره آمد و طعام طلب کرد آن قرصها بروی ایثار کردندجبرییل درحال این آیت آورد و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة ایشان به امید دریافت این ثنا پیوسته راه ایثار سپردند ...

عبادی مروزی
 
۴۸۷

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل ثالث - آدمیان بر سه گونه فطرت آفریده شده​اند

 

... اما قسم سوم طایفه​ای باشند که بلبدین رسیده باشند و حقیقت یقین چشیده و در حمایت غیرت الهی باشند که أولیایی تحت قبایی لایعرفهم غیری و بتمامی از این طایفه حدیث کردن ممکننبود زیرا که خود عبارت از آن قاصر آید و افهام خلق آن را احتمال نکند و جز در پرده​ای و رمزی نتوان گفت و نصیب خلق از معرفت این طایفه جز تشبیهی و تمثیلی نباشد و مایتبع أکثرهم إلا ظنا إن الظن لایغنی من الحق شییا دریغا ما خود همه در تشبیه گرفتاریم و مشبهی رالعنت می​کنیم که فستذکرون ما أقول لکم و افوض أمری إلی الله إن الله بصیر بالعباد شمه​ای در قرآن ذکر این طایفه چنین کردند کهرجال صدقوا ماعاهدوالله علیه و از آن عهد چهبیان توان کردن و چه نشان توان دادن و اگر گفته شود که فهم کند جایی دیگر فرمود إن فی اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب از همه چیزها شرح توان کردن تا بلب رسند چون بلب رسیدند چه شاید گفت و از لب جز خاصیتی نتوان نمود و برمز با مصطفی- علیه السلام- این خطاب فرمود که سلام علی آل یاسین

برادر سید باشند و نعت لولاک لما خلقت الکونین دارند اگر وجود او با این طایفه نبودی موجودات و مخلوقات خود متصور و متبین نشدی قل إن کنتم تحبون الله فإتبعونی یحببکم الله لیتنی لقیت إخوانی این گروه باشند

أرنا الأشیاء کماهی از این جماعت پای کفش در میان دارد مصطفی- علیه السلام- از این طایفه خبر چنین داد إن للله عبادا قلوبهم أنور من الشمس وفعلهم فعل الانبیاء وهم عندالله بمنزلة الشهداء گفت دل ایشان از آفتاب منورتر باشد چه جای آفتاب باشد اما مثالی و تشبیهی که می​نماید نور دلی در آن عالم آفتابی نماید و آفتاب دنیا را نسبت با آفتاب دل همچنان بود که نور چراغ در جنب آفتاب دنیا و فعل ایشان فعل انبیا باشد و پیغمبر نباشند اما کرامات دارند که مناسب معجزات باشد و درجۀ شهیدان دارند و شهید نباشند شهید را مقام این بود که بل أحیاء عند ربهم باشد ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۸۸

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل خامس - شرح ارکان پنجگانۀ اسلام

 

... دریغا مگر که از اینجا گفت من أسلم فهو منی کار دل مسلمان دارد در قیامت هیچ چیز بهتر از قلب سلیم نباشد یوم لاینفع مال ولابنون إلا من أتی الله بقلب سلیم با ابراهیم خلیل الله همین خطاب آمد که دل مسلمان کن إذ قال له ربه أسلم قال أسلمت لرب العالمین گفت دل را مسلمان کردم دریغا قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولکن قولواأسلمنا همه مؤمنان مسلمان باشند اما همه مسلمانان مؤمن نباشند ایمان کدامست و اسلام چیست فمن أسلم فأولیک تخروا رشدا هرکه از ما دون الله سلامت و رستگاری یافت مسلمان باشد و هر که از همه مراد و مقصودهای خود ایمن گردد و در دو جهان امن یافت او مؤمنست

مگر نشنیده​ای از آن بزرگ که گفت جملۀ خلایق بندۀ ما آمده​اند مگر بایزید که فإنه أخی که او برادر ما آمده است که المؤمن اخوالمؤمن ای عزیزشمه​ای از این احوال باشد که خدا مؤمن و بندۀ مؤمنو دریغا ما کان الله لینذر المؤمنین علی ما أنتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب گفت مرد مؤمن نباشد تا خبیث را از طیب پاک نگرداند خبیث جرم آدمیت و بشریت است و طیب جان ودل است که از همه طهارت یافته است

دانی که جمال اسلام چرا نمی​بینیم از بهر آنکه بت پرستیم و از این قوم شده​ایم که هؤلاء قومنا اتخذوا من دونه آلهة بت نفس اماره را معبود ساخته​ایم أفرأیت من اتخذ إلهه هواه همین معنی دارد جمال اسلام آنگاه بینیم که رخت از معبود هوایی بمعبود خدایی کشیم عادت پرستی را مسلمانی چه خوانی اسلام آن باشد که خدا را منقاد باشی و او را پرستی و چون نفس و هوا را پرستی بندۀ خدا نباشی از مصطفی- علیه السلام- بشنو که چه می​گوید الهوی أبغض إله عبد فی الارض گفت بدترین خدای را که در زمین می​پرستند هوا و نفس ایشان باشد جای دیگر فرمود که تعس عبد الدرهم تعس عبد الدینار و الزوجة ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۸۹

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل عاشر - اصل و حقیقت آسمان و زمین نور محمد ص و ابلیس آمد

 

... چه جای سخن که صد چندانست

این خود رفت اما ای عزیز چون خواهند که مرد را بخود راه دهند و بخودش بینا گردانند دیده یابدو إن تطیعوه تهتدوا این باشد که اشراق نورالله مرد را دیده دهد و گوش دهد و زبان دهد کنت له سمعا وبصرا و لسانا فبی یسمع و بی ینطق بیان صفات شده است که تخلق سالک باشد در این مقام ملک و ملکوت واپس گذاشته باشد و از پوست خودی و بشریت برون آمده باشد و إذا شینا بدلنا أمثالهم تبدیلا بدیده باشد یوم تبدل الأرض رسیده باشد بوی من عرف نفسه بوییده باشد و شراب عرف ربه چشیده باشد إن الله خلق آدم علی صورة الرحمن برو ظاهر گشته باشد ألرحمن علی العرش استوی او را مکشوف شده باشد یدبر الأمر من السماء إلی الأرض او را محقق گشته باشد ینزل الله تعالی برو تجلی کرده باشد پای همت در عالم تخلقوا بأخلاق الله نهاده باشد کونوا ربانیین او را نقد شده باشد ألمؤمن مرآة المؤمن با او برادری داده باشد

دریغا چه میشنوی ألسلام المؤمن المهیمن نام خداست- تبارک و تعالی- چون او مؤمن باشد و مصطفی مؤمن باشد و سالک مؤمن باشد همه آینۀ یکدیگر باشند ألمؤمن مرآة المؤمنبیان این همه کرده است نخستاخوانیت درست شود اتحاد حاصل آید ألمؤمن أخ المؤمن آنگاه خود را در آینۀ اخوانیت درست بیند ...

... از جنید بشنو- رضی الله عنه-که ازوی پرسیدند که من العارف فقال ألمعرفة ماء ولون الماء من لون الإناء گفت رنگ آب از رنگ انا باشد تا در عالم تلوین باشد از این مقام مصطفی- صلعم- چنین عبارت کرد که إن لله عبادا خلقهم لحوایج الناس و این نشنیده‬ای که وقتی بزرگی بزرگی را پرسید که إلی أین إشارتک فقال إلی العرش فقال ألحمد لله الذی أوقف الخالق مع المخلوق أما علمت أن العرش مخلوقا دانی که این مقام کدام باشد آنست که وقتی رویم- رضی الله عنه- شبلی را پرسید ما التوحید فقال من أجاب عن التوحید فهو ملحد ومن عرف التوحید فهو مشرک ومن لم یعرف ذلک فهو کافر ومن أومی إلیه فهو عابدوثن ومن سأل عنه فهو جاهل در این مقام من عرف الله کل لسانه بکار باید داشتن و اما مبتدی سالک را خود نشانی داده است که فأسألوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون

اگر خواهی از مصطفی- علیه السلام- نیز بشنو آنجا که گفت أطلبوا الفضل عند الرحماء منأمتی تعیشوا فی أکنافهم اجازتست پیر را چندانی که با خود آمدن که تربیتی کند مرید را و تربیت آنست که مرید را مشغول کندبپرستیدن و بپرسیدن احوال از شیخ مگر که آن بزرگ از اینجا گفت هرکه با پیر خود احوال نگفته باشد در قیامت او را راه ندهند تا از حق- تعالی- بازپرسد و یا باوی سخن گوید که هدیة الله للمؤمن السایل علی بابه این باشد اما مقصود از این همه آنست که کار از آن باید کرد که صواب باشد تا پیرپرست نشوی خدا پرست نباشی تو پنداری که مصطفی- علیه السلام- نه از اینجا گفت که ألمرء کثیر بأخیه این تربیت است پیر را امامرید را مقید کرده است بشرطی و آن آنست که المرء علی دین خلیله مرد بر دین برادر و پیر خود باشد ای دوست مقامی باشد که آن مقام را خلت خوانند که درآن مقام عبودیت نباشد جمله خلت باشد در این مقام خلت المرء علی دین خلیله باشد

ای دوست دانم که ذکر محبان این قدر که گفته شد کفایت باشد مقصود ما بیشتر آنست که گفت ایشان در میان امت من همچنان باشند که نمک در میان طعام چنانکه طعام بی نمک خوش نباشد امتان او بی آن بزرگان نیک نباشند ...

... دریاب مرا که کارم از دست شدست

آن سؤال که کرده بودی که مصطفی- علیه السلام- از بهر چه می‬فرماید که ألنظر إلی المراة الحسناء یزید فی البصر این سؤال بجای خود است اما این نیز خوانده باشی که ألنظر إلی الحضرة یزید فی البصر مگر که هنوز در بهشت ساکن نشده‬ای که وحور عین کأمثال اللؤلؤ المکنون با حوریان در بهشت بودن گواهی میدهد ای دوست در بهشت هیچ عیشی خوشتر از حوریان نیست از بهر آنکه هنوز ذره‬ای از این عالم در وی تمزیج کرده‬ اند بعدما که خود دانی که بدین حسن حسن معنوی میخواهد نه حسن قالبی و صورتی چون نظر بر معنی آید نور بصر زیادت شودو بدین حضرت ملایکه میخواهد و بدین حسنا حور را میخواهد که نظر کردن در این دو کس بصر باطن زیادت کند اما النظر إلی الکعبة یزید فی البصر نظر در کعبه حقیقت کردن بصر دل زیادت کند النظر إلی وجه الأخ یزید فی البصر نظر در روی برادر کردن روشنایی باطن زیادت میکند بصر قلب آینه شاهدان لطف الهی باشد پس باطن را بصر بهشت و حور باشد و انواع آن اما دل و جان را بصر جز آینه صورت رأیت ربی لیلة المعراج فی أحسن صورة نباشد پس بدان ای دوست آنجا آینه مخلوق باشد اینجا آینه خالق- تعالی- ببین از کجا تا کجا دریغا این رباعی گوش دار

جانا دلم از زلف خود آویخته ‬ای ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۰

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳

 

... بی واسطه ای محرم اسرار آید

شاگرد نوکار را استاد چون خواهد که در کار آرد حرفی بنویسد پس انگشت او بگیرد و بر سر آن حرف نهد اگرچه از راه معنی کاتب استاد مکتب بود اما در عالم صورت انگشت شاگرد بر حرف بود ای برادر هر کس و ناکس انگشت بر حرف عاشق کار افتاده دل به باد داده نهد در عالم صورت اما چون به عالم معنی رسد بداند که آن حرف به معشوق مضاف بوده است و عاشق در میانه بهانه و بر ناوک ملامت نشانه

من می نکنم بار ملامت بر من ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۱

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۸

 

از شجره روح ثمره عشق پدید آمد شجره در کار ثمره شد همانا روح مشتاق آن عاشق صادق در فضای عالم هستی نظره شجره دید ثمره او آتش انس من جانب الطور نارا آمد ناموس اکبر که جاسوس این معنی است از ولایت خود تفحص آن می کرد به دیده ملکی بدید که آن شجره روح اوست و آن ثمره عشق آن آتش که ثمره می نماید هم از درخت روح او سر بر زده است از آنست که نه او را می سوزد و نه با او می سازد و آنچه گفته اند که از میوه درخت آمد اما میوه باز بر درخت نیامد برای این معنی گفته اند یعنی اگر این آتش شجره روح را بسوزد عشق تواند که از نظر رحمت معشوق در فضای قضا شجر ه ای دیگر نشاند اما اگر شجره روح مر ثمره را گم کند زود باشد که صرصر غیرت آن درخت را از بیخ برآرد چون بی ثمره بود دوام وجودش به تجدد مثل او میسر نشود زیرا که شجره را ثمره بباید تا بواسطه او بعد عدم او مثل او پدید آید و این معنی بوالعجبست ای برادر اگر آن شجره روح او نبودی و آن ثمره عشق نبودی خطاب اننی اناالله کی درست آمدی زیرا که عشق روا بود که از درخت جان عاشق مر عاشق را به خود خواند و این ندا هم ازو بدو رساند که اننی اناالله

خواهی که سخن ز جان آگه شنوی ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۲

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۲۲

 

اگر عشق شریک روح است خسارت چرا بر شریک روا می داری برادر عشق مقدس است از شریک و از شبیه اما روح سر از شرکت او برمی آرد و از برای اثبات وحدت معشوق رقم خسارت خسر الدنیا والآخرة بر روح می کشد با او می گوید که به دولت وصل آنگاه رسی که در خود برسی و به عالم اصل خود آنگاه باز شوی که با نیستی انباز شوی و به یقین بدانی

گر هر چه ترا هست همه دربازی ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۳

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۲۹

 

چنانکه عاشق را ذکر دنیا و آخرت فرو می باید گذاشت نظر سر هم از ازل و ابد بر می باید داشت زیرا که ازل عبارت از اول زمانست و ابد اشارت بآخر زمانست و همت عاشق ماوراء زمانست ای برادر آن بهتر که عاشق روی دل بحقیقت وجود خود آرد و بیقین داند که حقیقت وجود او زمانی و مکانی نیست و پیوسته با خود می گوید

ای دل ز جهان نیک و بد بیرون شو ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۴

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۳۰

 

... در برکشی رواست ببر درکشش بلا

ذره در سایه مفقود است بلکه نابود است به تاب آفتاب محسوس گردد پس اگرچه ذره هست نماید اما اضافت هستی به آفتاب اولیتر بود ای برادر اشتعال ذرات مشتعل شده هواست و آن نور عین نور آفتاب و این سر در غروب آفتاب نتوان دانست و سر نیستی و هستی عاشق در عشق بدین معنی توان دید

از جام شراب عشق مستیم هنوز ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۵

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۳۵

 

عاشق را طلب رضای معشوق در عشق شرط راه است و رضا از روی ظاهر در تیمار امر معشوق بود اما قومی را که نظر بر ارادت و حکم او افتد اگر امر متخلف ماند باک ندارند ای برادر فرمان معشوق دیگرست و ارادتش دیگر گاه گاه فرمان معشوق محکی شود که عیار باطن عاشق بدان بتوان دانست روا بود که فرمان نبرد اگر خواهد که فرمان برد خامی بود که در عشق ناتمام بود و اگر فرمان نبرد کامل بود و مراد او حاصل بود

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۶

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۴۰

 

اگر عاشق خواهد که به قوت خود به عالم معشوق رسد محال بود مثال او چنان بود که مورچه ای از هند قصد مکه کند و به پای ضعیف خود راه بریدن گیرد محال بود که برسد اگر خود را بر بال کبوتری تیز پر بندد تا او را به یک روز به حرکات اجنحه مطهره خود به مقصد او رساند وصول او به مقصد او محال نبود ای برادر تو آن مور ضعیفی که از هند امکان قصد مکه مقدسه کرده ای اگر به پای ضعیف بشریت سر در بیابان بی پایان بی خودی نهی و خواهی که برسی محال است محال بلکه ضلالت است و ضلال

راهی که فرشتگان در آن پا ننهند ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۷

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۶۹

 

ای برادر مقام فراق مقام انتظارست و درین راه چشم داشتن برای حصول معشوق در عالم خود شرکست او را چشم بر هم می باید نهاد و در خود طلب کرد و بیافت طرب کرد که او همیشه حاصل است و شبهت ازین اصل زایل است ای عزیز هستی او درنیستی تو جمال مینماید و نیستی درتو اصلی است و جوهری که تو باصل خود توانی بطبع باز شو تا همیشه واجد باشی ای درویش تاب آفتاب قدم همیشه بر عدم تابنده است این ذرات وجود که بشهود او حاصلند سر از زوایۀ عدم برزده اند و ازو بقا یافته عجب مکون ذرات بغروب آفتاب محقق می شود و ظهورشان بطلوع او اما این ذرات که تاب آفتاب شهود او از افق قدم تابنده است و لم یزل پاینده

هی الشمس الا ان للشمس غیبة ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۸

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۹۴

 

... نکند آنچه انتظار کند

در مشاهده نمود با ربود مع است و وجود با خمود مقارن و این سری بوالعجب است ذوق باید چند گویم ای عزیز چون طلیعۀ جمال پیدا شود درقلعۀ نهاد بقوت بشکند تا محبقصد عالم معشوق کند آن شنیده باشی که چون مجنون بعد از کمال عشق نظر بر جمال لیلی افکند هستی او روی بعالم نیستی آورد ای برادر عند ظهور الحق ثبور الخلق

چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس ...

عین‌القضات همدانی
 
۴۹۹

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۹۵

 

... من دیده شوم خصومت از بهرچراست

ای درویش چنانکه عاشق را تن درمی باید داد بدانچهدر پرتو نور معشوق از هستی سفر کند و در نیستی مستقر کند معشوق را هم راضی می باید بود بدانچه عاشق بهستی او هست شود و بشراب مشاهدۀ او مست شود چنانکه معشوق را می باید که عاشق خود را خود نبود عاشق را هم می باید که با اویی او او باشد حاصلتا قوت عشق ازوجود عاشق قوت نسازد او را بکلی قبول نکند و قابل وصول نکند چون اویی او را برانداختند و از نیستی او قوت ساختند هرگاهش که طلب کند در خودش یابد تا این کمال حاصل نشود از او گریزان بود ای برادر حقیقت عاشق داند که نهنگ عشق از وجود او چه درمیکشد و از اویی او چه جدا میکند لا اله الا الله جنید در اوان غیبت از خود گفتی من ابتلایی بک مرا بتو که مبتلا کرد چون از غیبت بحضور آمدی و از عالم خود در کران نور آمدی گفتی زدنی فی بلایی گاه این خنجر آید او نیام و گاه او مرغ و این دام

در مصحف عقل حرف طامات ببین ...

عین‌القضات همدانی
 
۵۰۰

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۲

 

... کل نوم علی المحب حرام

ای برادر عاشق یا در مقام فراق بود یادر هودج وصال اگر در عالم فراق بود از الم و وجع خواب گرد او نگردد و آنچه گفته اند که السکون حرام علی قلوب اولیایه برین معنی قریب است و عجب از محبی که محبوبش نخسبد و او قصد خواب کند شنیدم که موفقۀ در عشق حضرت شأنی داشت بواسطۀ بیخوابی بعلت دق گرفتار شد خواجه اش گفت یا جاریة افرشی لنا فراشا گفت بامولای الک مولی قال نعمقالتانام مولاک قال لاقالت اما تستحیی چون مالک تو از خواب مقدس است ترا شرم نیابد که در نظر او سر ببالین استراحت باز نهی و خفتن در حضور او آغاز کنی

شرمت ناید که در غمش خواب کنی ...

عین‌القضات همدانی
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۹۵