گنجور

 
۴۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۹۲۹

 

جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست

موج دریادیده در ساحل نمی گیرد قرار

صائب تبریزی
 
۴۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۰۶

 

از گهر سنجی این جوهریان نزدیک است

که ز ساحل به صدف باز برم گوهر خویش

صائب تبریزی
 
۴۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۳۸

 

می کنم در کار ساحل این کهن تابوت را

تا به کی سیلی درین دریای طوفانی خورم

صائب تبریزی
 
۴۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

... بر سر جان اینقدر می لرزی ای بسمل چرا

چون شدی تسلیم هر کام نهنگی ساحل است

اینقدر آویختن در دامن ساحل چرا

نوری از پیشانی صاحبدلان دریوزه کن ...

صائب تبریزی
 
۴۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

... خویش را محروم می داری ازین احسان چرا

ساحل بحر تمنا نیست جز کام نهنگ

می روی صایب درین دریای بی پایان چرا

صائب تبریزی
 
۴۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را

گوهر از گرد یتیمی کرد ساحل بحر را

همت سرشار از بی سایلی خون می خورد ...

... عشق دریا دل نمی اندیشد از زخم زبان

کی خلد در دل خس و خاشاک ساحل بحر را

در غریبی کی فتند از جستجو روشندلان ...

صائب تبریزی
 
۴۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

... نیش گردد آتش آخر خانه زنبور را

ساحل دریای پر شور جهان ترک خودی است

مهد آسایش بود دار فنا منصور را ...

صائب تبریزی
 
۴۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

... از دل عاشق به منزل برنیاید خارخار

می شود سنگ فسان چون موج ساحل عشق را

وصل آب زندگانی در سیاهی بسته است ...

صائب تبریزی
 
۴۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶

 

... آتش نمرود گلزارست ابراهیم را

در دل دریا به ساحل می تواند پشت داد

هر که گیرد وقت طوفان دامن تسلیم را ...

... زیر پای خویش بینی کوثر و تسنیم را

کشتی طوفانی از ساحل ندارد شکوه ای

نیست دلگیری ز ملک فقر ابراهیم را ...

صائب تبریزی
 
۴۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

... نیستم بر خاطر دریا گران چون خار و خس

می تواند هر کف بی مغز ساحل شد مرا

خار خشکم می شوم قانع به اندک گرمیی ...

صائب تبریزی
 
۴۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

... چون گل بی درد خرج شادمانی شد مرا

کشتی جسمی کز او امید ساحل داشتم

در دل دریا زمین گیر از گرانی شد مرا ...

صائب تبریزی
 
۴۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

... چون گهر چندان که اندازم درین دریا نظر

نیست جز گرد یتیمی ساحل دیگر مرا

چشم من سیر از جهان و هر دم از بهر طمع ...

صائب تبریزی
 
۴۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

... باغبان سنگدل نشنیده آواز مرا

کی به ساحل می گذارد موجه خود را محیط

از شکستن نیست پروا بال پرواز مرا ...

صائب تبریزی
 
۴۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

... چون حباب از روی دریا دیده من روشن است

می زند در چشم خاک اندیشه ساحل مرا

ناخن تدبیر چون برگ خزان بر خاک ریخت ...

صائب تبریزی
 
۴۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

عمر در تلخی سرآید در شراب افتاده را

ساحل از موج خطر باشد در آب افتاده را

دارد از حکم روان ما را قضا در پیچ و تاب ...

... ساخت گوهر قطره چشم سحاب افتاده را

ساحلی جز دست شستن نیست از جان چون حباب

از تهی مغزی به دریای شراب افتاده را ...

صائب تبریزی
 
۴۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

... مشو غافل ز حال خاکساران در توانایی

به ساحل بازگشتی هست در هر جلوه دریا را

ز دعوی بسته گردد چون زبان معنی شود گویا ...

صائب تبریزی
 
۴۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱

 

... به از صد دسته گل دامن برچیده خود را

به دامان صدف بار دگر افکندم از ساحل

ز قحط قدردانان گوهر سنجیده خود را ...

صائب تبریزی
 
۴۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳

 

... به دشمن می نمایم سینه بی کینه خود را

نگنجد در ته دامان ساحل گوهر رازم

به دریا می سپارم چون صدف گنجینه خود را ...

صائب تبریزی
 
۴۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴

 

مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان

که از دریای گوهر بهره خاشاک است ساحل را

نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان ...

... غبار خط جانان لنگر آرام شد دل را

که سازد توتیای چشم طوفان دیده ساحل را

تفاوت نیست در لطف و عتاب و خشم و ناز تو ...

صائب تبریزی
 
۴۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵

 

... ز شور بحر دارد لذتی جان غریق من

که باشد جلوه موج خطر در چشم ساحل را

ز بی دردی نباشد سیر باغ ما که از حیرت ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۶۰