نمی گردد کف بی مغز مانع سیر دریا را
سفیدی جامه احرام باشد دیده ما را
چنین کز چشم او گفتار می ریزد، عجب دارم
که گردد خواب مهر خامشی آن چشم گویا را
دگر وحشی نگاهی می زند پیمانه در خونم
که هر مژگان او عمر ابد بخشد تماشا را
ردای اهل تقوی بادبان کشتی می شد
لب میگون او تا ریخت در پیمانه صهبا را
عبیر پیرهن در دیده اش گرد کسادی شد
چه خجلت ها که رو داد از تماشایت زلیخا را
سراپا عشقم اما کارفرمایی نمی یابم
که بر فرهاد و مجنون تنگ سازم کوه و صحرا را
مشو غافل ز حال خاکساران در توانایی
به ساحل بازگشتی هست در هر جلوه دریا را
ز دعوی بسته گردد چون زبان، معنی شود گویا
به گفتار آورد خاموشی مریم مسیحا را
اگر چه در نظرها چون شرر بی وزن می آیم
گریبان می درد بی تابی من سنگ خارا را
برون از خود ندارد چاره ای درد دل عاشق
همان کف مرهم کافور باشد زخم دریا را
ز چاه افتادن یوسف همین آواز می آید
که در صحرای پر چاه وطن، فهمیده نه پا را
چو گرداب آن که دارد سیر در ملک وجود خود
کمند وحدت خود می شمارد موج دریا را
غرور من نمی سازد به هر صید زبون صائب
به گرد دام خود گردانده ام صد بار عنقا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مضامینی از عشق و تمایز آن با حیات دنیوی پرداخته است. شاعر به توصیف احساسات عاشقانهای میپردازد که در برابر زیبایی و محبوبش بر او غلبه پیدا میکند. او به تماشا و زیباییهای محبوبش اشاره میکند و چالشهایی که در درون خود احساس میکند، مثل درد دل و خستهگی از عشق را بازگو میکند.
شاعر همچنین به گناه و تقوا، و درک عمیق از وجود میپردازد و نسبت به وضعیت خاکساران و قدرت دریا اشاره میکند که ممکن است در عمق آن، زیبایی و آگاهی باشد. در نهایت، او بر این نکته تأکید دارد که عشق او به ویژه در برابر موانع و مشکلاتی که در زندگی وجود دارد، نمیتواند خاموش شود و همچنان با وجود دردها و غمها به عشق ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: نمیتوان بیمغزی و ناآگاهی را مانع سفر دریا قرار داد، مانند اینکه سفیدی لباس احرام، دید ما را بپوشاند.
هوش مصنوعی: چنانکه از نگاه او کلمات و صحبتها همچون جوی آب سرازیر میشود، جای شگفتی است که آن چشم پرگو و صحبتکردن، چگونه میتواند خواب مهر خاموشی را ببیند.
هوش مصنوعی: دیگر یک روح سرکش نگاهی به من میاندازد و با نگاهش، تمام زندگیام را در خونی که درونم جاری است میبیند، بهطوری که هر بار که او را مینگرم، حس میکنم عمر جاودانهای را در تماشای او سپری کردهام.
هوش مصنوعی: لباسی که مخصوص پرهیزکاران است، مانند بادبان کشتی میشود و وقتی که او شراب صافی را در جام میریزد، زیبایی و رنگ آن به سان میگون (رنگین و زیبا) میگردد.
هوش مصنوعی: دیدن پیراهنی که در آن تصویر زلیخا است، برای بعضی از افرادی که آن را میبینند، احساس شرم و خجالت به همراه دارد. زلیخا به خاطر زیبایی و جذابیتش، توجه ها را به خود جلب میکند و این موضوع موجب خجلت دیگران میشود.
هوش مصنوعی: من تمام وجودم عشق است، اما کسی را پیدا نمیکنم که بر فرهاد و مجنون غم و اندوه بیفزاید و به خاطرشان کوه و بیابان را به تنگی بیفریند.
هوش مصنوعی: به حال افرادی که در شرایط ساده و بیادعا به سر میبرند، بیتوجه نباش. در هر شکلی از دریا، امیدوارانه میتوان به ساحل رسید.
هوش مصنوعی: وقتی زبان به دعوا و جدل مشغول میشود، دیگر سکوت و خاموشی نمیتواند معنای واقعی خود را به نمایش بگذارد؛ مثل اینکه سکوت مریم، مادر مسیح، به سخن درمیآید.
هوش مصنوعی: اگرچه در نگاهها مانند یک آتش بیوزن و بیاهمیت به نظر میرسم، اما در باطن، درد و بیتابی من میتواند حتی سنگ سختی مانند خارا را نیز بشکافد.
هوش مصنوعی: در دل عاشق، برای درمان دردها، چیزی بهتر از احساسات خود نمییابد. همانطور که کافور میتواند در تسکین زخمها یاری دهد، احساسات عاشقانه نیز میتواند آرامشبخش باشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که وقتی یوسف به درون چاه افتاد، صدای خاصی بلند میشود که نشاندهنده این است که در سرزمین زادگاهش، که پر از چاه است، کسی متوجه موقعیت واقعی او نمیشود و نمیتواند به درستی درک کند که چه بلایی بر او رفته است. در واقع، این جمله به وضعیتی اشاره دارد که در آن فردی در سختی و مصیبتی قرار دارد و دیگران از او غافل هستند یا نمیتوانند وضعیت او را درک کنند.
هوش مصنوعی: کسی که در دنیای وجود خود به دنبال اتحاد و پیوستگی است، مانند گردابی میماند که در آن، تمام موجهای دریا را به عنوان نشانهای از وحدت خود میبیند و آنها را در دام درک خود میگیرد.
هوش مصنوعی: غرور من اجازه نمیدهد که به هر موجودی که به راحتی به دام میافتد، نزدیک شوم. من به خاطر این غرور، بارها پرندهای نادر را که شبیه عنقا است، به دام کشیدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زر افشانید بر پیلان جرسهای مدارا را
برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را
زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا
ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا
زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را
خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را
ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را
نظام تو کرده روان ایوان خضرا را
کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را
[...]
ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را
چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را
منم ای برق رام تو برای صید و دام تو
گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را
چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره
[...]
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.