در هوای کامِ دنیا میفشانی جان چرا؟
میکنی در راه بت صیدِ حرم قربان چرا؟
چیست اسبابِ جهان تا دل به آن بندد کسی؟
میکنی زنّار را شیرازهٔ قرآن چرا
در بیابانِ عدم بی توشه رفتن مشکل است
نیستی در فکرِ تخمافشانی ای دهقان چرا
هیچ قفلی نیست نگشاید به آهِ نیمشب
ماندهای در عقدهٔ دل اینقدر حیران چرا
دین به دنیای دَنی دادن نه کارِ عاقل است
میدهی یوسف به سیمِ قلبِ ای نادان چرا
هیچ میزانی درین بازارِ چون انصاف نیست
گوهرِ خود را نمیسنجی به این میزان چرا
از بصیرت نیست گوهر را بدلکردن به خاک
آبروی خویش میریزی برای نان چرا
خندهکردن رخنه در قصرِ حیات افکندن است
میشوی از هر نسیمی همچو گل خندان چرا
آدمی را اژدهایی نیست چون طولِ امل
بیمحابا میروی در کامِ این ثعبان چرا
نانِ جو خور، در بهشتِ سیرچشمی سِیر کن
میخوری خون از برای نعمتِ الوان چرا
درد میگردد دوا چون کامرانی میکند
میکشی نازِ طبیب و منتِ درمان چرا
زود در گِل مینشیند کشتیِ سنگین رکاب
چارپهلو میکنی تن را، ز آب و نان چرا
میکِشند آبای عُلویٰ انتظارِ مقدمت
ماندهای دربندِ این گهواره چون طفلان چرا
چشمِ اقبالِ سکندر تشنهٔ دیدارِ توست
در سیاهی ماندهای، ای چشمهٔ حیوان چرا
چشم بر راهِ تو دارد تاجِ زرینِ شهان
بر صدف چسبیدهای، ای گوهرِ رخشان چرا
کعبه در دامانِ شبگیرِ بلند افتاده است
پای خود پیچیدهای چون کوه در دامان چرا
بهر یک دم زندگانی، چون حبابِ شوخچشم
میکنی پهلو تهی از بحرِ بیپایان چرا
ترکِ حیوانی، به حیوانات جانبخشیدن است
خویش را محروم میداری ازین احسان چرا
ساحلِ بحرِ تمنّا نیست جز کامِ نهنگ
میروی صائب درین دریای بیپایان چرا؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا
آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا
چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک میزنند
چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا
با خیالت جزو جزوم میشود خندان لبی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.