گنجور

 
صائب تبریزی

معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را

که خون رقص روانی می دهد تعلیم بسمل را

به خون غلطیدن من سنگ را در گریه می آرد

مگر بندد حیا در کشتن من چشم قاتل را

نمی یابد دل پر خون من راه سخن، ورنه

عقیق از رهگذار نقش، خالی می کند دل را

درین وادی کدامین لیلی خوش چشم می باشد؟

که گردش سرمه آواز می گردد سلاسل را

دل بی عشق را در رخنه دیوار نسیان نه

مبر با خود به دیوان جزا این فرد باطل را

زیاد مرگ اگر بی تاب گردم جای آن دارد

که من در راه کردم از گرانی خواب منزل را

ز شور بحر دارد لذتی جان غریق من

که باشد جلوه موج خطر در چشم ساحل را

ز بی دردی نباشد سیر باغ ما که از حیرت

به شاخ گل غلط کردیم دست و تیغ قاتل را

دل مجروح ما را بی قراری در سماع آرد

که پر بر هم زدن مطرب بود مرغان بسمل را

گوارا کرد مرگ تلخ را دنیای پر وحشت

ره خوابیده دارد در سفر آرام منزل را

شکایت داشتم از تیره بختی ها، ندانستم

که گردد زنگ غفلت بخت سبز آیینه دل را

غبار غم نظر بر مردم روشن گهر دارد

نصیبی نیست از گرد یتیمی مهره گل را

زر ناقص عیار از بوته صائب می شود کامل

روان ناگشته خالص، مغتنم دان عالم گل را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۸۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را

ز روی لاله رنگ خود خجالت‌ها دهی گل را

مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر

اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را

رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان

[...]

فضولی

شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را

بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را

چو گیرم کاکلش را تا کشد سوی خودم آن مه

بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را

صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد

[...]

کلیم

به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را

خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را

ز شوق دوست زان سان چشم حسرت بر قفا دارم

که رو هم گر به راه آرم نمی‌بینم مقابل را

چمن را غنچه نشکفته بسیار است، می‌ترسم

[...]

صائب تبریزی

مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان

که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را

نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان

که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را

ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

نگاه باغبانم، می‌پرستم لاله و گل را

کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را

پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه می‌بینم

چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را

به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه