معلم نیست حاجت در تپیدن کشته دل را
که خون رقص روانی می دهد تعلیم بسمل را
به خون غلطیدن من سنگ را در گریه می آرد
مگر بندد حیا در کشتن من چشم قاتل را
نمی یابد دل پر خون من راه سخن، ورنه
عقیق از رهگذار نقش، خالی می کند دل را
درین وادی کدامین لیلی خوش چشم می باشد؟
که گردش سرمه آواز می گردد سلاسل را
دل بی عشق را در رخنه دیوار نسیان نه
مبر با خود به دیوان جزا این فرد باطل را
زیاد مرگ اگر بی تاب گردم جای آن دارد
که من در راه کردم از گرانی خواب منزل را
ز شور بحر دارد لذتی جان غریق من
که باشد جلوه موج خطر در چشم ساحل را
ز بی دردی نباشد سیر باغ ما که از حیرت
به شاخ گل غلط کردیم دست و تیغ قاتل را
دل مجروح ما را بی قراری در سماع آرد
که پر بر هم زدن مطرب بود مرغان بسمل را
گوارا کرد مرگ تلخ را دنیای پر وحشت
ره خوابیده دارد در سفر آرام منزل را
شکایت داشتم از تیره بختی ها، ندانستم
که گردد زنگ غفلت بخت سبز آیینه دل را
غبار غم نظر بر مردم روشن گهر دارد
نصیبی نیست از گرد یتیمی مهره گل را
زر ناقص عیار از بوته صائب می شود کامل
روان ناگشته خالص، مغتنم دان عالم گل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و دردناک شاعر در مورد عشق و مرگ پرداخته است. شاعر از بیمعلمی دل خویش میگوید که در تپشهایش، آموزش دیدن از خون و رنج را تجربه میکند. حسرت و ناامیدی در عشق و اندوه به وضوح حس میشود. شاعر به زیباییها و دردهای زندگی اشاره میکند و ارتباطی عمیق بین عشق و مرگ برقرار میکند. او از عشق ناکام و غم یتیمی صحبت میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که حتی در غم و اندوه نیز، امکان یافتن زیبایی و خلوص وجود دارد.
هوش مصنوعی: معلم لازم نیست که دل مجروح را تشویق کند به تپیدن، زیرا خون آن جانی که در حال رقص است، خود به خود آموزنده تجارب کشته شدن است.
هوش مصنوعی: وقتی من به خاطر عشق و احساساتم به شدت غمگین و محزون میشوم، حتی سنگها را هم به گریه میآورد. آیا میتوان حیا را به چشمان قاتل من القا کرد تا از کشتن من دست بردارد؟
هوش مصنوعی: دل پر درد من نمیتواند به راحتی صحبت کند، اما اگر میتوانست، عقیقها از بین نقش و نگارها، میتوانستند دل را خالی کنند.
هوش مصنوعی: در این مکان، کدام لیلی زیبا وجود دارد که چشمانش مانند سرمه میدرخشد و نغمهاش زنجیرها را به صدا در میآورد؟
هوش مصنوعی: دل بی عشق را در خلاء فراموشی قرار نده و این شخص بیثمر را به دنیای حساب و کتاب نببر.
هوش مصنوعی: اگرچه مرگ برایم خیلی سنگین است و نمیتوانم به راحتی با آن کنار بیایم، اما توجیهی برای آن دارم؛ زیرا من در مسیر زندگیام خیلی زحمت کشیدهام و خواب و راحتی را فدای آن کردهام.
هوش مصنوعی: غریق که در دل دریا غرق شده، از شور و هیجان دریا لذتی عمیق میبرد. اما خطر موجهای خروشان در کناره ساحل هم قابل مشاهده است و در واقع این تضاد را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: باغ ما از بیدردی نمیتواند شاداب باشد، چون ما از شدت حیرت به شاخههای گل دست زدیم و تیغ قاتل را لمس کردیم.
هوش مصنوعی: دل زخمی ما را در سماع و رقص و آواز، بیتابی و دلتنگی میافزاید؛ زیرا که شور و حال نوازنده، چون پرواز پرندگان زخمی، ما را به وجد میآورد.
هوش مصنوعی: مرگ دشوار و تلخ را به راحتی میپذیرد، زیرا دنیای پر از ترس و اضطراب خواب راحتی را برای او در سفر به سرای آرامش فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: من از بدبیاریهایم گلایه میکردم و نمیدانستم که غفلت میتواند شادابی و روشنایی دل را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: غبار غم بر چهره مردم تأثیر میگذارد و به نوعی بر روح و وجودشان سایه میاندازد. در حالی که سنگینی این غم هیچ ارتباطی با زیبایی و لطافت وجود دارد. در واقع، غمی که بر چهره و دلها تأثیر میگذارد، هیچ نقشی در زیبایی و شکوه گل ندارد.
هوش مصنوعی: زر ناقص از بوته به حالت کامل و خالص در میآید، بنابراین باید به ارزش و زیبایی عالم گل که هنوز نرسیده است، توجه کنیم و آن را گرانبها بدانیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلش را تا کشد سوی خودم آن مه
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زان سان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچه نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.