برآتش می گذارم خرقه پشمینه خود را
نهان تا چند دارم در نمد آیینه خود را؟
کسی را می رسد لاف زبردستی درین میدان
که از دشمن نخواهد وقت فرصت کینه خود را
درین دریا حبابی چهره مقصود می بیند
که کرد از کاسه زانوی خود آیینه خود را
چو طفلان هفته ای یک روز آزادی نمی خواهم
بدل با روز شنبه می کنم آدینه خود را
مگر بی خواست آب رحم گرد دیده اش گردد
به دشمن می نمایم سینه بی کینه خود را
نگنجد در ته دامان ساحل گوهر رازم
به دریا می سپارم چون صدف گنجینه خود را
میان اهل دل صائب نیارد سر بر آوردن
نسازد دوست هر کس دشمن دیرینه خود را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را
زنقد و جنس خالی ساختم گنجینهٔ خود را
بیفزاید به قدر محنت و غم رتبهٔ دلها
یکی صد می شود چون بشکنی آیینهٔ خود را
زلب بر لب نهادن کی تسلی می شوم ساقی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.