گنجور

 
۴۶۴۱

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۰۰ - بقیه حکایت قاضی و خصم مردی که گوش او مجروح بود

 

... دوستی باد مراد است و هوا

موج توفانست و گرداب بلا

غیر طور عقل باشد طور عشق ...

... این چه شور است ای خدا درجان من

حبذا این موج بی پایان من

گریه آمد نوح را آواز کن ...

ملا احمد نراقی
 
۴۶۴۲

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۰۷ - بقیه حال حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل ذبیح

 

... شعله ور شد آتش پنهان من

موج زن شد بحر بی پایان من

در هوا دیدم پرافشان طایران ...

ملا احمد نراقی
 
۴۶۴۳

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۲۵ - راز و نیاز جوانی در مسجد به درگاه حضرت سبحان

 

... تا ببینی بخشش آن بحر جود

اندرآ بین موج دریای کرم

می فزاید زان نشاطم دمبدم ...

ملا احمد نراقی
 
۴۶۴۴

ملا احمد نراقی » دیوان اشعار » منتخب غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

... دریای عشق است و جفا در آن صفایی ناخدا

کشتی بران اندیشه ای از موج این دریا مکن

ملا احمد نراقی
 
۴۶۴۵

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اموری که باعث نجات مومنان و امید گنهکاران است

 

... چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان

چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان

قسم ششم بشارات و مژده هایی است که از برای شیعیان وارد شده است که ایشان مخلد در جهنم نخواهند بود و دوستی پیغمبر و اهل بیت علیهم السلام ایشان را از عذاب خلاص خواهد کرد هر قدر گناه که داشته باشند و هر چه معصیت که کرده باشند قسم هفتم آیاتی که دلالت می کند بر اینکه خداوند عالم آتش جهنم را به جهت کفار خلق کرده و به غیر از دشمنان خدا کسی داخل جهنم نخواهد شد و دوستان خود را به آن می ترساند و تخویف می کند می فرماید ذلک یخوف الله به عباده یعنی به آتش جهنم خدا بندگان خود را می ترساند و نیز می فرماید و اتقوا النار التی اعدت للکافرین یعنی بپرهیزید از آتش جهنم که از برای کفار خلق و مهیا شد و باز می فرماید لا یصلیها الا الاشقی الذی کذب و تولی یعنی به آتش جهنم نمی افتد مگر بسیاری شقی که تکذیب پروردگار را کند و از او اعراض نماید ...

ملا احمد نراقی
 
۴۶۴۶

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۱۰

 

... به زلال لبت از بسکه بود تشنه لبم

عالم اندر نظرم موج سراب است امشب

خالدا تا به خیال نگهش مدهوشم ...

خالد نقشبندی
 
۴۶۴۷

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۳۷

 

... من بی رهنما را کیست حافظ

ز موج قلزم زخار خونخوار

خدا را ناخدا را کیست حافظ ...

خالد نقشبندی
 
۴۶۴۸

خالد نقشبندی » قصاید » در وصف حضرت رضا (علیه السلام) هنگام زیارت

 

... مشتق بلی دلیل به معنای مصدر است

از موج فتنه خرد شدی کشتی زمین

گرنه ورا ز سلسله آل لنگر است ...

خالد نقشبندی
 
۴۶۴۹

خالد نقشبندی » مثنویات » مرثیه ای در سوگ عبدالکریم برزنجی

 

... تو گویی اوستادش بود جبریل

ز موج فکرتش گردون حبابی

ز علمش لوح یک حرفی از کتابی ...

خالد نقشبندی
 
۴۶۵۰

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲ - در شکست چوپان اوغلی و پیروزی ولی عهد

 

... رایتش را شد مقام و موکبش را شد مقر

بر بروج آمد عروج از آن سه فوج بحر موج

چون دعای خستگان بر آسمان اندر سحر ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۵۱

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶ - در موعظه به نایب السلطنه و نا به سامانی اوضاع آذربایجان

 

... نه بیت ز حافی شو نه اخزم و اخرم باش

نز باد هوا بر اوج برخاسته هم چون موج

نز اوج سما بر خاک بنشسته چو شبنم باش ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۵۲

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۲ - خطاب به میرزا محمد علی آشتیانی

 

... و فاز بالطیبات الفاتک اللهج

دیگر این که نوشته بود که این کار کار خطیری است و مزید دقت و اهتمام در آن ضرور است معلوم است که هرگاه ما پر اعتنا بشان این کار نداشتیم لازم نبود که مثل آن عالیجاه کسی را بفرستیم و ممکن بود که هیچ آدم نفرستیم و بتوسط خارج انگلیس و ایلچی متوقف اسلامبول همین خواهشی که بالفعل سرعسکر در باب حدود قدیمه می کند امضا بداریم و مصالحه نامة مضبوط با همین قیود و عهود و شروط که در عهدنامه نادری مسطور و مذکور است بدهیم و بگیریم چرا که دولت عثمانی بفضل و عنایت ربانی هوس ملک ستانی از ما ندارند و همین که ما هم این هوس را در ملک آنها نکنیم سهل است که از آب خانقین و خاک مریوان تا کوه حلوان و تا پشت دیوار شهر سلماس هر چه در دست داریم همه را بدهیم منت ما را می دارند و فوز عظیم می دانند و حاجت زحمت هیچ سفیر و موقوف باستعمال هیچ مکر و تدبیر نیست لکن آن عالیجاه را از جرک کل چاکران برای این کار انتخاب و اختیار کردیم برای این بود که خود از ظاهر و باطن کار ما آگاه و خبردار است و عدد سپاه و مقدار استعداد و وضع ولایت و گنجایش بضاعت ما را بتحقیق می داند و از امداد سرکار اقدس سلطانی و قشون عراقی و ولایتی و انعامی که در امثال این وقاف از دربار فلک مدار می شود و سیورساتی که از خوی و ایروان بمصرف سپاه باید برسد حسب الواقع استحضار کلی دارد و از دو سفری که در دو سال سابق به آن طرف کرده ایم میزان کار و معیار قیاسی در دست آن عالیجاه هست و در این مدت که وارد ارزنه الروم شده بفرط دراست و کیاست فهمیده خواهد بود که اوضاع امر آل عثمان درین سال و درین حال بر چه منوال است و علاوه طایفه روم با ولاه آن مرز و بوم در چه قلب و قدم می باشند و سپاه و استعداد و کومک و امداد و سواره اکراد آنها تا چه قدر مجتمع و موجود می تواند شد و در انبار و ذخیره و علیق و جیره وسعت دارند یا بتنگی می گذرانند و اضطراب و انقلابی در رعیت و ولایت هست یا نیست و احتراس و احتسابی از عزیمت ما و هزیمت خود دارند و یا نه و پاشایان اطراف و آقایان اکراد وحشت و دهشتی از ملاقات سرعسکر بهم رسانده اند یا مطمین و خاطر جمع هستند

بالجمله باید آن عالیجاه اوضاع ابن جا و آن جا را بنظر دقت ملاحظه کند و مصلحت دولت قاهره را از آن میانه استخراج و استنباط نماید و از فکر عواقب امور غفلت نکند و حالا که آن عالیجاه کاری دیگر و گرفتاری دیگر ندارد وکیاست ایرانی را با فراغت عثمانی جمع کرده هم واحد دارد و در یک فن تتبع و تمرن می کند بعد از تقدیم این ملاحظات که باین شرح و تفصیل مرقوم و معلوم داشتیم هر نوع کم و زیادی که در تشخیص حدود و تفصیل عهود صلاح داند مأذون است که بکند و لازم است که هرچه می کند بفرط جریت و بلندی همت بکند و اظهار تردید و تشکیک را در اثنای مهام خطیره قبیح و رکیک داند و بجای تشویش و تشکیک توکل و توسل بهم رساند تا امداد غیبی در رسد و کارهای بسته گشایش یابد ...

... هزار نکتة باریکتر از مو این جاست

در بحر عمان سفر کردن و از موج طوفان حذر نمودن با هم نمی سازد باید با کمال جرات اقدام کرد و با علو همت اهتمام نمود و در هر حال بفضل خداو باطن پادشاه لافتی مستظهر بود و کار را بهر جا که قرار گیرد گذراند دیر در باب شهر زور و زهاب که ما این همه تفصیل را در ملفوفه علیحده داده ایم باین جهت است که هر چند متابعت نادر و شاه طهماست نقص دولت قاهره نیست و راه بحث بر ما نمی شود لکن این مطلب را در کل عراق عرب و عجم و مصر و شام و فارس و خراسان و آذربایجان و معدودی از خواص و فضلا و بعضی از قصه خوان ها و تاریخ دان ها می دانند سایر خلق این چیزها را نمی دانند و نمیفهمند همین قدر در السنه و افواه مذکور و مشهور و در قلوب و اذهان ثابت و نقش پذیر می شود که این ولایت و ایل را تا شاهنشاه فلک بارگاه بمرحوم شاهزاده گذاشته بود نگاهداشت سهل است که اگر مانده بود بغداد را هم می گرفت و تا بما سپردند شش ماه نکشید که از دست دادیم سهل است که زهاب هم بر روی آن رفت بر آن عالیجاه معلوم است که ما همیشه همه جا صلاح کل را منظور می کنیم نه صلاح خود را لکن ارباب ننگ و نام از هیچ چیز نباید بترسند مگر از زیان زبان عوام و ما اگر ازین یک فقره احتیاط کنیم ننگ ما نخواهد بود

جراحات السنان لها التیام ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۵۳

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۷ - این مکتوب را معلوم نیست که قائم مقام به کی نوشته است

 

... خدای قسمت آجال و نامة آمال

دیگر در باب مقرب الخاقان میرزا موسی که ضعف نفس و عرض جزییات و وقوع او را در مواقع معاتبات برد کتاب از این ضعیف محمول داشته اند بر شماخود که از مطاوی اخبار و سیر آگاه و مستحضرید واضح تر خواهد بود که نه این بدعت من آوردم بعالم موسی علی نبینا و علیه السلام را در قدیم الایام پیوسته رسم و آیین چنین بود که هر وقت از حجت قوم بتنگ می آمد بطرزی بر دامن سو آل چنگ می زد که گاهی برق جلالش می سوخت و گاه پاسخ عنایت می شنید عالی جاه میرزا موسی نیز اگر در حضرت اعلی عرضی کرده و ضربی خورده شاید که از انتساب اسمی باشد نه اکتساب رسمی بلی امثال او را از زمره چاکران که بخدمت ثغور مأمورند واجب عینی است که امر جزیی را سخت کلی گرفته هرچه بینند و شنوند بی تأمل در معرض آرند و یک دقیقه مهمل نگذارند رأی سلطان را سزد که تأیید مهر انور کند ثوابت و سیار را سخت مختصر گیرد ولی فرقه بندگان را که بخودی خود مانند چراغ عجایز است کجا جایز باشد که جرم سها را در نور و بها خرد شمارد و از برق ضعیفی در جو هوا احتیاط روا ندارد دریای محیط که بر گرد بسیط است هزاران قلزم و عمان از هر کران بران ریزد که جزر و مدی نخیزد و شور شیرین نیامیزد بل جمله موج ها این جا ساکن شود و هر چه شور است شیرین گردد و خلاف آب های خرد و چشمه ساز ضعیف که بفیضی اندک در جوش آیند و بغیضی جزیی خاموشی گاه تاری و مکدر شوند گاه صافی و منور

شاه بحر ژرف جمله آب خورد ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۵۴

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۶۳ - نامة خاقان مغفور به سلطان روم مصحوب قاسم خان سرهنگ

 

... فالحمدالله علی عظیم نعمته و عمیم رحمته و الصلواه علی نبیه النبیه و رسول الوجیه الذی عرف الحق و الدین و اجمع کلمه المسلمین و علی آله و اصحابه المتوسلین با عتابه والسلام

اما بعد بر رأی مهر ضیای خسرو ملک فزای کفرزدای شاهنشاه اسلام پناه الغازی فی سبیل الله شهریار عادل دل فرخ رخ تاجدار واکف کف موید یدمهر سپهر فضل کوه شکوه بذل بدر قدر و بها اوج موج سخا سماء سماح وجود سنای سینای وجود دانای خیر و شر دارای فخر و فر برادر معظم مظفر سلطان البرین و البحرین خادم الحرمین الشریفین سلطان محمود خان که تا جهان است با اختر سعد قرین و با شاهد کام همنشین باد مکشوف و مشهود میدارد که چون تربیت عالم تکوین بتالیف و امتزاج طبایع مختلفه المزاج منوط و مربوط است و انتظام جهان جز به ایتلاف وارتباط جهانیان ممکن و مقدور نیست و هرگز در عین مهر و الفت از غوایل خلاف وکلفت مصون ومامون نمیتوان زیست حکمت جناب کردگار شوکت ملوک روزگار را مایة ربط و ایتلاف خلق و رفع اختلاف امر کرد و معاشر ناس را که ودایع خاص او بودند بدست قدرت وحکمرانی و فرط رافت و مهربانی ایشان سپرد و در هر عهد و عصر که باقتضای اختلاف طبایع غایله خلافی بین الودایع ظاهر و واقع شد بحسن تدبیر و سلوک و سلاطین و ملوک دفع و رفع فرمود

اما درین عهد میمون مسعود که چاکران اعتاب این دو دولت و حافظان اطراف این دو مملکت را در بین کمال مهر و خوشی اسباب رنجش و ناخوشی فراهم آمد و یک چند آثار آشوب و اطوار ناخوب در بعضی از ثغور بظهور رسید باز فضل جناب باری یاری کرد و باطن پاک خواجه انام یاوری و مددکاری نمود تا بحسن تدبیر اولیای دولتین رفع نزاع و خلاف بین الحضرتین بعمل آمد و سلم و اسلام و امن و امان دیگر باره موافق و معانق شدند نوایر جنگ و کین که در ممالک مسلمین مضطرم و متقد بود منطقی و منفقد گردید وکلفت ها بالفت و کاوش ها بسازش مبدل گشت اسم تخالف از میان رفت رسم تحالف در میان آمد جنگ و نفاق رخت سفر بست صلح و وفاق تشریف قدوم داد ادای رسوم تهنیت از دو جانب لازم افتاد و تجدید عهد مراسلت بر دو حضرت واجب آمد لهذا درین عهد خجسته و زمان فرخنده که طرح عشرت افکنده و بیخ غم ها برکنده بود عالیجاه رفیع جایگاه جلادت و ارادت پناه بسالت ونبالت همراه صداقت و صرامت انتباه مقرب الحضرت العلیه قاسم خان سرهنگ پیاده نظام را که تربیت یافته این دولت ابد دوام و تجربت کرده خدام بلند مقام است از طرف دوستانه این دولت بجانب ملوکانه آن حضرت ارسال و بنظم سلک و ربط عقد این نامة محبت ختامه تجدید عهود و مراودات قدیمه و تاکید رسوم معاهدات قویمه نموده و ضمنا نگاشته خامة مودت علامه میسازد که اگر چه این چندگاه نفاقی ظاهر در میانه سرحدداران بهم رسید بحمدالله وفاقی باطن دوستداران بود که با وصف آن ایام خلاف را مجال امتدادی نمیشد و شعله مصاف را مکان اشتدادی نمیبود بل بمنزله شعله خار بود که بتندی سرکشی کند و بزودی خاموشی پذیر و کفی بالله شهیدا که معتقد محب مهجور جز این نیست که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت که این خود از جانب قدس عزت مبنی بر این نکتة حکمت بود که مستظلان این دو دولت بی زوال را که سالیان دراز در مهد امن بوده و در ظل فضل آسوده اند نسیان و غفلتی که لازم ازمان راحت و دوام فراغت است طاری نگشته نوع آگاهی و فرط انتباهی حاصل شود که قدر امن و رفاه دانند و شکر و حمداله کنند و جنس التیام دولتین اسلام را که بنقدجان خریدار آیند و من بعد نعمت موالات را بقلب مبالات از کف ندهند علم الله تعالی که این دوست صادق الولا بملاحظه همین دقایق و نکات لسانا و جنانا از آنچه رفته و گذشته است باکمال تسلیم و رضا در گذشته خواست خدا را هرچه بوده و شده عین خیر و صلاح کل میداند و خاطر خود را کیف ماکان بواقعات ایام ماضی خورسند و راضی میدارد و حال و بالفعل بقدر مثقال و ذره و مقدار خردل و قطره از آن دولت پایدار گله و شکوه در دل ندارد سهل است که قبل ازین هم مهر و برادری آن دوست اعلی گهر گنجایش چیز دیگر در دل مهر منزلت محبت پرور نگذاشته بود و الان کماکان مهر مهر آن برادر را از قلب مودت جلب برنداشته محبت و اخوت آن جناب اعلی را با تمام مال و ملک دنیا برابر میشمارد و این واقعات جزییه را در جلب آن گوهر عزیز بسیار بی وقع و ناچیز دیده به هیچ وجه در نظر اعتنا نمیآرد ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۵۵

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۶۴ - این مکتوب به فاضل خان گروسی نوشته شده است

 

... به زبان بودی اکنون برسول و پیام

عجبت و الدهر کثیر عجبه که مثل شمایی امروز هرگاه کاغذی بنویسید همه شکایت اوضاع زمان باشد و زمام کارش در دست امثال بنده و میرزا سعید افشار بیفتد دنیای ما دریایی است که لای و خاشاک را در هر موج هزار اوج میدهد و در مرجان را دایما در حضیض قعر میدارد حرفت ادب نه امروزی است نه بوالعجب و اگر نه چنین بود بایست شما چنان که در فضل و کمال وحید عصرید در جاه و مال نیز اوحد دهر باشید نه مثل حالا که مانند سرو آزاده و تهی دستید و جمع زخارف بقدر مصارف مقدور نمیگردد اگر در بنده بالمثل وجه معاش و راه انتعاشی مظنون باشد از آن است که من نیز چنان اهل و خردمند نیم اما امیدوارم که اگر خزاین پرویز و دفاین قارون و حاصلات املاک ربع مسکون از من باشد در پای یک مونس جان و یار هم زبان نثار توانم نمود

صحبت یوسف باز دراهم معدود چه فایده که دور زمان حضرت یعقوب را در حسرت این صحبت چنان میدارد که و ابیضت عیناه من الحزن و یوسف صدیق را در حبس عزیزی بی تمیز چنان میگذارد که لبث فی السجن بضنع سنین ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۵۶

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۸۹ - خطاب به وقایع نگار

 

... این گونه مناصب باشخاصی مناسب است که بابیض اجفان سر و کار دارند نه اجفان بیض و جفان صحیح بجلوه آرند نه جفون مریض

شاهزاده اعظم روحی فداه است فحسب که درین فصل بهار و سبزی دشت و نغزی جویبار باز کماکان در میان خود و جوشن است نه بر کنار جوی و گلشن سایه خلاف نخفته مایة خلاف نگفته نه با چنگ زنان معاشرت کند نه از چنگ زنان مفاخرت اگر توب و تیبی نظم و ترتیب دهد یا سواره و پیاده حاضر و آماده سازد برای حفظ ممالک پادشاهی است نه از روی خام طمعی و خودخواهی چنان که در این اوقات آلامانان ترکمان دست تعرض بعرض و مال خراسان گشوده بودند و اکثار فساد در اقصار بلاد نموده جمعی از سواران منصور و سربازان غازی بدشمن شکاری و ترکنازی مأمور شدند و ساحات ملک طوس مصرح اجساد و روس گشت روسای سنی در بند شدند و سرای شیعه از بند چستند و بر حسب امر والا سیاست ترکمانان بندی بداغ دیدگان شهری محول شد که عیدی از نو پدید آمد و طرفه تماشا داشت که ستم کش از ستمگر کیفر میخواست و مظلوم از ظالم انتقام میجست کمتر کوچه ای است در شهر که خون ها موج نزندو سرها اوج نگیرد خصوصا خیابان های صحن مقدس که در هر طرف سرهای کشتگان ریخته و دود از نهادشان برانگیخته از کشته ها پشته ها عیان است و از خون ها جوی ها روان

صید شهان جمله وحش و طیر بود لیک ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۵۷

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۹۱ - خطاب به نواب شعاع السلطنة فتح الله میرزا

 

تصدقت شوم همه وقت الطاف حضرت والا افزون از عد ستاره بود و خجلت چاکر قدیمی زیاده از حد شماره تا این بار که فیض حضور بر سیبل عبور مقدور شد پایه بخت فدوی اوجی گرفت و دریای فضل و کرم والا موجی زد که بیک جزر و مد خجلت های بیش از حصر و حد را کلا و طرا محو منسی ساخت و هم رکابی امام ویردی بیک که با خلعت و ارمغان در منزل ارمغانی رسید پیر غلام را در محنت شرمساری در کمال سبک باری دید اما از راه یگانگی و رسم خواجه تاشی دور نیست که بر خود فرض کند و صریحا عرض نماید که اگر بار دیگر نیز این موج احسان اوج گیرد بیم آن است که وجود نابود پیر غلام را نحو و معدوم سازد چرا که تا حال شرمندگی و خجلت های فراوان و انبوه مثل پشته و کوه موجود بود که سیبه و سنگری قوی برای وجود ضعیف میشد حالا که سیبه و بدنه نیست هر چه بزنند بسینه و بدن میخورد

آخر لطف و عنایت حدی دارد احسان و مکرمت را اندازه هست ریزش سحاب در تابستان چنان نیست که بهار تابش آفتاب در صبح و شام نیست که نصف النهار جود و کرم والا با این گونه علو همم چه گونه سحابی است و چطور آفتابی که یک آن و یک دم از بارش و تابش گریز ندارد و دست هیچ حمد و شکر بدامان این طور نعمت و رحمت نمیرسد شکر و تلافی بامتناع علی رسید جز مردن و خود را از این عجز و قصور فارغ کردن چه چاره خواهد بود ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۵۸

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۱۲۱ - در طهران به فاضل خان گروسی نوشته

 

... کان اسماء اضحت بعض اسمایی

سبحان الله از تمثیل باین بیت خواهید دانست که چه قدرها فناء فی الفرد شده ام و چه در نظر داشته ام و چه مثل آورده ام مجملا بالفعل که نشسته ام خودم را میرزا علی و میرزا مقیم سهل است شمس میبینم و مستغرق بحر حسابم و در موج میزان و برآورد و تقسیم و توزیع لطمه میخورم و هم دستی ندارم وحده لاشریک له هستم و از شما لازم است که درین تنهایی و بی مددی امداد و اعانتی بمن شود لهذا یک کاغذ عربی که امروز از سرخای خان لکزی بمن رسیده است دست شما را میبوسد که جواب کنید کاغذ را خدمت فرستادم و باعتقاد من خیلکی خوب نوشته تا میزان نظر شما چه حکم کند

عینک سرکار را فردا عصر ان شاءالله تعالی صحیحا سالما بخدمت خواهم فرستاد و امروز کاغذ رسید که مرزویج آمده و میرزا صالح بتبریز رسیده و عینک های شما و آقا میرزا بابا و چای محمد صاق خان و امین ان شاءالله زود خواهد رسید و امروز عصر باید بنگارستان بروم بل که رقم های فراهان را صادر کنم کاش فردا شما فرصت داشتید و مرا از کوفت و کسالت دیشب و امروز برمی آوردید ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۵۹

قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچه‌ها » دیباچه یکم

 

... علمش تقاضای معلومات نمود عالم صفات پدید آورد یعنی قدرت بروز کرد پس از تجلی ذات اشعه صفات صوت اسماء جلوه گر گردید هوالاول والاخر و الباطن و الظاهر

ذاتش عین وجود است عینش عین شهود جلوه کمال وحدت از عشوه شهود کثرت است و قوام نفس کثرت بدوام ذات وحدت عرش رحمن بر قوایم اربع قرار گرفت نور یزدان از هیاکل امکان ظهور یافت الرحمن علی العرش استوی و هو بالافق الاعلی از اطلاق بتقلید آمد از احاطه بتجدید رسید نسیم فیض از جهه فضل در جنبش آمد شعاع وجود بر بقاع شهود تابش گرفت عوالم امروز خلق پیدا شد حقایق جزو و کل هویدا گشت الاله الخلق و الامر فتبارک الله احسن الخالقین گوهر عقل از عالم امر پدید آورد مایة نفس از سایه عقل شهود یافت طبع ظل نفس شد و جسم از طبع حاصل آمد طبایع اجسام بحکم ضرورت از هیولا صورت ترکیب یافت و عوالم ایجادبدین وضع و اسلوب نظم و ترتیب پذیرفت و اجرام منتج موالید سه گانه شد و موجب انتظام زمانه پس از جمله موالید ثلاث جنس حیوان اکمل اجناس شد که قوة احساس داشت و نوع انسان اشرف انواع گشت که علت ابداع بود

بالجمله چون اراده ازلی بر این بود که نخل امکان ببار آید و باغ کیهان بیاراید حقیقت انسانی موجود شد و کنز مخفی مشهود گشت و از خود وجودی قابل آمد مدرک کلیات جامع متقابلات که مخزن اسرار غیب و شهود شد و مطلع انوار قدس و انس گردید عالم کبیر در جرم صغیر نهادند و نقش قضا و طلسم تقدیر کردند آینه صفات کمال گردید و گنجینه جمال و جلال عشوه جمالش برهبری وپیشوایی شد جلوه جلالش سروری و پادشاهی رهبران پاک بعالم خاک تشریف دادند سروران ملک بعرصه دهر قدم نهادند پیشوایان هادی راه دین گشتند پادشاهان حامی خلق زمین بهر سو غلغل هدایت انداخته شد و هر جا رایت حمایت افراخته در هر عهد و عصر هم چنان پیشوای خلق خاص پیغمبری بود و پاس داری ملک با خدیوی و سروری تا نوبت نبوت بخواجه کاینات و اشرف موجودات رسید و علت کیهان و معنی گنج پنهان آشکار گردید دور عالم که در عهد آدم بمثابه نهالی تازه بود عمری در منهل نشو قامت رشد بیفراخت و پایه بیخ دین قوی ساخت تا شاخ شکوه در کاخ شهود بگسترد و غصن نما بر اوج سما بر کشید و چون وقت آن رسید که شیوه زیب و فر دهد رونق برک و بر افزاید عهد جناب خاتم بود و فصل بهار عالم رهبران پیش که راه آیین و کیش بخلق جهان نمودند به منزله پیشکاری بودند که تمهید قدوم سلطان کند و تنطیف بساط ایوان دهد پس چون صفه پیشگاه پیراسته شد و مسند تاج و گاه آراسته گشت خسرو ملک ثری و پرتو نور هدی و خواجه ارض و سما و سرور هر دو سرا محمد محمود مصطفی علیه آلاف التحیه و الثنا که مهمتر پیشوایان است و رهبر ره نمایان و سلطان انبیای رسل و سالار هادیان سبل و مبعوث بر جن و انس و جزو و کل پای فتوت بگاه نبوت نهاد و مسند رسالت بمقدم جلالت بیاراست دور جهان در عهد سعیدش حد کمال داشت و جمله ذرات کون اعم از نیک و بد چنان در عهد خود تکمیل سعادت و تتمیم شقاوت کرده بودند که تقدیم اصلاح و ترتیب جز بوجودی اتم واکمل و شهودی اجل و اجمل صورت نمیبست لاجرم حکمت خدایی و رحمت کبریایی مقتضی شد که خواجه گیتی خود بملک خویش گذر کرد و بر حال رعیت نظر حضرتش حجت قاطعه بود و حقیقت جامعه و رحمت عامه و کلمه تامه پادشاهی ظاهر با بینوایی باطن جمع داشت و ریاست نبوی با اسباب خسروی قرین فرمود رسم دویی و جدایی که از دیرباز بآیین جنبه جلالی و جمالی بود برانداخت قهرش عین رحمت شد و مهرش محض حکمت لطف و خشمش را معنی یکی بود و بصورت فرق اندکی بنفس طاهر و رنگ ظاهر سلطنت عدل کردی و به حکم باطن تربیت عقل نمودی و در هر حال از تعلیم حکم و احکام و تهذیب عقول و افهام ذاهل نبودی تا قانون معاش و معاد اسرار ابداع و ایجاد را باشارت امر و نهی دلایل تنزیل و وحی تعلیم خلق جهان کرد و چندان که شایست باعلان راز نهان موج ها از بحر حقایق اوج گرفت سیل ها از موج معارف بپا خاست که هر کس در خور بخت خویش بهری از آن برد و نهری روان کرد کافران پلید و مومنان سعید را که در پایه صدق و نفاق غایت استعداد و استحقاق بود چنان عرضه ترتیب ساخت که این مالک درجات عالیه شد و آن هالک درکات هاویه فریق فی الجنه و فریق فی السعیر قومی پاداش سرور از حجاب حضور گرفتند و قومی بی واسطه غیر بر رتبه خیر رسیدند و چون حق تربیت ادا شد و ظرف جمیع خلایق از ماء معین حقایق درخور وسع ممتلی ساخت وعده روز وصل رسید و نوبت رجوع باصل آمد و از آن بسبب چندی که خسرو بارگاه ولایت کشور سلطنت و هدایت در زیر نگین داشت و منت رهبری وحمایت بر خلق زمین باز سلطنت ظاهر و باطن مجموع بود و حجاب فرق مابین جمال و جلال مرفوع ولیکن در سایر اوقات همان ماده جنگ و جدال که باقتضای ذات مابین این دو وصف بود عود نموده سنگ تفرقه در میان افتاد و رحمت جمالی از سطوت جلالی بر کران شد چه تا موکب شریف نبوت از ساحت دنیا بجنت علیا خرامید اصحاب شقاق اسباب نفاق فراهم کرده حق خلافت غصب کردند و رایت خلاف حق نصب بعد از آن این شیوه شوم و عادت مذموم چنان ساری و سایر گشت که ایمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین با آن که شافع روز جزا بودند و شقه رایت غرا و قلاب قدر وقهار قضا و عترت مصطفی ص و اشبال مرتضی ع باز هر یک در هر عهد که گاه امامت بکام کرامت سپردند بموجب اقتضای زمانه از تخت و ملک کرانه گزیده بملکت اباطن اکتفا کردند و از سلطنت ظاهر اختفا

نخست حضرت مجتبی ذیل طاهر بر ملک ظاهر افشانده حضرتش هادی مطلق شد و زاده هند خلیفه ناحق پس مسند خلافت از آل ابی طالب ع بدست غاصب افتاد و یک چند سیاست ملک و ریاست باس بآل امیه و عباس بود صاحب عهد و عصر نیز باقتضای حکمت التزام غیبت فرمود امارات ایمان و اسلام که میراث خواجه انام بود بلغه ترک و تازی شد و نام ناموس پادشاهی در ورطه تباهی افتاد گاهی شورش عرب بود و گاه فترت عجم و گاه فتنة ترک و دیلم نه از شرم و ادب نام و نشان ماند نه از رسم کیان اسمی در میان ملک عجم راه عدم گرفت خیل عرب حفظ ادب نکرد لشکر ترک فتنة سترگ برآورد هر کجا سرکشی بود دعوی سروری کرد بهره خودسری برد هر کجا کهتری بود پایه مهتری خواست و رتبه برتری جست مردم بی ادب را حرص و طمع بجایی رسید که بنده چند غاصب ملک خداوندی گشت و چاکری چند صاحب تخت سروری شد ناکسان چشم پلید از کحل حیا بشستند و بر مستند خواجگان نشستند کشتی ملک در گرداب فتن افتاد و خاتم جم در دست اهرمن زاغ و زغن در باغ چمن راه یافت دور زمن با رنج و محن خو گرفت کار گیتی در اضطراب آمد ملک و ملت در اختلال افتاد دیده روزگار در راه انتظار بود و شوق و ولع بیفزود که باز گوهری جامع و خلقتی کامل از عالم غیب ظهور نماید که بحکم جامعیت وکمال نزاع جلال جمال رفع کند و شهریاری باطن با تاج داری ظاهر جمع خسرو ملک صورت و معنی باشد و مالک رق دنیا و عقبی و وارث حق ملک و ملت و ناظم دین و دولت و صاحب تخت وتاج کیان شود و نایب صاحب عصر و زمان عمرها سودای این خیال نقش ضمیر زمانه بود تا تیر مراد بر نشانه آمد و حکمت الهی را اقتضا کرد که بار دیگر ابر فیض و احسان از بحر فضل بی چون مایة ور شود و باران رحمت عام بر مزارع ارواح و اجسام بارد پس طینتی شریف که در عهد ازل بر وجه اجل از ماء معین رحمت با دست و بنان قدرت تخمیر یافته بود و انوار جمالش بر عرش برین تافته از صقع خلوت قدس بصدر محفل انس در آورده مشکوه پرتو دانش کردند و مرآت صفات شاهد قدس که از دیده غیر در پرده غیب بود عشوه خودنمایی کرد و قامت دلربایی بیفراخت رحمت حق که از جمله جهان چهره نهان داشت سایه شهود بر ساحت وجود بینداخت گلشن طور گلبن نور بپرورد وادی ایمن نخله روشن برآورد شمع احسان در جمع انسان بیفروخت آب حیوان در جوی امکان بیامد نور یزدان از عرش رحمان بتابید جنت موعود شاهد و مشهود شد رحمت معهود ظاهر و معلوم گشت شهریار زمان و زمین مرزبان دنیا و دین پرتو ذات حق صورت جمال مطلق آیت قدس وجود غایت قوس سعود سلطان انفس و آفاق عنوان مصحف اخلاق سایه لطف خدا مایة جود وندی آیه فتح و علاء فتحعلی شاه قاجار که عدل مصور است و عقل منور و نفس موید و روح مجرد مقدم پاک بعالم خاک نهاده بخت تاج و تخت بیفراخت و صدر جاه و قدر بیاراست ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۶۶۰

قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچه‌ها » دیباچه ششم

 

... حضرت ابوالبشر بارتبت نبوت و نسبت ابوی روزگاری خسته نفاق قابیل و فراق هابیل بود و از فرزند ناخلف خلافی چند مشاهده فرمود که از جناب قدسش چاره خواست واز جهان انسش آواره ساخت تا حکم خالق رواج گرفت و امر خلایق امتزاج

نوح نبی با سفاین حلم و خزاین علم عمری ابلاغ نصایح کرد و انواع فضایح دید عاقبت تاب لوم و انکار قوم نیاورده بحر غیرت بجوش آورد و بهیبت در خروش آمد تا موج طوفان بفوج طغیان برانگیخت و روی زمین از کفر و کین بپرداخت کار دین راست کرد و گیتی چنان که خواست

خلیل جلیل با خلعت خلت و پاکی ملت معالم حق بر معاشر خلق القاء میکرد و چندان که شرح کافی میداد جرح وافی میدید لاجرم دست مجاهدت گشوده قصد بیت الصنم کرد و فرصتی مغتنم جست که معبد فارغ از بار معبود ساخت و عرضه نار نمرود گشت تا نسیم رحمت از گلشن عزت در اهتزاز آمد و معجزی زاهر چهره نمود که باغ جان ها بلاله یقین آراسته داشت و خار انکار از گلبن دل ها پیراسته ...

... خلاف این عهد که خواجه ما را حجت نبوت از سیف شاهراست و پایه فتوت از عزم قاهر لایکلف الله نفسا الا وسعها اختلاف شیون و احوال باقتضای ازمنه و اوقات است که وقتی آدم صفی را مقتضی برق عصیان بود و این عهد آیینه نور ایمان گشت و هم چنین هر یک از رهبران جهان باقتضای زمان آیتی مبین داشتند که حجت اثبات رسالت و قاهر ارباب ضلالت میشد

یکی را تیشه وری پیشه دادند یکی را دسته گل بر کف نهادند یکی را چوبی معجر نما عطاکردند یکی را نطقی علت زدا روا دیدند تا شخص عالم که در عهد آدم بمثابه کودکی نارسیده بود و بهری از هستی خویش ندیده عمرها در مراتب ترقی سیر کرده بتدریج زمان تکمیل نفس نمود چون بحد وقوف رسید و مرتبه کمال دریافت بظاهر قابل التفات اشرف کاینات گردید و بمقتضای حال بساط پیشین در نور دیده رسمی نو آیین برنهاد که بازی معتاد کودک در خور پیران زیرک نبود ثبوت نبوت ختم رسل را حجتی شایسته بایست که بگوهر خویش مظهر معجزات پیش باشد و بی شرکت دیگر اسباب مروج ملت و کتاب گشته بحدت خود برق عصیان بسوزد نور ایمان برفروزد بجای شاخ درختان بیخ بدبختان برکند مثال اژدرپیچان پیکر کفر بی جان کند گل های رنگین در آتش کین بکارد غبار علت از چهره ملت بشوید لاجرم قرعه این فال بنام تیغ جهاد افتاده بدست خدا از جیب هدی برآمد جلوه جلال پایه کمال گرفت نوایر سطوات صفدری در معارک غزوات حیدری بالا کشید و حدت ضرب ذوالفقار بر هستی جان کافران ظفر جست بخطفه برقی جثه قومی جرق کرد بلطمه موجی هستی فوجی غرق نمود لاله گلشن از شعله روشن برآورد کیفر کفر از لجه نیل بداد گوهر جان بپیکر دین باز بخشید سرهای پرشر همسر خاک ساخت تن های ناپاک در بر مغاک انداخت قضا فتنة تیغ غزا شد زمانه اوراق جاهلیت بخون شست علم ساطع انباز سیف قاطع گردید وفروغ آن دو گوهر بر اسود و احمر لامع آمد تا دین حق مایة رونق پذیرفت و زمانه بشریعت راست آراسته گشت

فالحمد لله ولت مده النصب ...

... پروانه عاشق که وصل نور جوید تا از خود دور نگردد خود نور نگردد شاهد شمع که راحت جمع خواهد تاخود نسوزد بزمی نیفروزد

هم چنین هر یک از ایمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین در هر عهد و اوان که بزم امامت بنور کرامت افروختند واحدا بعد واحد مایة جان شریف و قایه دین حنیف کرده گاه متقلد سیف مجاهدت بودند گاه متحمل رنج مصابرت رنج خود خوار میداشتند دین حق عزیز میگرفتند که در راه وفا از خار جفا چه بیم است ودر بحر ولا از موج بلا چه باک

آن که در بحر قلزم است غریق ...

... ولقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر

حالی اسباب نیل مقصود از هر جهه آماده و موجود است و مایة غیرتی اندک ضرور و در کارگه هداه اعلام و غزاه اسلام بجودت نطق و بیان و حدت سیف وسنان از محافظت شریعت و متابعت ودیعت غافل نگردند تاهم درین عالم موجب بلندی نام گردد هم در آن نشاه مایة نکویی

سرانجام خواجه بزم رسالت بفارس دشت بسالت فرمود که یا علی اعجب الناس ایمانا و اعظمهم ثوابا قوم یکون فی آخرالزمان لم یلحقوا النبی ص و حجب عنهم الحجه فآمنوا بسودا علی بیاض

همانا قصه این حدیث بشارتی بخلق جهان است و اشارتی بدور این زمان که بتیغ سطوت شهریار عدل و یمن همت عالمان عامل با وجود فرقت عهد نبوتت و غیبت نور امامت عقاید معاشر امت بکتاب و سنت چنان راسخ و صادق است که گویی حضرت مقصود آفرینش بدیده بینش دیده اند و اخبار عترت طاهرین بسمع رضا و یقین شنیده چه در سیاق این عهد و اوان که روزگار سر ناسازگاری داشت و زمانه کینه دیرینه میخواست مشرکان قصد دین کرده بودند دشمنان سر بکین آورده خفاش آهنگ هور میکرد ظلمت پیکار نور میجست موج فتن اوج گرفته شاخ بلا بالا کشیده کفار روس رخنه ملک محروس درخواسته غوغای زاغ از صحن باغ برخاسته کاخ اسلام در شرف ویرانی بود کار مسلمانی در عقده پریشانی لقد ذهب الاسلام الا بقیه قیلا من الناس الذی هو لازمه لیبکی علی الاسلام ان کان باکیا فقد ترکت ارکانه و معالمه

حق سبحانه و تعالی منتی بر دور زمان نهاد ورحمتی بر خلق جهان فرستاد که نظام کار دین و ملت و قوام گام ملک و دولت بفر شوکت و شکوه سلطنت شاهنشاه دنیا و دین شهریار زمان و زمین آسمان مهرپرور آفتاب سایه گستر پیکر پاک نور جلوه نار طور مایة گوهر خرد پایه قدرت احد فروغ رحمت و جود شکوه نشاه وجودف طینتی از آب حیوان سرشته مصحفی از لطف یزدان نبشته صورتی بر معنی ملک عالمی بالاتر از فلک شاه وری ماه ثری سپاه خدا پناه هدی ابوالفتح والعلی فتحعلی شاه قاجار مفوض داشت که روزگار ملکش پیوسته بهار باد و بهار عدلش آسایش روزگار ...

... فیها سرر مرفوعه و اکواب موضوعه و نمارق مصفوفه و زرابی مبثوثه لا ینقطع نعیمها و لایطعن مقیمها و لایهرم خالدها و لا ییاس ساکنها

غلمانش بر حمیت در گشاده حورانش بخدمت ایستاده موج سلسالش زنجیر هر جان بار اشجارش یاقوت و مرجان ولی از هر سو شحنگان بردرند و هر کس رانه در خور که آن در باری یابد یا در آن جا جایی جوید

وز پس مردن است وعده آن ...

... اینجا جای مردی و غیرت است و بازار صرف همت هر که گامی بیشتر گذارد کامی بیشترتر ستاند جلادتی یابد که سعادتی دریابد ولی ممتحن خواهد که تاب امتحان آرد از راه بلا برنخیز از تیغ غزا رخ نتابد خانه ثبات باشد خزانه حیات گردد تا کسی در صف مردان راه آید و در خور درگاه شاه جانب حضرت گیرد دولت رخصت یابد روضه جنت بیند سایه طوبی گزیند شربت جام تسنیم نوشد ثمر شاخ تسلیم چیند سزای کوشش غزا ستاند بصدر صفه رضا نشیند و فی الاخره اکبر درجات و اکثر تفضیلا

نشاه دنیا مجملی از عالم عقبی است و اطوار اینجا پرتوی از انوار آنجا هر چه درنشاء باقی موجود است در عالم فانی مشهود باشد ولی آنجا با صفت کمال است و اینجا بر سمت اجمال چه این عالم عالم حس و حجاب است و دیده محجوبان تاب دیدار چهره عیان ندارد لاجرم هر چه بیند در پرده باشد و چون این پرده برافتد جمال تفصیل مکشوف است و دلیل تفصیل معروف

ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا برحمتک عذاب النار ...

... پاکا ملکا هستی جان آن تست عالم دل زیر فرمان تو اگر برانی عدل است و اگر بخوانی فضل اگر بگیری بنده ایم و اگر ببخشی شرمنده ایم

بنده عاصی که خسته بار معاصی است اگر بر آن درگاه رویی سپید ندارد مویی سپید دارد که چون بتربت عجز مالد بحسرت خویش نالد اشک ندامت ببارد دست تضرع بر آرد پرده گردون چاک کند شعله در خرمن افلاک زند قوایم عرش بلرزه در افتد حظایر قدس بجنبش در آید قدسیان بترحم خیزند عرشیان بتظلم آیند بحر انبساط مرحمت موج زند موج انسجام رافت فوج کشد صفت رحیمی جلوه نماید جلوه کریمی چهره گشاید اگر کوه کوه ذلت و کفران باشد پایمان رحمت و غفران گردد

حیرتی دارم که از دل غافل است

الهی لین جلت و جمت خطییتی

بزرگی خاصه ذات خداوندی است رحیم عمت رحمته که درهای رحمت بتقصیر خدمت نبندد و اسباب نعمت بنقصان طاعت نگیرد وسایل هدایت برانگیزد بهانه عنایت بدست آرد بندگان را رهنمایی کند فروماندگان را دست گیرد ان الله فی ایام دهرکم نفحات همانا نفخه رحمتی از گلشن عنایت در اهتزاز آمد و ابواب الطاف شهریار جهان بر چهره حال ناتوان باز کرد که ناقابلی چون این ضعیف بتقدیم مهمی شریف ممتاز داشت حکم فرمان که تالی امر یزدان است در باب کتابی در باب جهاد عزنفاذ یافت که هم احکام مجاهدت بین المسلمین شهره گردد و هم این این بنده را بواسطه شرح آن بهره باشد الحمدالله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنتهدی لولا ان هداناالله پس لازم آمد که با عدم بضاعت و فقدان استطاعت بحکم المأمور بمعذور بقدر مقدور در اذعان فرمان پادشاهی و القای احکام الهی صرف سعی و بذل جهد پیش گیرم و از دفتر دانندگان آیین و کیش نکتة که عامه مسلمین را بکار آید و فرقه مجاهدین را برغبت افزاید انتخاب کنیم چه موجب صدور حکم مستطاب بتالیف کتاب همین بود که هر یک از فضلای عصر و علمای عهد که مصباح حقایق و مفتاح دقایق و منهاج علم و معراج حلم و صراط عدل و نشاط عقلند در مجاری این اوقات که حزب شیطان در ثغر ایمان رخنه میجست و جنود کفر در حدود ملک فتنة میکرد فصلی از فضل جهاد بکلک رشاد نگاشته بودند و متون دفاتر از عقود جواهر انباشته هر کس را مکنت جمع جمیع رسایل و دولت حفظ تمام مسایل دست نمیداد و بدین سبب اکثر ارباب طلب با درد حرمان بودند و جویای درمان لاجرم رأی همایون که ناصر شرع و ایمان است و ناشر حکم یزدان مقتضی گشت که کمنونات صحایف شرایف که هر یک زیب منطقه جوزا و عقد مرسله حور است اذا رایتهم حسبتهم لولوا منثورا مانند کواکب سیار و لآلی شهوار در یک برج قران کنند و بیک درج قرین کردند تا زمره طالبان را بجهدی اندک دولت وصل هر یک دست دهد

بنده مولف نیز ...

... فی دوحه یحکی الجنان بشربه

و چون لازم بود که قبل از شروع بمباحث ابواب برخی از فضایل جهاد که بر خامة ارباب اجتهاد رفته و از تتبع سنت و کتاب فرا گرفته اند مشروح شود و شرحی از ذمایم کفر و رذایل روس بر ارباب غیرت و ناموس معروض گردد لهذا شمه از امو مزبور در مقدمه مذکور گشت و در خاتمه نیزنبذی از جوامع کلم و جواهر حکم که در کار ارباب مجاهدت فصلی از سوال و جواب در موقع بحث اصحاب گشته بر زبان قلم و بیان رقم خواهد رفت و مجموع این کتاب باحکام الجهاد واسباب الرشاد موسوم شد امید که زمره مطالعان را مایة سداد و توشه معاد و موجب مزید حسن اعتقاد گردد بالله التوفیق

اما مقدمه و آن مشتمل است بر سه مقاله والسلام

قائم مقام فراهانی
 
 
۱
۲۳۱
۲۳۲
۲۳۳
۲۳۴
۲۳۵
۲۶۳