گفت قاضی گوش او را ای عمو
از چه رو دندان گرفتی گوش او
گفت خصم ای قاضی با داد و دین
افتورا گوید نکردم من چنین
عرش را ثابت کن آنگه نقش کن
ورنه بگذر ترک نقش و عرش کن
مدعی را گفت قاضی کو شهود
اندرین مطلب بیاور زود زود
گفت ای قاضی بغیر از این دو تن
هیچکس اینجا نبوده بی سخن
گر کسی بوده است کو گوید که بود
ورنه بشمارد دیت را این عنود
گفت قاضی هی چه می گویی بگو
دیگری غیر از خود و او را بگو
گفت غیر از او و من ای مؤتمن
دیگری آنجا نبود از مرد و زن
گوش خود بگرفت با دندان خویش
کرد آن را پاره پاره ریش ریش
گفت قاضی این چه ژاژ است و فشار
پیش چون من این سخنها واگذار
او نه اشتر تا تواند گوش خویش
هم به دندان خود کند مجروح و ریش
گردنش گر گردن اشتر بدی
آنچه گفتی ممکن و در خور بدی
جمله گفتند از کهین و از مهین
آفرین بر فکر قاضی آفرین
غیر اشتر یا شترمرغ ای شگفت
کی تواند گوش خود دندان گرفت
خصم گفتا بنگر ای عاجزنواز
گردنش چون گردن اشتر دراز
گرنه اشتر تا بگیرد گوش خویش
همچو اشتر لیک باشد گردنیش
گرنه ابلیس اند این قوم خسیس
گردنی دارند لیکن چون بلیس
همچو شیطان زین سبب گردن کشند
در تلاطم روز و شب چون آتشند
هست ازین گردن درازیهایشان
شرحه شرحه گوش جسم و گوش جان
خون جان از گوش و گردنشان نهان
ناله جان شان رود تا آسمان
عذرها آرند بدتر از گناه
حالمان گردیده از شیطان تباه
هرچه کردند از گناه و خوی بد
لعن بر شیطان کنند افزون ز حد
نسبت آن را به شیطان می کنند
خود بری از ذنب و عصیان می کنند
رو رو ای شیطان کمین شاگرد تو
هست شیطان خفته زیر ورد تو
گرچه شیطان را بود گردن طویل
غافلی از گردن خود ای جلیل
گر همی جویی رهایی از فتن
تیغ برکش گردن خود را بزن
هی بزن این گردن ای گردن دراز
گردنی کوته بجو با آن بساز
هین ببین این گردن نفس لعین
از زمین بر رفته تا عرش برین
ورنه می بینی بهم پیچیده است
گردن خود را به تو دزدیده است
نفس تو باشد سلجقانی سترگ
کاسه ای دارد بسی زفت و بزرگ
گردن و سر کرده در کاسه نهان
چون برآرد می کشد تا کهکشان
هان و هان غافل مشو زین سنگ پشت
کو هزاران چون تورا این سنگ کشت
پیش تو از ابلهی و کودنی
نیست پیدا زان سری و گردنی
باش تا پیدا شود صیدی ز دور
بین که گردن می کشد چون لندهور
گردنی چون رود نیل عسقلان
درکشد از ایروان تا قیروان
درکشد هم سعد را هم نحس را
هم ببلعد مرد صاحب نفس را
ای که گویی نفسم آرامیده است
سخت می بینم تورا بلعیده است
در درون این سلجقانی اسیر
کاسه هایش بر سرت بالا و زیر
مار ضحاکست نفس کافرت
سر برآورده است از دوش و سرت
طعمه می جوید تورا این تند یار
نی دمی آرام گیرد نی قرار
تا تورا بلعد کشد اندر گلو
یا بکوبی هم سر و هم دم او
در تلاطم تا بود لوامه است
با تواش صد جنگ و صد هنگامه است
عقل مار افتاد و نفست اژدها
روز و شب دارند با هم ماجرا
گر تو کوبیدی سر او می کند
ترک جنگ و مطمئنه می شود
ور تورا بلعید و عقلت را شکست
وای تو نفست کنون اماره است
تا نبلعیده تورا ای مرد خوب
سنگ برگیر و سر آن را بکوب
سنگ چبود ترک خواهشهای او
کنده ای نقوی زدن بر پای او
سنگ چبود یاد آن یار قدیم
تطمئن القلب بالذکر الحکیم
یاد او شاخی است انسش بار و بر
انس نخل دوستی آن را ثمر
دوستی افسون هر ارقم بود
دوستی تریاق جمله سم بود
آتشی باشد خس و خاشاک سوز
هرهوا و هر هوس را پاک سوز
تیشه ای باشد هوس را ریشه زن
خار بنهای هوا را بیخ کن
دوستی تیغی بود فولاد دم
صد طناب رشته را برد ز هم
دوستی ترکی بود تاراج گر
نی گذارد خانه نی سامان نه سر
هرچه غیر از دوست چون اختر بود
دوستی خورشید غارتگر بود
دوستی باد مراد است و هوا
موج توفانست و گرداب بلا
غیر طور عقل باشد طور عشق
کی تواند کس بفهمد غور عشق
طور عشق ای جان ورای طورهاست
عشق را هم لطفها هم جورهاست
لطف عشق از جان شیرین خوشتر است
جور او از لطف او شیرینتر است
مذالفت العشق ودعت الرسوم
طابت الاکدار صالحت الخصوم
عشق را با رسم و عادت کار نیست
بسته ی این عالم پندار نیست
مذانست العشق فارقت المنی
لیس غیر العشق للعاشق هوی
یا مریض العشق لاتبغی الدواء
ان داء العشق داء کل داء
یا ندیمی یا خلیلی بالاله
خلنی والعشق ما اطلب سواه
یا ندیمی فی اللیالی الغاسقه
قل حکایات القلوب العاشقه
یا سمیری قل حکایات العقول
لاتقل دعها لارباب العقول
دع اقاصیص القرون الخالیه
او حکایات العظام البالیه
یا ندیمی طال لیلی بالسهر
لم یصح دیک ولی یدلو السحر
قم وحدثنی حدیث العاشقین
من روایات الثقات الصادقین
قم وحدثنی احادیث الحبیب
ما تقل لی عن بعید او قریب
قم ترنم یا حبیبی بالعجل
واتبع ما قاله شیخ الجبل
بازگو از نجد و از یاران نجد
تا در و دیوار را آری به وجد
شمه ای از حال یاران بازگو
قصه ای زان دلبر طناز گو
قصه ی آن زلف عنبربو بگو
شب دراز است ای ندیم قصه جو
حال آن چشمان بیمار سقیم
با دل بیمار من گو ای ندیم
تیره بنگر کلبه ی تاریک من
برکن از خورشید رخسارش سخن
شب دراز است ای رفیق نیکخو
قصه ی فرهاد و شیرین را بگو
آب لب خندان شیرین باز کن
قصه ی فرهاد و شیرین ساز کن
باز شیرین بر سر جور و جفاست
نازهای خشم آلودش به جاست
باز رویش شمع بزم حسرت است
بزم خسرو را ز رویش پرتو است
عشرت او باز در مشکوی اوست
روی شبدیزش بسوی کوی اوست
می کشد فرهاد مسکین جام خون
تیشه آیا می زند بر بیستون
باز اندر قله های بیستون
یا ز دستش تیشه افتاده کنون
گر کنون در بیستون فرهاد نیست
پس بگو این ناله و فریاد چیست
سخت می آید به گوش من روان
ناله ها از بیستون ای دوستان
ناله ای کز جز دل ناشاد نیست
این بغیر از ناله ی فرهاد نیست
می درخشد برقی از آن کوهسار
سخت می آید به چشمم آن شرار
برق اگر نه از تیشه ی فرهاد خاست
پس بگوییدم که این برق از کجاست
گر تن فرهاد مسکین خاک شد
کی زجانش عشق شیرین پاک شد
عشق خود شهباز و رحمانی بود
آشیانش جان روحانی بود
تن اگر شد خاک جان خود زنده است
منزل دلدار را جوینده است
پا نهاده هر کجا روزی به ناز
جان در آنجا در طواف است و نیاز
شد چه از شیرین و فرهادت فراغ
رو ز لیلی و ز مجنون کن سراغ
بازگو احوال مجنون عرب
تا من دیوانه آیم در طرب
ای ندیم احوال مجنون بازگو
زانکه من دیوانه ام دیوانه جو
باز باشد چشم مجنون خون فشان
لیلی اندر حی چمد دامن کشان
باز مجنون سر برد با دام و دد
باز وحشیشان بهر سو می رمد
باز با گوران و آهویان دشت
هست روزان و شبان در سیر و گشت
بسته آیا بر بنی عامر هنوز
ناله اش خواب شب و آرام روز
باز لیلی بر سر خشم است و ناز
یا در صلح و عنایت کرده باز
آیدم در گوش جان از کوی نجد
ناله ها گاهی بحسرت گه به وجد
دل هزاران ناله ها پرخون بود
این اثر از ناله ی مجنون بود
بوی جان می آید از اتلال نجد
ساعتی با من بگو احوال نجد
ای خوشا نجد و خوشا یاران نجد
ای دریغا آن وفاداران نجد
بازگو با من از ایشان ای ندیم
زنده فرما امشب این عظیم رمیم
ورنه بگشاید تورا امشب زبان
گوش ده تا من بگویم داستان
تا بگویم داستان راستان
در نشاط آرم زمین تا آسمان
ای ندیم امشب به چشمم خواب نیست
در سرم هوش و دلم را تاب نیست
شور در دریای جانم اوفتاد
برق اندر آشیانم اوفتاد
نیم عقلم بود آنهم شد ز دست
نیم هوشم بود گشتم مست مست
این چه شور است ای خدا درجان من
حبذا این موج بی پایان من
گریه آمد نوح را آواز کن
کز پی توفان سفینه ساز کن
در دلم عشق آتشی افروخته
هرچه غیر از یاد جانان سوخته
عشق می گیرد عنان از دست من
تا چه سازد بر تن نی بست من
ای خدا فریاد از این خون گشته دل
داد از این دیوانه ی طاقت گسل
عشق سرکش کار من را ساخته
سخت شوری بر سرم انداخته
عشق هرجا خرمن و خرگاه زد
عقل از آنجا رفت و پا بر راه زد
عشق بی پرواست چون پروا کند
کی ز عقل و جان و سر پروا کند
لاابالی وار هرجایی رسید
هرچه آنجا دید در آتش کشید
عشق چبود آشنا بیگانه کن
فیلسوفان را همه دیوانه کن
نی شناسد سر ز پا نی پا ز سر
نی بود در قید دختر نی پسر
نی ز سر پروا کند نی تن نه جان
نی شناسد خانه و نی خانمان
گر سر فرزند جوید از پدر
بردش از خنجر بیداد سر
سر به کف گیرد که ای جانان من
این سر فرزند من این جان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، قاضی دربارهی دعوایی بین دو نفر صحبت میکند که یکی از آنها ادعا میکند دیگری گوشش را با دندانش گرفته است. قاضی از طرفین میخواهد که شواهد و شاهدان را معرفی کنند. یکی از طرفین میگوید جز خودشان کسی آنجا نبوده است. قاضی به قضاوت میپردازد و به این نتیجه میرسد که این ادعاها به واقعیت نمیرسد و نمیتواند صحت داشته باشد. این گفتگو به تمثیلهای مختلفی دربارهی ضعف نفس، غرور، و مشکلات انسانی کشیده میشود و در نهایت به این نکته میرسد که عشق و دوستی، میتواند انسانها را از حال بد نجات دهد و مشکلاتشان را کاهش دهد. متن در مجموع به موضوعات اخلاقی، عشق، و چالشهای روحی در زندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: قاضی از عمو پرسید که چرا گوش او را مانند دندان گرفتهای؟
هوش مصنوعی: خصم به قاضی میگوید که به خاطر داد و عدل، اتهامی که به من زدهاند واقعیت ندارد و من هرگز چنین کاری نکردهام.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی کار بزرگ و با ارزشی انجام دهی، ابتدا باید پایههای آن را محکم کنی و سپس به ایجاد زیبایی و طرح بپردازی؛ در غیر این صورت، بهتر است از طراحی بگذری و فقط بر روی اساس و مفهوم عمیق آن تمرکز کنی.
هوش مصنوعی: قاضی به مدعی گفت: سریعاً شاهدان این موضوع را بیاور.
هوش مصنوعی: قاضی گفت: "جز این دو نفر، هیچ کس دیگر در اینجا بدون صحبت وجود ندارد."
هوش مصنوعی: اگر کسی باشد که بگوید وجود دارد، خوب است؛ در غیر این صورت، دیه را به حساب این لجوج بگذارید.
هوش مصنوعی: قاضی گفت: چرا درباره خودت و او صحبت میکنی؟ بهتر است درباره شخص دیگری صحبت کنی.
هوش مصنوعی: گفت غیر از من و تو ای قابل اعتماد، هیچ کس دیگری در آنجا نبود، نه مرد و نه زن.
هوش مصنوعی: او گوشش را با دندان خودش گرفت و آن را به تکههای کوچک تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: قاضی گفت این چه گفتههای بیمورد و زوری است؟ حال که من این حرفها را رها کردهام، چرا شما ادامه میدهید؟
هوش مصنوعی: او مانند شتری نیست که بتواند خود را زخمی کند و گوشش را به دندان بگزد.
هوش مصنوعی: اگر گردنش مانند گردن شتر بود، هر چیزی که گفتی ممکن و مناسب بود.
هوش مصنوعی: همه از خوبان و بزرگزادگان سخن گفتند، اما من به خاطر فکر و اندیشه قاضی ستایش میکنم.
هوش مصنوعی: جز شتر و شترمرغ، چه کسی میتواند گوش خود را دندان بزند؟ این جمله به معنای این است که انسانها به جز برخی از حیوانات خاص، قابلیت انجام دادن کارهای عجیب و غریب را ندارند. به نوعی به محدودیتهای انسانی و همچنین به ویژگیهای خاص برخی موجودات اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دشمن گفت: ای ناتوان، به گردن او نگاه کن که چقدر بلند و چون گردن شتر است.
هوش مصنوعی: اگرچه که شتر گوش خود را با دست نمیگیرد، اما در عین حال، گردن او همواره در معرض دید است.
هوش مصنوعی: این افراد به ظاهر بزرگ و با وقاری هستند، اما در واقع بسیار بخیل و زبوناند، مانند ابلیس که در پس ظاهر خود، نیتهای شوم دارد.
هوش مصنوعی: افرادی مانند شیطان به خاطر این موضوع، خود را منعطف و سرکش نشان میدهند و در نوسانات روز و شب، مانند آتش، خشمگین و پرالتهاب هستند.
هوش مصنوعی: از این زخمهای عمیق و دردناک که در زندگی به وجود آمده، هم روح و هم جسم انسان آسیب دیده و در حال حاضر در وضعیتی پارهپاره و عذابآور قرار دارد.
هوش مصنوعی: خون جان آنها از گوش و گردنشان پنهان است و نالههایشان تا آسمان بلند میشود.
هوش مصنوعی: عذرها و بهانهها گاهی از خود گناه بدتر میشود و حال ما تا حدی خراب شده که به نظر میرسد تحت تاثیر شیطان هستیم.
هوش مصنوعی: هر چه بدي و گناهي انجام دادند، فقط بر شیطان لعنت میفرستند و این کار خود را بیشتر از حد میدانند.
هوش مصنوعی: دیگران کارهای بد خود را به شیطان نسبت میدهند و خود را از گناه و اشتباهات آزاد میدانند.
هوش مصنوعی: ای شیطان، بیدار باش! شاگرد تو در کمین است و شیطان دیگری زیر سایه کلمات تو به خواب رفته است.
هوش مصنوعی: هرچند شیطان دارای قدرت و بزرگی است، اما تو ای بزرگوار، نباید به او و قدرتش توجه کنی.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال رهایی از مشکلات و دردسرها هستی، بهتر است که خود را از زیر بار آنها آزاد کنی و به راحتی از آنها جدا شوی.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به زیبایی و جذابیت اشاره دارد. میگوید که ای گردن بلند، خود را نمایش بده و به آنهایی که گردنی کوتاه دارند، حسرت نزن و با آنها ارتباط برقرار کن. به نوعی دعوت به خودباوری و پذیرش زیباییهای خود است.
هوش مصنوعی: ببین که این نفس پلید چطور از زمین بالا رفته و به عرش آسمانی رسیده است.
هوش مصنوعی: اگر به دقت نگاه کنی، متوجه خواهی شد که گردن من به خاطر تو به شکل عجیبی پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: نفس تو مانند یک سلجوقی بزرگ است که یک کاسه بزرگ و پر از غذا دارد.
هوش مصنوعی: گردن و سر در ظرفی پنهان شده است؛ وقتی بیرون بیاید، میخواهد به سوی کهکشان حرکت کند.
هوش مصنوعی: فریب این سنگ را نخور، زیرا پشتسر آن هزاران خطر وجود دارد که میتواند تو را نابود کند.
هوش مصنوعی: در حضور تو، هیچ کس را نمیتوان بیفکری و نادانی نشان داد، زیرا تو با دانایی و بزرگیات، همه را تحت تأثیر قرار میدهی.
هوش مصنوعی: به مدت کوتاهی صبر کن تا طعمهای از دور نمایان شود که همچون گوزن نر در حال خودستایی است و توجهها را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: گردنی مانند رود نیل، درخشان و بینظیر، از ایروان تا قیروان امتداد دارد و جلوهای زیبا به منطقه میبخشد.
هوش مصنوعی: هر دو خوشبختی و بدبختی را به یک اندازه میکشد و در خود فرو میبرد، حتی مردانی را که دارای شخصیت و نفسی قوی هستند.
هوش مصنوعی: تو که میگویی نفس من آرام گرفته، من به شدت میبینم که تو را بلعیده است.
هوش مصنوعی: در دل این دورهی سخت و پرتنش، آدمها به زحمت و کارهای روزمره عادت کردهاند و در تلاشند تا بر چالشها غلبه کنند.
هوش مصنوعی: نفس کافر تو مانند ماری است که از دوش تو سر برآورده و آماده حمله است. این نشاندهنده خطراتی است که از درون وجود انسان ناشی میشود.
هوش مصنوعی: این یار پرشتاب همیشه دنبال توست و هیچ وقت نمیتواند آرام بگیرد یا سکون پیدا کند.
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو را ببلعد و در گلویش بگذارد یا این که خودت او را با سر و دمش بزنی و نابودش کنی.
هوش مصنوعی: در این جهان پر از آشفتگی و درگیری، همیشه تلاش و کوشش وجود دارد و در هر گوشهای جنگ و هیاهو جریان دارد.
هوش مصنوعی: عقل تو به زمینی افتاده و نفس تو مانند یک اژدها در حال پرخاشگری است. روز و شب، این دو با یکدیگر در حال جنگ و جدال هستند.
هوش مصنوعی: اگر تو بر سر او ضربه بزنی، او از جنگ دست میکشد و آرامش مییابد.
هوش مصنوعی: اگر تو را گرفتار کند و عقل تو را از کار بیندازد، وای بر تو که اکنون نفس تو به خواستههایش فرمان میدهد.
هوش مصنوعی: ای مرد نیکو، قبل از این که بلعیده شوی، سنگی بردار و با سر آن بکوب.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که سختیها و چالشهای که شخص با آنها مواجه است، او را از خواستههایش دور میکند و در این حال، موانعی که در مسیرش وجود دارد، به پای او آسیب میزند.
هوش مصنوعی: یاد آن دوست قدیمی آرامش بخش دل است، مانند سنگی که بر جای خود محکم و استوار است.
هوش مصنوعی: به یاد او، مانند شاخهای است که دوستیاش به آن قدرت و برکت میبخشد، همانطور که درخت نخل در دوستی ثمره میدهد.
هوش مصنوعی: دوستی میتواند محوری باشد که هر نوع رنگ و حالت را در خود جای میدهد و همچنین دوستی مانند دارویی است که میتواند تمام زهرها و مشکلات را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: آتشی وجود دارد که هر چیز بیاهمیت و ناچیزی را میسوزاند و در هر زمان و برای هر آرزویی، میتواند پاکسازی ایجاد کند.
هوش مصنوعی: هوس را با تیشه ای قطع کن و ریشه های آرزوهای بیهوده را از زمین برمیدار.
هوش مصنوعی: دوستی همچون تیغی است که برش بسیار تندی دارد و میتواند تمام بندها و رشتهها را از هم جدا کند.
هوش مصنوعی: اگر دوستی در زندگیات نباشد، مانند خانهای بیساط و سامان میمانی که به راحتی مورد آزار و تجاوز قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: هر چیزی جز دوست مانند ستارهای در آسمان است، اما دوستی مانند خورشیدی است که همه چیز را روشن و از بین میبرد.
هوش مصنوعی: دوستی، هدفی ارزشمند است، در حالی که عشق و علاقه میتواند به آشفتگی و مشکلاتی منجر شود.
هوش مصنوعی: عشق حالتی فراتر از عقل است و هیچکس نمیتواند عمق عشق را درک کند.
هوش مصنوعی: عشق، ای جان، فراتر از همه مقامات و مراحل است و در واقع در عشق هم نعمتها وجود دارد و هم سختیها.
هوش مصنوعی: لذت و زیبایی عشق از شیرینی روح و زندگی انسان بیشتر است و سختیهایی که ناشی از محبت و عشق میآید، به خاطر لطف و نیکی آن محبت، شیرینتر و قابل تحملتر میشود.
هوش مصنوعی: عشق دوستی را به همراه دارد و در کنار آن، نشانهها و یادگارها را به فراموشی میسپارد. در این فضا، دلها آرامش مییابند و مشکلات به خوبی حل میشوند.
هوش مصنوعی: عشق به رسم و رسوم و عادتها وابسته نیست و این احساس نمیتواند در چهارچوبهای محدود دنیای مادی و تصورات ما قرار گیرد.
هوش مصنوعی: عشق هیچ چیز دیگری جز خود عشق نیست و من به خاطر عشق از آرزوهایم جدا شدم.
هوش مصنوعی: اگر در عشق بیمار هستی، دنبال درمان نرو؛ زیرا درد عشق بزرگترین دردهاست.
هوش مصنوعی: یا دوست عزیزم، مرا رها کن و بگذار که عشق تو را دنبال کنم، زیرا جز عشق تو چیزی نمیخواهم.
هوش مصنوعی: ای دوست در شبهای تاریک، داستانهای عاشقانه دلها را برایم بگو.
هوش مصنوعی: ای سمیر، داستانهای خرد و اندیشه را روایت کن، اما آنها را به صاحبان اندیشه واگذار کن و به دیگران نگو.
هوش مصنوعی: داستانها و روایتهای قدیمی و بیفایده را فراموش کن.
هوش مصنوعی: دوست من، شب را با بیداری سپری کردهای، ولی هنوز دلتنگی دلم به سر نمیآید و صبح هم هنوز بیدار نشدهام.
هوش مصنوعی: قم و به من بگو داستان عاشقان را، از گفتار افرادی که به راستی مورد اعتماد و صادق هستند.
هوش مصنوعی: قم! و از عشق روایت کن، چه اندک باشد یا فراوان، فرقی نمیکند.
هوش مصنوعی: ای محبوب، با شتاب بخوان آوازهای دلنشین را و از آنچه شیخ الجبل گفته پیروی کن.
هوش مصنوعی: از سرزمین نجد و دوستان آن بگو، تا اینکه دل و جان را از شوق و هیجان پر کنی و همه چیز را تحت تأثیر قرار دهی.
هوش مصنوعی: تکهای از احساسات دوستان را بگو و داستانی از آن معشوق هنرمند و دلربا را روایت کن.
هوش مصنوعی: داستان آن موهای خوشبو را برایم بگو، زیرا شب طولانی است و من به داستانگویی نیاز دارم.
هوش مصنوعی: چشمان بیمار و دردمند تو حال و روز دل بیمار من را به خوبی نشان میدهند، ای دوست.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در این بیت، شاعر به کلبهای که در آن زندگی میکند و تاریکی آن اشاره میکند. او از دیگران میخواهد که این کلبه را با چشم تیره و کسالتبار ببینند و از تابش روشنایی و گرمای خورشید بر چهرهاش بگوید. در واقع، او به نوعی از زندگی خود و احساساتش نسبت به محیط اطرافش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: شب طولانی است، ای دوست خوبم، داستان فرهاد و شیرین را تعریف کن.
هوش مصنوعی: آب دهان خود را به لبخندی شیرین بیاور و داستان فرهاد و شیرین را روایت کن.
هوش مصنوعی: مزنای این بیت به زیبایی و دلربایی شیرین اشاره دارد که با وجود سختیها و مشکلات، هنوز هم ناز و کرشمههایش دلربا و قابل توجه است. به عبارتی، عطر و زیبایی او در میان رنجها و ناملایمات همچنان برقرار و جذاب است.
هوش مصنوعی: شمع حاضر در مهمانی یادآور حسرت است و نور روی او روشنایی بخش مهمانی خسرو است.
هوش مصنوعی: عیش و خوشی او در بغل اوست و زیباییاش به سمت کوی محبوبش است.
هوش مصنوعی: فرهاد، عاشق بیچاره، در حال نوشیدن خون است و با تیشهی خود در فکر است که آیا میتواند بر دیوارهی بیستون ضربه بزند یا نه.
هوش مصنوعی: در قلههای بیستون، تیشهای که در دست داشت، اکنون به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: اگر در حال حاضر فرهاد در بیستون نیست، پس این ناله و فریاد از چه چیزی خبر میدهد؟
هوش مصنوعی: نالهها و زمانههای سختی که از بیستون به گوش من میرسد، برایم بسیار طاقت فرسا و آزاردهنده است، ای دوستان.
هوش مصنوعی: این نالهای که میزنم از دل غمگینم برمیخیزد و جز نالهای که فرهاد در عشق شیرین داشت نیست.
هوش مصنوعی: درخششی از سرکوچک کوه به چشمم میخورد که مانند جرقهای شدید است.
هوش مصنوعی: اگر این روشنی و درخشش ناشی از تلاش و کار سخت فرهاد نیست، پس بگویید که منشأ این نور کجاست؟
هوش مصنوعی: اگر حتی بدن فرهاد بیچاره به خاک تبدیل شود، عشق شیرین او هرگز از جانش جدا نخواهد شد.
هوش مصنوعی: عشق، همانند یک پرندهی شاهین و الهی است که لانهاش در وجودی روحانی و معنوی قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر جسم انسان به خاک تبدیل شود، اما جان او هنوز زنده است و به دنبال منزل و جایگاه محبوبش میگردد.
هوش مصنوعی: هر جا که قدم بگذاری و با لطافت و زیبایی زندگی کنی، در واقع روح تو در حال گردش و طلبی است.
هوش مصنوعی: از داستان شیرین و فرهاد جدا شدی، حالا به یاد عاشقانههای لیلی و مجنون برو و سراغ آنها را بگیر.
هوش مصنوعی: حالت مجنون عرب را برایم تعریف کن تا من هم شاد و دیوانهوار شوم.
هوش مصنوعی: ای دوست، حال و احوال مجنون را برایم بگو، زیرا من هم دیوانهام و به دنبال دیوانگی هستم.
هوش مصنوعی: چشم مجنون همچنان به دنبال لیلی باز است و در حال گریه و فریاد او را مینگرد، در حالی که لیلی با دامنش در حال رفتن است.
هوش مصنوعی: مجنون دوباره سر به راه میآورد و با حیوانات وحشی، آنها به سمتهای مختلف میگریزند.
هوش مصنوعی: در دشت، گوزنها و آهوها هر روز و شب در حال حرکت و چرایند.
هوش مصنوعی: آیا هنوز ناله و گریه بنی عامر، خواب شب و آرامش روز را از آنها گرفته است؟
هوش مصنوعی: لیلی دوباره در حالتی خشمگین و مغرور قرار دارد، یا اینکه در صلح و مهربانی به سر میبرد و دوباره مهر و توجه نشان میدهد.
هوش مصنوعی: گاهی از کوی نجد نالههایی به گوش جانم میرسد که حاوی حسرت است و گاهی هم باعث شوق و وجد در من میشود.
هوش مصنوعی: دل پر از ناله و درد بود و این حالت ناشی از عشق و شور مجنون است.
هوش مصنوعی: بوی جان و زندگی از دشتهای نجد به مشام میرسد، کمی با من صحبت کن و از حال و روز نجد بگو.
هوش مصنوعی: آه، چه خوب است سرزمین نجد و چه خوب هستند دوستان آنجا، اما چه حیف که آن وفاداران نجد دیگر نیستند.
هوش مصنوعی: ای دوست، از آنها با من صحبت کن، امشب این راز بزرگ را زنده کن.
هوش مصنوعی: اگر نه، امشب زبان گوش خود را باز کن تا من داستانی را برایت بگویم.
هوش مصنوعی: میخواهم داستان را به گونهای بیان کنم که زمین و آسمان را پر از شوق و خوشحالی کند.
هوش مصنوعی: امشب هیچ خواب به چشمم نمیآید و نمیتوانم به راحتی فکر کنم یا آرامش داشته باشم.
هوش مصنوعی: نگرانی و هیجان زیادی در دل من ایجاد شده است، همانطور که روشنایی ناگهانی در خانهام ظاهر شده است.
هوش مصنوعی: نیمهای از عقل من به هدر رفت و از دست رفت. نیمهای از هوش و فراسم، باعث شد که به شدت مست شوم.
هوش مصنوعی: این چه حالی است ای خدا در وجود من! چه خوب است این هیجان بیپایان در درون من.
هوش مصنوعی: نوح به اندوه و گریه افتاده است، صدا کن تا برای مقابله با طوفان، کشتی بسازد.
هوش مصنوعی: در قلب من عشق مثل آتش شعلهور شده و هر چیزی جز یاد محبوبم، نابود و سوزانیده است.
هوش مصنوعی: عشق کنترل زندگی و احساسات مرا در دست گرفته و نمیدانم با این وضعیت چه کار کنم.
هوش مصنوعی: ای خدا، فریاد من بلند است از این دل که به خون نشسته و از این دیوانهای که طاقت تحمل ندارد.
هوش مصنوعی: عشق پرشور و خروش زندگیام را دستخوش تغییرات بزرگی کرده و احساسات شدیدی در درونم به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: عشق هر کجا که جایی برای خود بیافریند، عقل و منطق از آنجا خارج میشود و فرد به راهی دیگر میرود.
هوش مصنوعی: عشق واقعی بدون هیچ نگرانی و هراسی است، زیرا وقتی عاشق شویم، دیگر به عقل و جان و سر خود توجهی نمیکنیم.
هوش مصنوعی: بی پروا و بدون توجه به هر چیزی که در اطرافش بود، هرچه را که مشاهده میکرد، به آتش میکشید.
هوش مصنوعی: عشق چیست که میتواند حتی کسانی را که آشنا هستند، بیگانه کند و فیلسوفان را به دیوانگی بکشاند؟
هوش مصنوعی: نی نمیداند سر از پا و پا از سرش. نی در بند عشق دختر و پسر است.
هوش مصنوعی: هیچ چیز از خود نمیخواهد و نه جسم و نه روح به هیچ چیز وابسته نیستند؛ نه به خانه و کاشانهای آشنا میشوند.
هوش مصنوعی: اگر فرزند به دنبال سرشکستگی و ناتوانی پدر باشد، باید به طرز تندی او را از شرایط سخت و ظلم رهایی بخشد.
هوش مصنوعی: عزیز من، سرم را به احترام تو پایین میآورم، زیرا این سر و این زندگی همه متعلق به توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.