گنجور

 
۴۲۱

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - مذمت دنیا و بی ارزشی و بی اعتباری آن

 

... اینش نعمت اینش نعمت خوارگان

و نیز از آن حضرت مروی است که دنیا خانه کسی است که دیگر خانه ای ندارد و مال کسی است که هیچ مالی از برای او نیست و آن را جمع می کند کسی که عقل ندارد و به جهت آن دشمنی می کند کسی که دانایی ندارد و بر آن حسد می برد کسی که بصیرت ندارد و از برای آن سعی می کند کسی که یقین از برای او نیست و فرمود که خدای تعالی از روزی که دنیا را آفریده به آن نظر نکرده در روز قیامت دنیا خواهد گفت خدایا مرا نصیب پست ترین دوستان خود کن خطاب خواهد رسید که ساکت شو هیچ تو را من از برای ایشان نپسندیده ام چگونه امروز خواهم پسندید و فرمود که در روز قیامت طایفه ای را بیاورید که اعمال حسنه ایشان مانند کوههای تهامه باشد پس امر الهی رسد که ایشان را به جهنم افکنید بعضی عرض کردند یا رسول الله آیا ایشان از اهل نماز خواهند بود فرمود بلی کسانی خواهند بود که نماز می گزاردند و روزه می گرفتند و پاره ای از شبها بیدار می بودند ولیکن هرگاه چیزی از دنیا پیدا می شد بر آن می جستند و مروی است که روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نموده و فرمود آیا در میان شما کسی هست که بخواهد خدا کوری او را زایل کند و او را بینا گرداند آگاه باشید که هر کس به دنیا مایل باشد و أمل او در دنیا طولانی باشد خدا دل او را کور کند و به هر قدر که میل او به دنیا بیشتر می شود کوری دل او بیشتر می شود و کسی که دوری از دنیا کند و از علایق آن اجتناب نماید و امید خود را کوتاه کند خدا عطا کند به او علم را بدون آنکه دیگری او را تعلیم کند و هدایت را بدون آنکه دیگری او را راهنمایی کند و به اصحاب خود فرمود که من بر شما از فقر نمی ترسم بلکه بر شما از غنا و مال داشتن می ترسم و خوف دارم که دنیا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانید همچنان که رو آورد به کسانی که قبل از شما بودند به آن رغبت کنید همچنان که ایشان نیز به آن رغبت نمودند پس هلاک شدند و شما نیز هلاک شوید روزی فرمود که زود باشد که بعد از من قومی بیایند که بخورند پاکیزه ترین طعامها و الوان آنها را و بگیرند زیباترین زنان و الوان آنان را و بپوشند بهترین جامه ها و الوان آنها را و سوار شوند راهوارترین اسبان و الوان آنها را و ایشان را شکمهایی باشد که از کم سیر نشوند و نفوسی باشد که به بسیار قانع نگردند و صبح و شام مشغول امر دنیا باشند و آن را بپرستند و متابعت هوای خود کنند پس فرمانی است لازم و خطابی است متحتم از محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به هر که آن زمان را دریابد از فرزندان فرزندان شما اینکه بر آن اشخاص سلام نکنند و مریضان ایشان را عیادت ننمایند و مشایعت جنازه های ایشان را نکنند احترام پیران آنها را نگاه ندارند پس هر که مخالفت کند و اینها را به جا آورد اعانت کرده است بر خراب کردن دین اسلام و فرمود که مرا با دنیا چه کار است مثل من و دنیا مثل سواره ای است که در روز گرمی به زیر درختی رسد و ساعتی در سایه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود و از کلام عیسی بن مریم علیه السلام است که وای از برای صاحب دنیا چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت و چگونه آن را عزیز نگاه می دارد و به آن وثوق و اعتماد می کند و مطمین می شود و عاقبت دنیا او را مخذول و منکوب می سازد و از او جدا می شود وای وای بر کسانی که به دنیا فریفته شدند نمی بینند که چگونه به گردن ایشان می افکند آنچه را که کراهت دارند که مرگ باشد و آنچه را که دوست دارند از ایشان مفارقت می کند و وعده هایی که خدا داده می آید وای بر کسی که داخل صبح می شود و دنیا فکر او باشد و گناهان عمل او باشد چگونه فردای قیامت به گناه خود رسوا خواهد شد روزی حضرت عیسی علیه السلام پرستوکی را دید که از جهت خود خانه می سازد گفت این حیوان را خانه هست و مرا خانه نیست حواریین عرض کردند اگر شما را میل به خانه است ما نیز از جهت شما خانه ای بسازیم حضرت ایشان را به کنار دریا آورد و گفت در میان این دریا به جهت من خانه بسازید عرض کردند که این چگونه می شود گفت مگر نمی دانید که دنیا مثل دریاست آری چگونه دریایی که هر روز کشتی حیات چندین هزار تن در آن شکسته می گردد و نشانی از تخته برکناری پیدا نمی شود

در این لجه کشتی فرو شد هزار ...

ملا احمد نراقی
 
۴۲۲

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - چیزهایی که دنیا را به آنها تشبیه کرده اند

 

... بلکه هر که به این چشم به دنیا نگرد دیگر در آن خشتی بر خشتی نمی گذارد و همچنان که سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت و دلی به دنیا نبست و دو خشت بر روی هم نگذاشت

روزی یکی از صحابه را دید که از گچ خانه می سازد فرمود امر از این کارها پرشتابتر است مثال پنجم در قدر دنیا نزد آخرت و کمی آن گفته اند که نسبت دنیا در پیش آخرت مانند دریایی است بی پایان که کسی انگشت خود را به آن داخل کند پس همه دنیا و ما فیها مثل آن قدر رطوبتی است که به انگشت باقی می ماند و آخرت چون آن دریاست بلکه کسی که از حقیقت آگاه باشد می داند که قدر دنیا در نزد آخرت بسیار از این هم کمتر است و لیکن دیده بینا کجاست

مثال ششم در خصوص اینکه امر دنیا به جایی منتهی نمی شود و هر شغلی از آن به شغلی دیگر منجر می شود و هر علاقه علاقه ای دیگر در عقب می آورد و در این خصوص آن را تشبیه نموده اند به آب دریا که هر چه آدمی بنوشد تشنگی را فرو نمی نشاند بلکه هر قدر از آن نوشد عطش را زیاد می کند تا او را هلاک کند و این امری است مشاهد و محسوس که هر که ملاحظه کند می بیند که سیرتر از دنیا کسی است که میل او به دنیا کم و علاقه او اندک است و هر که را مال و تجمل بیشتر دردسر افزون تر و مشاغل و گرفتاری او بالاتر است و آخری از برای آن نیست ...

ملا احمد نراقی
 
۴۲۳

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - طریق تحصیل محبت و معرفت خدا

 

... و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین یعنی عبادت خدا را کن تا آن سبب شود که یقین از برای تو حاصل گردد و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبنا یعنی هر گاه کسی در راه ما سعی و کوشش نماید ما راه را به او می نماییم

و طریقه دیگر از برای حصول معرفت پی بردن از مصنوعات است به او و این طریق در غایت وضوح و نهایت ظهور است زیرا هیچ ذره نیست از ثریا تا ثری مگر اینکه مشتمل است بر بعضی عجایب آیات و غرایب بینات که دلالت می کند بر وجود واجب الوجود و کمال قدرت و غایت حکمت و نهایت جلال و عظمت او و این دریایی است بی پایان زیرا که عجایب ملکوت سماوات و ارضین به قدری است که احاطه عقول و افهام به آن ممکن نیست و قدری که عقول قاصره ما به آن می رسد به حدی است که اگر عمرها در بیان آن صرف شود به انجام نمی رسد و حال اینکه آن نسبتی ندارد به آنچه علم علما و فهم حکما به آن رسیده و آن را نیز نسبتی نیست به آنچه علم انبیا به آن احاطه نموده و آنچه را علم جمیع مخلوقات محیط شده مطلقا نسبتی ندارد به آنچه از علوم که مخصوص پروردگار است بلکه علم تمام عالم در جنب علم او مستحق نام علم نیست قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جینا بمثله مددا یعنی بگو اگر دریاها برای نوشتن کلمات پروردگار مرکب شوند دریاها پایان می گیرند پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان یابد هر چند همانند آن دریاها را به آن اضافه کنیم

و تحصیل معرفت به این طریق از برای همه کس مقدور است و نرسیدن بعضی افهام به آن به جهت کوتاهی در تفکر و تدبر و اشتغال به شهوات دنیا و لذات نفسانیه است ...

ملا احمد نراقی
 
۴۲۴

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۶۴ - این مکتوب به فاضل خان گروسی نوشته شده است

 

... به زبان بودی اکنون برسول و پیام

عجبت و الدهر کثیر عجبه که مثل شمایی امروز هرگاه کاغذی بنویسید همه شکایت اوضاع زمان باشد و زمام کارش در دست امثال بنده و میرزا سعید افشار بیفتد دنیای ما دریایی است که لای و خاشاک را در هر موج هزار اوج میدهد و در مرجان را دایما در حضیض قعر میدارد حرفت ادب نه امروزی است نه بوالعجب و اگر نه چنین بود بایست شما چنان که در فضل و کمال وحید عصرید در جاه و مال نیز اوحد دهر باشید نه مثل حالا که مانند سرو آزاده و تهی دستید و جمع زخارف بقدر مصارف مقدور نمیگردد اگر در بنده بالمثل وجه معاش و راه انتعاشی مظنون باشد از آن است که من نیز چنان اهل و خردمند نیم اما امیدوارم که اگر خزاین پرویز و دفاین قارون و حاصلات املاک ربع مسکون از من باشد در پای یک مونس جان و یار هم زبان نثار توانم نمود

صحبت یوسف باز دراهم معدود چه فایده که دور زمان حضرت یعقوب را در حسرت این صحبت چنان میدارد که و ابیضت عیناه من الحزن و یوسف صدیق را در حبس عزیزی بی تمیز چنان میگذارد که لبث فی السجن بضنع سنین ...

قائم مقام فراهانی
 
۴۲۵

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۹۵ - خطاب به شخص نا معلوم

 

اکنون که دو ساعت از شب دوشنبه شعبان گذشته است با لطایف الحیل از حبایل قرمساقی پیک طبیعت رمیده و در زیر کرسی آرمیده میخواهد در حضرت ولینعمت کشف حال و بسط مقالی دهد خداوندا چه ناسپاسی ما را گرفتار چنین نسناسی کرده و از ما خود چه کفران در وجود آمده که کیفر آن میبریم عامه و خاصه اهل ایران ازدانی و قاصی و مطیع و عاصی ازبادی و حاضر مقیم و مسافر مسلمان و کافر هر یک بشری از شرور این دزد زن بمزد هتاک بی باک درمانده اند من جمله یکی از مفاسد قتل وزیر مختار روس است با چند نفر از صاحبان منصب و کسان اوست هشت کرور و آنچه مقدور بود از تفنگ و توب و بد و خوب باز بهباء وهدر رفت معادات و مخاصمات یک بر هزار افزود و چنان مینماید تا سختی در آهن است و چربی در روغن نعوظ در عرق مذکر است ونفوذ در عرق سعتر و اتساع در روزن فروج است و ارتفاع در سد یاجوج و انبساط در نشاط باده است و التذاذ در لواط ساده تیغ انتقام آهیخته و عوض هر قطره دریایی از خون ریخته خواهد شد اکون در تسکین فتنة و آشوب بحضرت نایب السلطنة شروحی نوشته و دستورالعمل خواسته اند ضعف الطالب و المطلوب تااندیشه صواب نمای ایشان در جواب چه کند اگر بگذارند بعقل سلیم و رأی مستقیم چاره این کار را خواهند فرمود که برودت بخصومت نینجامد بسلم و سداد از پیش ببرند نه غزا و جهاد

البته مراقب باشید که در این باب بخلاف عرض و فرمایش حضرت ولیعهد روحی فداه رفتار نکنند سهل است که این کار را بالکلیه بایشان واگذارند و اگر از روز اول هم میگذاشتید هرگز باینجاها نمیکشید و این خسارت ها واقع نمیشد و این ضررها بدین و دولت نمیرسید امید است که ان شاءالله رأی رزین ولیعهد و عزم متین شاهنشاه اسلام این کار را بخوشی بگذرانند والا توبه از معاصی گوناگون و مداومت نماز کن فیکون و ختم انالله و انا الیه راجعون چاره نخواهد کرد والسلام

قائم مقام فراهانی
 
۴۲۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۳ - به میرزا احمد صفائی نگاشته

 

... روزگار پیشین زنی جوان را شوی مهربانی در گذشت دامن از شاه و گدا درچیده و آستین بر پیر و برنا افشاند از همه کیهان کناره گزین آمد و بر گور هم خوابه خاک نشین گردید کارش همه روزه و نماز بود و شمارش زوزه و نیاز

شاهی خیره کش مرزبانی آن کشور داشت دزدی تیره هش را که راه کاروان می زد و بار بازرگانان می برد به بختیاری بگرفت و به زاری بکشت و بر دروازه به دار آویخت و سرهنگی به پاسداری داشت که دستیارانش نگشایند و نربایند گماشته سستی کرد شنگولان چستش بگشودند و چابک بر بودند بیچاره از بیم خسرو و گزند جان رخت بر بارگی بست و ساز آوارگی ساخت شبانه به گورستانی گذشت چراغی فروزان دید و دلکشی مهوش دریایی آب نه که کوهی آتش بر گوری سوزان پای در گل و دست بر دل مست و مدهوش گردید و دستان دزد و یاسای مرزبانش فراموش نمازش برد و نیاز انگیخت پرسشی گرم کردخاتونش پاسخی نرم فرمود نرم نرمک بر سر کار آمد و کار از گزارش به بوس و کنار کشید و سستش درانداخت و سختش بر سپوخت مهر از شوی پیشین باز برید و سخت سخت در سرهنگ هنگ کرده خرزه سندان کمر بست فرد

سر دخمه کردند زرد و کبود ...

یغمای جندقی
 
۴۲۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۶۸ - به میرزا ابراهیم دستان پسر خود نگاشته

 

... خر قیمت واقعی ندارد

نه بر ما که بر خود ستم کردی و از دریایی گهرزاد هست و بودبانم گنج ماندی و مارگزیدی گل افکندی و خار درودی هر که گوش از پند خردمندان گران دارد و هوش از اندرز دیرینه روزان دانش آموز بر کران خواهد دیر یا زودش سود و سرمایه ساز زیان آرد و نکوهش وبیغاره دور و نزدیک بر او دست و زبان ساید آنگاه خواهی دانستن که توانستن نیاری و اختر بدفرمای روزی بیدارت خواهد ساخت که من در خواب باشم هنوزت پای پویایی باز است و دست جویایی دراز خواه سمنان خواه ری خواه قزوین خواه جی هر جا اندیشه دانش اندوختن آری و دیگ پیشه آموختن افروزی جامه و جای و دربای زندگی و آرامش بیش از آنکه ترا باید و از من آید آغاز سال فراهم خواهم داشت و به دلنگرانی و چشمداشت دل پراکنده و روانت دژم نخواهم ماند اگر هم نپذیری و نخواهی و به فرمان شوربختی و سخت رویی کودنی و زیرکی را در نفزایی و بر نکاهی از مهر انداز کینه نخواهم کرد و از آن سفید چشمی که سرانجام مایه رنگ زردی است سنگ سیاه بر سینه نخواهم کوفت چون بار خدا نخواهد از خواست ما چه گشاید و بر آنچه بختش خامه بر کاستی مانده از کوشش ما چه فزاید بیت

مبادا آنکه او کس را کند خوار ...

یغمای جندقی
 
۴۲۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۷۵ - به میرزا حسن نگاشته

 

گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد

چو پایانم برفت از دست دانستم که دریایی

پیش از آنکه رخت از شهر به شمیران کشی و داغ درد بر دل و جان جوانان و پیران پنداشتم رنج جدایی را دست پایداری است و شکنج دوری را بازوی تاب و نیروی بردباری مصرع خویشتن را آزمودم من کجا هجران کجا فرسوده تنم مرد این بار گران نیست و کاسته جانم هم آورد این اندوه ناپیدا کران نه اگر این دو روزه در بزم پیروزت راهی نیابم و بر دیدار دل افروزت بار نگاهی خاک جان و تن یکباره بر باد است و مرغ روان را پر بسته و بال شکسته از تنگنای قفس خانه هستی گشاد رسید پیک و پیام را دیده امید در راه است و از چشم داشت سپید

یغمای جندقی
 
۴۲۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۶ - به میرزا حسن مطرب نگاشته

 

چندی است پیمان پیک و پیام از دو سو فراموش است و خامه نامه نگار از هر گونه نگارش و گزارش خاموش نه راه پویی ازاین سر بدان در پی سپار است و نه تیمار پایی از آن بوم باین برگام گذار نیازهای زبانی نهفته ماند و رازهای نهانی نگفته شگفتی های جدایی مغز سخن زای را بند خموشی بر نای بست و نامه گزاران پارسی و تازی را دام درنگ کمند بر دو پای افتاد

خوش آن روزگاران که بی سپاس خامه و نامه ساز آمیزش و دیداری بود و بی پاس آشنا و هراس بیگانه راز گفت و گزاری روان از بند هر اندیشه جز پیوند دوست رستگی ها داشت و با هر پیشه که دلخواه اوست بستگی ها از گفت رنگینش بزم یاران بهشتی همه بهار بود و آورده خوی و پرورده نهادش انجمن را دریایی گوهر خیز و سپهری اختر نگار داشت ندانم چه ناسپاسی خواست که آمیز یکدست و آویز پیوست ما به دستی که دیده و دانند در پای رفت واین خوان جان گوار که بهشتی خورش بود و فرشتی جان را پرورش ترکتاز سپهرش یغما ساخت راستی را بیش از این بر رنج شکیب آرامش نتوانم و از هر مایه شادی جز با سرکار دوست زیستن و رفتن و گفتن و شنفتن رامش ندانم گروهی مردم از دیدار به پندار ساخته اند و از خورشید به سایه پرداخته شعر

من نیستم ار کسی دگر هست ...

یغمای جندقی
 
۴۳۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۹ - به دوستی نگاشته

 

زین العابدین نام مردی مردم بارفروش مازندران از دیرباز بر کیش درویشان بود و نیک اندیش ایشان با پیر راه و پیشوای آگاه حاجی ملارضای همدانی بستگی داشت و جز او از هر که به روزگاری وی اندر رستگی سالی به سمنان و از آنجا زمین بوس پیر را آهنگ همدان کرد مرا گفت تو نیز سازنامه و پیامی کن و در سرکارش از خود نامی برو کامی خواه گفتم مرا ندیده و ناشناخت بدیشان پنداری نیک و گمانی زیبا هست ترسم این بستن مایه گسیختن گردد و سرانجام از این آمیزش چاره گریختن باشد لابه ام خاک شمرد و پوزشم باد انگاشت نوشتم خداوندگارا خواهانم و تنبل اگر توانی ببر و اگر نیاری گرد سرمگردان

پس از ماهی دو پیک فرخ پی باز آمد و پاسخی شیوانگار از وی باز سپرد به سه چیزم راه نموده بود و از به افتادکار آگاه فرمود چون نهاد بدگوهر نیروی بار نداشت و جان تن پرور پروای کار برخواندم و درنوشتم بوسه دادم و به جای هشتم هفته یا کمتر بدین برگذشت نهاد و منش دگرگون شد تیرگی در کاست روشنی برفزود پیش تر آنچه آموخته و اندوخته بودم فراموش آمد و کمتر چیزهای نادیده و نشنیده چهره نمای آیینه دانش و هوش افتاد دل از آمیزش مردم رمیدن گرفت و در کنج های تاریک از تنها به تنهایی آرمیدن هر چه هستی به چشم اندرم دختری پاک و پاکیزه و شرم آگین و دوشیزه نمودی در چهر و پیکر اندام و دیدار مریم داشت و جز پیشانی تازنخ پای تا سر از چشم رهی پوشیده وفراهم ده ارش یا کمتر از آن سوی ستاده بود و همواره چشم در من نهاده من نیز بر او دیده و دل دوخته داشتم و جان به اذر مهر و تاب چهرش سوخته چون دمی چند بدان برگذشتی همان پیکر خوب دیدار دریایی نا پیدا کنار آمدی و جنبش نرم هنجارش پیوسته میانه گذر و کرانه سپار دل بدیدی که در آن پاکیزه دختر نگرستی تماشا را دل و دیده در آن بستی و بیخود و مدهوش نگران نگران نشستی همچنان دیر نکشیده و سیر ندیده باز دریا همان زیبا دختر شدی و بی کاست و فزود بر همان دیدار و پیکر

دراز درایی تا کی فزون سرایی تا چند شب و روزم چهار سال افزون بدان خوش تماشا همی رفت و جز آن ژرف دریا و شگرف پیکر هیچم پیش چشم رخ افروز چهره گشا نبود شگفتی اینکه آن روزگار دیر انجام در آلودگی و آسودگی جز یاد بار خدای هیچ اندیشه و سگالش گرد روان و پیرامون نهاد نگشتی زیبا و زشت دوزخ و بهشت پست و بلند خوار و ارجمندم یکسر فراموش بود و زبان از بیغاره و ستایش دوست و دشمن و مرد و زن خاموش چه خاموشی و کدام فراموشی از همه آفرینش جز زیبا نمی دیدم و هر چیز چنانکه دانایان و بینایان گفته اند به چشم و گوش اندر شایسته و شیوا می نمود این روز خوش و هنگام نیکو از خوی بدفرما و فزود آلایش اندک اندک کاستن آورد و زیان خواستن از این کاستی آزرده روان را تیماری بزرگ زاد و اندوهی گران رست ولی جز سر نهادن و سررشته به خواست بار خدا باز دادن چاره نمی دانستم و راز این درد نهفته به کس گفتن نمی توانستم روزی به ناگه آن خوش اندیشه و تماشا رخت برداشت بینایی زیان کرد و روشنایی بر کران زیست آن دریای شیرین فرو جوشید و آن چهر دلارا پرده دربست دیده یک بین فراهم شد و چشم بسیار نگر باز افتاد دل را هراسی هوش گزا خاست و دیده دیوانه رنگ شیب و بالا نگرستن گرفت آدمیان را خرد و درشت مرد و زن زشت و زیبا آنچه از فرخای هستی رخت بسته و آنچه هنوز از تنگنای نیستی باز نرسته با آنچه کنون هستند بر دست راست فراهم دیدم سه گروهم به چشم اندر آزاده و رستگار آمد و یک گروه آلوده و گرفتار آن هنگامه رستاخیز جامه نیز سپری گشت و دیده و گوش از آن مایه دیدن ها و شنیدن ها بهره کوری و کری یافت پس از سوی راست نزدیک خود آوازی شنیدم که سرداریه بگوی با آنکه دیر گاهی همی رفت تا دل از اندیشه چامه گری و چکامه سرایی رسته و لب بسته داشتم این گفتم بر زبان آمد ...

یغمای جندقی
 
۴۳۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۱ - انابت نامه

 

... شک نیست که پل آن سوی آب است مرا

چون تو نخواهی زکوش من چه گشاید چون تو بکاهی ز سعی من چه فزایدخدایا سینه ای ده آتش خیز و آشتی دوزخ آویز دیده ای بخش دریا زای و دریایی طوفان فزای هر بویه و تلواس جز اندیشه بندگی و پیشه پرستندگی از دلم بیرون کن و دم دم شادی خاست پرستاری خویش و بیزاری خود در نهادم افزون فرمای

یغمای جندقی
 
۴۳۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

... چه غم ز ضربه طوفان عشق آشفته

چو نوح هست چه اندیشه ات که دریایی ست

حذر ز سطوت سلطان کجا بود درویش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۴۳۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

... مزن سنگ جفا زین پس تو بر پیمانه عاشق

رود هر وقت غواصی به دریایی پی لؤلؤ

به خاک درگه حیدر نهان دردانه عاشق

آشفتهٔ شیرازی
 
۴۳۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵

 

... گوهر حب علی پروده ام تا در صدف

طعنها بر لؤلؤ لالای دریایی زدم

مرتع رعنا غزالانست دشت خاطرم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۴۳۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۲

 

... کنار از ما چه می گیری که تو آلوده دامانی

تو دریایی چه اندیشی بزن موجی به دامان آی

شکستی عهد و پیمانم زدی با غیر پیمانه ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۴۳۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۰

 

... که در وجدند ذرات جهان با هایی و هویی

به زلف اوست شیدایی چه صحرایی چه دریایی

تعالی یک جهان دارد اسیر هر خم مویی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۴۳۷

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

... دو عالم را وجود قابلی نیست

شدستم غرق دریایی که هرگز

غریقش را امید ساحلی نیست ...

فروغی بسطامی
 
۴۳۸

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴

 

... ذره را پرتو مهر تو کند خورشیدی

قطره را گردش جام تو کند دریایی

عشق بازان تو را با مه و خورشید چه کار ...

فروغی بسطامی
 
۴۳۹

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۱ - ثابت بدخشانی

 

... موج دریا بنگر نکته وحدت دریاب

که به هر موج هم آغوش بود دریایی

٭٭٭ ...

رضاقلی خان هدایت
 
۴۴۰

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۵ - جلال الدین بلخی معروف به مولوی معنوی

 

... تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق

بلکه گردونی و دریایی عمیق

هر زمان دل را دگر رایی بود ...

رضاقلی خان هدایت
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵