گنجور

 
۴۳۲۱

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

... خان جهان امام قلیخان کامران

دریا دل سخی کف خورشید اشتهار

سلطان اهل فضل و هنر سرور جهان ...

... کف الخضیب دست چرا بسته در نگار

دریا دلی شکایتی از بنده گوش کن

هرچند از شنیدن آن دل شود فگار ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۲۲

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

... بدو نمی رسد از نور آفتاب اثر

نشیب او را فضل تموز دریابد

چو در زمستان گردد جدا از ابر مطر ...

... چو طفل بدخو پیوسته چشمهایش تر

درین بیابان دریا به هم رسند از بس

عرق کنیم من از شرم و او ز ضعف کمر ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۲۳

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

... درم نیاید از آن در کفش که آتش را

میان دریا هرگز نبوده است قرار

زسیلی کرمش بخل راست چهره سیه ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۲۴

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

... غلط نمودم گویا سفر داری

به سوی روضه دریا دل ستوده خصال

شهنشی که ز حفظش سپند بر آتش

کند قرار چو بر عارض نکویان خال

به وقت قهر بدریا درافکند آتش

به گاه حلم نگهدارد آب در غربال ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۲۵

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

... زناف آهو زاید سیاه مشک ختن

زماه و دریا گویند شاعران دایم

زرای و همت ممدوح چو کنند سخن ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۲۶

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

دامنم دریای خون زین چشم خون پالاستی

هرکه چشمش ابر باشد دامنش دریاستی

ابر می گویند برمی خیزد از دریا و بس

در غمت ما را ز ابر دیده دریاخاستی

در سفال چرخ بینند اشک گلگون مرا ...

... از درستی صد شکست آمد مرا در عهد ما

راستی را نیست چیزی بهتر از دریاستی

باورت ناید به بین اینک هلال بدر را

کز کجی افزونی آید وز درستی کاستی

خوف دریا گرنه سنگ راه گردیدی مرا

سال ها بودی که هندم مسکن و ما واستی

چون نباشد خوفم از دریا که تا من بوده ام

جمله محنتهای من زین چشم چون دریاستی

ای که می گویی وفا و کیمیا عنقا بود ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۲۷

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

چشم ترم به آب رسانیده آب را

حاجت نشد به رفتن دریا سحاب را

وصل تو را زبخت سیه چون طلب کنم ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۲۸

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

... ندانی حال دل تا ساعتی بر دیده ننشینی

نه طوفان دیده نه دریا چه می دانی تباهی را

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۲۹

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

... آن سفینه نیست اشعار تو در وی مندرج

ژرف دریایی است سطر و نقطه اش موج و حباب

با ضمیر لاف میدانم نزد در حیرتم ...

... این چنین کز دوری بزم تو گوید جان من

کس نمی گیرد مگر از دوری دریا سحاب

شکوه یی دارم اگر داری دماغ استماع ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۰

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

... با در دستت اکنون بحر را همچون سحاب

ابر اگر بر حال دریا زار گرید دور نیست

طفل را دوری نباشد گریه از افلاس باب ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۱

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷

 

... آخر زبذر شکوه خورشید کی رسد

یا خود چرا شکایت دریا کند سحاب

زین ها جمیع میگذرم کله کرده ام ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۲

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

به گریه چشم تهی کی کند دل ما را

تهی به گریه نکردست ابر دریا را

زبان گریه نمی دانم این قدر دانم

که قطره قطره تهی کرده ام دو دریا را

فراق روی عزیزان مرا به جان آورد ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۳

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹

 

... خبر چشم تر ما که رسانید به ابر

که به تعجیل تمام از سر دریا برخواست

وعده وصل به فردای قیامت شده بود ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۴

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۹

 

... ای که می گویی چرا خونابه ات از سرگذشت

خود بگو دانی که ما را دیده دریا کرده ای

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۵

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

... کم عمری ابر را همین است سبب

کز دریا ز او و برزخ وی افتاد

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۶

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

... القصه دل شکسته ما چو حباب

در دریا زاد و باز در دریا مرد

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۷

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

... با آن که بسان ابر تر دامن بود

خوش بنشستی و دل به دریا کردی

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۸

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

من کرده ام از هر مژده یی دریایی

او ساخته بزم غیر را مأوایی

از بخت بد من است این ورنه کسی

طوفان جایی ندید و دریا جایی

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۳۹

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲

 

... که گر در بحر ریزی دردی از وی

سحاب از آب ازان دریا برآرد

نه باران بر زمین خورشید بارد ...

ابوالحسن فراهانی
 
۴۳۴۰

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

... نیم در عشق او چون دیگران آری کجا دارد

خس و خاشاک دریا آبروی خارماهی را

سلیم آن گل گذاری کاشکی سوی چمن آرد ...

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲۱۵
۲۱۶
۲۱۷
۲۱۸
۲۱۹
۳۷۳