ای از سپاه خط تو خورشید در حصار
حسن تو بسته پنجهٔ خورشید را نگار
خوی دلت گرفت مگر روی نازکت
کز وی نمیرود چو نشیند بر او غبار
روی تو خواست تا ز جهان شب برافکند
شب زان گرفت دامن رویت به زینهار
روز من از دمیدن خطت سیاه شد
از اشک اگر ستاره شمارم عجب مدار
مشکن ز همنشینی ناجنس قدر خویش
ور همنشینی رخ و خط گیر اعتبار
قدت بود قیامت و رخ آفتاب آن
خطت گناه کاری استاده بر کنار
مصحف گناهکار گرفتی چرا گرفت
روی چو مصحف را خط گناهکار
از روی چون گلت خط چو سبزه بردمید
هرگز گلی که دید که آورد سبزه بار
گویند سبزه بیشتر از گل شود پدید
آنان که واقفند ز آمد شد بهار
من در بهار روی نکوی تو ای عجب
دیدم که سبزه از پس گل گشت آشکار
نه نه عجب نباشد گر ناز کار تست
الا شکست من همه بر عکس روزگار
چون برکنم دل از تو که در فن دلبری
گل بود و شد به سبزه ات آراسته عذار
خورشید با رخ تو بزد لاف همسری
به روی چرا چنین زخطت تنگ کشته کار
تا شام رنگ خط تو چون روز من گرفت
به روی کند فلک رز خورشید را نگار
خواهم پرسم از تو اگر رخصتم دهی
کان خط بود دمیده بر اطراف آن غدار
یا آن که از مذمت بدگو زمن گرفت
آینه ضمیر خداوند من غبار
از تیره روزیست که با ضعف همچنین
هستیم ما و خط تو بر آفتاب یار
خطت بر آفتاب منیر عذار و من
بر آفتاب خاطر مخدوم کامکار
خان جهان امام قلیخان کامران
دریا دل سخی کف خورشید اشتهار
سلطان اهل فضل و هنر سرور جهان
سلطان محمد آصف خورشید اشتهار
خورشید رتبه ی که به منقاش نوک کلک
بیرون کشید دستش از جسم فضل خار
جز وی کسی دگر نتواند نمود فخر
کس را اگر رسد به سخن فهمی افتخار
زآن گونه داد کلکش نظم جهان که نیست
الا که در محاسن اوصافش انتشار
بر کلک او چه سان نگذارم مدار مدح
مدحم جهان معنی و کلکش جهان مدار
سور عدوی جاهش در عین ماتمست
چون موسم خزان و حنابستن چنار
خصمش چو آفتاب اگر بر فلک رود
آخر به آستانه اش افتد باعتذار
گر دشمنش زند ز درازی عمر لاف
انکار آن قبیح نماید زهوشیار
دایم در انتظار اجل بود و بی شکی
باشد دراز چون شب غم روز انتظار
سر هرگز از برای چه بالا نمی کند
کز آسمان ز رفعت او نیست شرمسار
ور زآن که از وجودش در چرخ سور نیست
کف الخضیب دست چرا بسته در نگار
دریا دلی شکایتی از بنده گوش کن
هرچند از شنیدن آن دل شود فگار
رحمی که بیش ازین نتوانم کشید من
ناخورده می چو چشم بت خویشتن خمار
آخر نه نامه ی عملم از برای چیست
نام گناه بر من و غریبی گناهکار
با این کمال بستگی دل به لطف تو
عیب است شکوه گر زنم از بستگی کار
دل دفتر مدیح تو کردم چو دفترش
هر شام بسته ی فلک دون روا مدار
از روزگار شکوه ندارم که خوانده ام
افسون مدح کلک تو بر ما روزگار
از خصم شکوه دارم کز قرب من برت
دایم نشسته بر سر آتش سپندوار
خواهد که ترک بزم تو گویم ولی عجب
کز بانگ زاغ ترک گلستان کند هزار
از جور روزگار اگرم کف بود به سر
چندین شماتت از چه کند خصم نابکار
درست مدحت تو و من بهر آن درم
چندان عجب نباشد کف بر سر بحار
گر زآن که چون منی غم روزی خورد مدام
تقصیر جود خود نشماری بکردگار
پیوسته زان خورم غم روزی که روزیم
غم کرده اند و غم نگذاری درین دیار
مدحی فراخور تو درین نظم مختصر
چون رخ نداد هم به دعا کردم اختصار
ای در میان خلق نظیرت نیامده
پیوسته آرزوی دلت باد در کنار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذبه عشق و معشوق است. شاعر به توصیف چهره و خط معشوق میپردازد و به تأثیر آن بر زندگی خود اشاره میکند. او شب و روز را با نام و زیبایی معشوق مقایسه میکند و میگوید که زیبایی معشوق، خورشید را نیز تحتالشعاع قرار میدهد. شعر به مقامات و هنر نیز اشاره میکند و به قدرت کلام و نوشتار اشاره دارد که میتواند جهان را تغییر دهد. در پایان، شاعر به تعلق خاطر و وابستگیاش به معشوق اذعان میکند و بیان میکند که با وجود تمام دردها و چالشها، دلنگرانیهای او نسبت به معشوق همچنان ادامه دارد.
هوش مصنوعی: ای خورشید، که نور و زیباییات در حصار حسن تو محصور شده، چنگال خورشید بر زیباییات بیاثر است.
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر زیبایی تو قرار گرفته و نمیتواند از آن جدا شود، چنانکه وقتی غباری بر چهره زیبایت نشسته باشد، نمیتوان به آسانی آن را نادیده گرفت.
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو میخواست که تاریکی شب را از دنیای من دور کند، اما شب به خاطر زیبایی تو دامنش را گرفت و با احتیاط در کنار تو ماند.
هوش مصنوعی: روز من با خط سیاه تو شروع شد و اشکهایم به اندازه ستارههاست، پس تعجب نکن.
هوش مصنوعی: از همراهی با افرادی که صلاحیت ندارند، بپرهیز. ارزش خود را بشناس و اگر با کسانی مینشینی که زیبایی و اعتبار دارند، از آنها بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: قد و قامت تو به قدری زیباست که گویی قیامت را به وجود آورده و چهرهات مانند آفتاب درخشان است. این زیبایی تو باعث شده که گناه را در کنار تو احساس کنم.
هوش مصنوعی: چرا گناهکار را مانند مصحفی که خط خورده است، در آغوش میگیری؟
هوش مصنوعی: از روی گل تو، خطی مانند سبزه کشیدم، هرگز گلی که سبزه آورد را ندیدم.
هوش مصنوعی: میگویند که سبزه زیباتر از گل خواهد شد، کسانی که از تحول و گذر فصل بهار آگاهند.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، وقتی زیبایی تو را دیدم، برایم جالب بود که چگونه سبزهها بعد از گلها خود را نشان دادند.
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر ناز تو باعث شکست من شود؛ چون تمام مشکلات من برعکس روزگار است.
هوش مصنوعی: وقتی که دل خود را از تو جدا کنم، تو که در فن عشقورزی مانند گلی زیبا هستی و با سبزهات چهرهات زینت یافته است.
هوش مصنوعی: خورشید با زیبایی تو به خود میبالد و ادعا میکند که باید همسر تو باشد. اما چرا خط زیبایت اینقدر تنگ است و کار را چنین دشوار کرده؟
هوش مصنوعی: تا آن زمان که رنگ خط تو، مثل روز من را فراگرفته بود، آسمان به روی گل خورشید، زیباییهایی را به تصویر کشید.
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی، از تو میپرسم که آن خطی که به دور آن غدار کشیده شده، چه حالی دارد؟
هوش مصنوعی: شاید کسی که به من بد میگوید، در حقیقت تصویر درستی از خود را در آینهای که خداوند در ذهنم گذاشته، نمیبیند. غبار و زنگار بر این آینه نشاندهنده ناهنجاریها و ضعفهای اوست.
هوش مصنوعی: زندگی پر از سختی و ناامیدی است، در حالی که ما با ضعف و ناتوانی مواجهایم و محبت و زیباییهات که همچنان درخشان و تابناک است، مثل آفتاب میدرخشد.
هوش مصنوعی: نگاه تو مثل نور خورشید بر چهرهام تابیده و من هم در فکر و دلخوشی تو غرق هستم.
هوش مصنوعی: امام قلی خان، یک شخصیت برجسته و دلیر است که در دریا زندگی میکند و در سخاوت و generosity شهرت دارد. او مانند خورشید تأثیرگذار و نامدار است.
هوش مصنوعی: پادشاهی که دارای دانش و هنر است، رهبری بر تمامی جهان و نامآور همچون خورشید، سلطان محمد آصف نام دارد.
هوش مصنوعی: خورشید مقام و جایگاهی را که با نوک کلیدش از دستانش بر گرفته، از ظاهر و شکل مادی خود جدا کرده است.
هوش مصنوعی: تنها اوست که میتواند به کسی افتخار دهد و اگر به کلامش گوش دهی، متوجه میشوی که چه قدر ارزشمند است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نظم و ترتیب جهان به گونهای است که تنها به واسطه زیبایی و ویژگیهای نیکوی آن قابل درک و مشاهده است. به عبارت دیگر، جهان با ساختاری منظم و زیبا ایجاد شده که این زیباییها در تمام ابعاد آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم کار ستایش را به دست وی نسپارم، وقتی که او خود دنیای معنا را میسازد و قلمش بر جهان حکومت میکند؟
هوش مصنوعی: جایگاه دشمنش در حالی که در غم و اندوه است، مانند فصل پاییز و بارش باران درختان چنار است.
هوش مصنوعی: اگر دشمن مانند آفتاب بر آسمان هم برود، در نهایت به درگاه او میرسد و از او عذرخواهی میکند.
هوش مصنوعی: اگر دشمن او از طول عمرش حسرت بخورد، از روی هوشیاری نادانی خود را انکار میکند.
هوش مصنوعی: همیشه در انتظار مرگ بود و بدون تردید، این انتظار چنان طولانی است که مانند شب غمانگیز میگذرد.
هوش مصنوعی: سر هرگز به خاطر چه چیزی بالا نمیآورد، زیرا از عظمت آسمان شرمنده نیست.
هوش مصنوعی: اگر وجودش در عالم خوشی و شادی نیست، پس چرا دست زیبا را در آن نقش بستهاند؟
هوش مصنوعی: ای دریا، تو با دل بزرگی که داری، شکایت من را بشنو، هرچند که ممکن است از شنیدن آن دل تو نیز غمگین شود.
هوش مصنوعی: من دیگر قدرت تحمل بیشتر از این را ندارم، مانند کسی که با دیدن معشوقش به شدت دلتنگ و بیتاب شده است.
هوش مصنوعی: در نهایت، هدف از نوشتن اعمال من چه میتواند باشد وقتی که گناه بر من نوشته شده و من در نظر دیگران گناهکاری غریب و دورافتاده بهنظر میرسم؟
هوش مصنوعی: دل من به لطف تو وابسته شده و این وابستگی برای من عیب به شمار میآید. اگر بخواهم از این وابستگی شکایت کنم، به نوعی به کار خود لطمه زدهام.
هوش مصنوعی: دل من را به مانند دفتری برای ستایش تو قرار دادم، اما همچون دفتری که هر شب توسط آسمان بسته میشود، این را نپذیر.
هوش مصنوعی: من از زمانه شکایتی ندارم، زیرا مدح و ستایش تو را نوشتهام که برای من در این دنیا مانند جادوست.
هوش مصنوعی: از دشمن خود گلهمندم، زیرا او همیشه نزدیک من نشسته و مانند آتش، به من آسیب میزند.
هوش مصنوعی: دلم میخواهد از مجالست تو جدا شوم و این را بگویم، اما عجیب است که صدای زاغ باعث میشود هزار بار گلستان را ترک کند.
هوش مصنوعی: اگر در برابر سختیهای روزگار به سرم بیفتد، با وجود اینکه مظلوم واقع شدهام، دشمن نادانم چه کار میتواند بکند که مرا بیشتر سرزنش کند؟
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو و من به خاطر این موضوع چنان عجیب نیست که بر سر بهار کف بزنیم.
هوش مصنوعی: اگر کسی مثل من همیشه غم روزی را داشته باشد، تقصیر احسان و بخشش خود را بر گردن خدا نگذار.
هوش مصنوعی: همواره از آن روز غمگین هستم که برای من در این دنیا غم و اندوه به وجود آوردند و هیچگاه در این سرزمین احساس آرامش نمیکنم.
هوش مصنوعی: من در این شعر کوتاه نتوانستم به خوبی تو را ستایش کنم، بنابراین به دعا کردن برای تو بسنده کردم.
هوش مصنوعی: ای تو که در میان مردم همتایی نداری، همواره آرزوی دلت برای داشتن کسی در کنارت باد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه، این همه که تو بر میدهی شمار
بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار
در دست مشک دارم و در دیده لاله زار
بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ
با لاله کار دارم از آن روی لاله کار
ماندست چون دل من در زلف او سیر
[...]
یکروز مانده باز زماه بزرگوار
آیین مهر گان نتوان کرد خواستار
آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار
ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود
[...]
باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل
ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
یاری که ذره ذره نماید همی نظر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.