عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸
هر چند دست و پا زدم آشفته تر شدم
ساگن شدم میانه دریا کنار شد
جز با گریستن مژه در جهان نبود ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶
... این جنس گریه عرفی ز اعجاز برترست
دریا گره نکرده کسی در گلوی خویش
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۸ - در مدح حکیم ابوالفتح
... در او بسهل میندیش کاین لطیف نهاد
نه گوهر است ولی هست زاده دریا
نه جوهر است ولی هست قابل ابعاد ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۴ - ترجمه الشوق در ستایش مولای متقیان علی علیه السلام
... غبار صحن و سرای تو اوج هفت اورنگ
شکنج زلف سخای تو موج دریا بار
اگر نه قهر تو یاد آرد آسمان شاید ...
... بسلک یازده عقدی کز آن دو لؤلؤ نور
علی است ابر مطیر و بتول دریا بار
بطایر ارنی سنج بی اثر نغمه ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۳ - درستایش حکیم ابوالفتح
... زده بر فهم طعنه امساک
گاه ابرو گشاده از دریافت
غزل شکر خوانده بر ادراک ...
... لؤلؤ آید برون چو خوشه تاک
گوهرش دست برده از دریا
سایه اش نور بسته برفتراک ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۷ - تجدید مطلع
... هرچه خواهد ز نسب نامه ارباب دول
گوهر افروز رموزست نه دریا و نه کان
حکمت آموز عقول است نه علم و نه عمل ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۳ - در مدح شاهزاده سلیم
... چه گفت گفت که ای مطلب بهشت نعیم
بیا که از گهرت یاد می کند دریا
بیا که تشنه لبت را طلب کند تسنیم ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۵ - در نعت حضرت رسول (ص)
... دامنم تر کرده طوفانی که در معنی یکیست
موجه دریا و موج حله خارای من
نور و ظلمت رابود یک مایه در تابندگی ...
... آسمان گفتا طراز خانه خضرای من
موجه دریای طبعش بانگ کوثر کردو گفت
تشنه منشین ای فدای زاده دریای من
در دم اندیشه قدر تو بشکافد ز هم ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۶ - تجدید مطلع
... ز ابر و آفتاب اندیشه ات گوته بود زانرو
در از گنجینه دریا و لعل از جیب کان بینی
بچشم مصلحت بنگر مصاف نظم هستی را ...
... بآبادی چوآیی راهزن را دیده بان بینی
گهر جویند غواصان فطرت در ته دریا
تو در فکر همین دایم که از دریا کران بینی
بدام اندر کشیدند اهل معنی طایر دولت ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۶۲ - در حسب حال خود گوید
... تا به ابدگر غنود می چه غمستی
دریا گوید که گر بعهد سخایش
مایه خود را فزودمی چه غمستی ...
عرفی » قطعات » شمارهٔ ۹ - درشکایت روزگار
... دل و طبعم اگر نه عطسه زند
مغز دریا و کان خراب شود
من کجا حبس روزگار کجا ...
میرداماد » دیوان اشراق » قصاید » شمارهٔ ۱
... بر خاک بارگاه شه پیکر آفتاب
دریا نوال ابر کف روزگار حکم
کآن دستگاه جم سپه چاکر آفتاب ...
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
... ای معلم کشتی ما مشکل آید بر کنار
کاندر اقلیمی که ماییم آب دریا آتش است
ساغر از می بادت ای ساقی مرا معذور دار ...
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۰
... چون در ته خم می کهن جوشیدم
دریا دریا می بلا نوشیدم
تا شعله آتش به گیا پوشیدم
میرداماد » دیوان اشراق » مشرقالانوار » بخش ۲ - مناجات و تمجید
... یافت ز تو جوف سپهر برین
زهره دریا و سپرز زمین
طفل سخن دامن لب رادهی ...
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۸ - ادامه
... به یک فرمان که از دل برزبان ریخت
متاع کان و دریا با هم آویخت
پس از یک هفته ترتیب عروسی ...
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۹ - رفتن داماد به خانهٔ عروس و در راه فرود آمدن دیوار بر سر او
... مژه در خاک چندان غوطه دادند
کز آن کاوش رگ دریا گشادند
چو کاوش یافت آن خاک جگر تاب ...
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۱۵ - در تمثیل مناظرهٔ ماهی و سمندر با یکدیگر
... وصال آب شد هستی فروزم
گر از دریا برون افتم بسوزم
سرشتند آتشی در سینه من
که کردم قعر دریا بیخ گلخن
به آبم داد بخت سرکش من ...
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
گرفت گریه ما کوه و دشت و صحرا را
دگر ز دیده به دل سر دهیم دریا را
تو چون به چشم سیه مست باده پیمایی ...
... به چین ابروی ناصح ز گریه بس نکنیم
کسی نبسته به زنجیر موج دریا را
گذشت عمر و ندیدم فروغ صبحدمی ...