گنجور

 
میرداماد

ای خرد از حلقه به گوشان تو

خلق خوش از عطر فروشان تو

ای ز تو این گوی گریبان چرخ

گوی شده پیش تو چوگان چرخ

ای ز تو نه طاق فلک پر شروق

ای ز تو آراسته این چار سوق

داغ تو بر جبهه روح القدس

خاک درت آب چهار استطقس

حلقه تعلیم تو در گوش عقل

غاشیه حکم تو بر دوش عقل

زنگ غمت صیقل مرآت دل

یاد تو تعمیر خرابات دل

ذات تو مصداق وجود صفات

لیک صفات تو همه عین ذات

گردن ما سخره طوق فنا

ملک قدم خاص و مسلم ترا

قد ابد پیش بقای تو پست

قامت معنی ز ثنای تو پست

از تو ضمیر خرد آراسته

فیض تو پهلوی عدم کاسته

از تو جهان مرکز و هستی مدار

از تو فلک پخته زمین خام کار

گردش چرخ از تو به انجام شد

کار عدم از تو چنین خام شد

خور ز تو چون باده افق همچو جام

کار فلک از تو چنین با نظام

تخم کواکب تو پراکنده ای

ناف شب از مشگ تو آکنده ای

تاج خرد از تو مکلل شده

زیج وجود از تو مجدول شده

روی زمین روز تورخشان کنی

زلف فلک شب تو پریشان کنی

بی تو روان ره نبرد سوی تن

جان نرهد بی تو ز جادوی تن

قالب جنبنده تو بی جان کنی

باز رگ مرده تو شریان کنی

چهره خورشید درخشان ز تست

گردش نه چرخ به سامان زتوست

از تو جهان هستی جاوید یافت

مار شب و مهره خورشید یافت

یافت ز تو جوف سپهر برین

زهره دریا و سپرز زمین

طفل سخن دامن لب رادهی

مهره صبح افعی شب را دهی

یاد تو شد صحت جان سقیم

بوی تو شد قوت دماغ نسیم

منطقه چرخ شتاب از تو یافت

ملکت ایجاد کتاب از تو یافت

کنه تو اندیشه تصور نکرد

جام تصور ز تو کس پر نکرد

عقل به تأئید دلیل و قیاس

گفت نهد معرفتت را اساس

برق تو خود خرمن ادارک سوخت

بال و پر مرغ خرد پاک سوخت

ای گهر ما صدف نعمتت

وی گنه ما علف رحمتت

خاک درت سرمه اشراق شد

زین شرف اندر دو جهان طاق شد

ضمت جانش به تو بسپرده ام

وقف غلامی تواش کرده ام

هر که غلامی ترا در خور است

از گهر عقل گرامی تراست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode