رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش
در راه دل سبیل کنم آبروی خویش
بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش
شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا
بازآورم که سوختم از آرزوی خویش
خود را چنان ز هجر تو گم کرده ام که هست
مشکل تر از سراغ توام جست و جوی خویش
تا مست گفتگوی تو گشتم، ز همدمان
بیگانه وار می شنوم گفتگوی خویش
این جنس گریه، عرفی، ز اعجاز برترست
دریا گره نکرده کسی در گلوی خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر بدبینی و دردهای درونی خود را بیان میکند. او از وضعیت خود نالان است و به ملامت سبوی خویش میپردازد که نماد شخصیت و هویت اوست. او در تلاش است تا هویت و آبروی خود را بازگرداند و از غم و مشکلات فاصله بگیرد. شاعر به یاد میآورد که سالها از خود دور بوده و اکنون در پی بازگشت به خویشتن خویش است. او از تنهایی و دوری معشوق رنج میبرد و احساس میکند که برای پیدا کردن خود با مشکلاتی مواجه است. در نهایت، او به گریه و اندوه خود اشاره میکند و آن را از اعجازهای عمیقتر میداند.
هوش مصنوعی: میخواهم در مسیر عشق و دل، به خاطر خویش آبرویم را حفظ کنم و در این راه، از خودم انتقاد کنم.
هوش مصنوعی: من چرا بر خوشبختی خود ببالم، وقتی که خودم را به عادت غم و اندوه عادت دادهام؟
هوش مصنوعی: سالیان درازی است که تو مرا از خودم دور کردهای و اکنون میخواهم خودم را به دست بیاورم، زیرا از آرزوهایم به شدت داغان شدم.
هوش مصنوعی: من آنقدر در غم جدایی تو غرق شدهام که پیدا کردن خودم از پیدا کردن تو دشوارتر شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که غرق در صحبتهای تو شدم، از اطرافیان خود با بیگانگی و فاصله، صدای سخنان خودم را میشنوم.
هوش مصنوعی: این نوع گریه و اندوه، به نوعی معجزه میماند و از آن بزرگتر است که کسی نتوانسته به راحتی آن را در درون خود مهار کند یا از آن رهایی یابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مردانه وار بر گذر از آرزوی خویش
دیگر مبین به دیده خود دیده سوی خویش
روی دل کسان نتوان دید و روی دوست
گر روی دوست خواهی منگر به روی خویش
ور برگ ترک خویشتنت نیست در سلوک
[...]
ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش
خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین
درآفتاب پرتو خورشید روی خویش
ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود
[...]
تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش
جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش
چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من
آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش
خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود
[...]
افغان که بعد صد طلب و جستوجوی خویش
پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش
آزرده تر ز آبله خار دیده ام
خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش
از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم
[...]
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش
در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش
آبی است آبرو که نیاید به جوی باز
از تشنگی بسوز ومریز آبروی خویش
هرکس که همچو صبح نفس راشمرده زد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.