سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
... می کنند آزادگان اول فلک را پایمال
موج سیل نوبهارم از سر پل می روم
از جنون پیچیده ام دامن به زنجیر کمر ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵
... چو شبنم باغبان از چشم خود می داد آب من
بسان غنچه گل کیسه پل بود در دستم
به گلشن سیدا قطع نظر می کردم از نرگس ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
... جوش اشکم سیدا پامال سازد چرخ را
موج سیل نوبهارم از سر پل می روم
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲
... از تعلق دست می شویم چو ابر نوبهار
می شوم دیوانه و پا بر سر پل می زنم
مرده پروانه را تا دیده ام بر پای شمع ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹
... بر سر بازار پیش گلفروشان می روم
دست خود چون غنچه بر همیان بی پل می زنم
سیدا ویرانه ام باغ بهار عالم است ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰
... به کوی گلفروشان سیدا روزی که می رفتم
بسان غنچه همیان پر از پل بود در دستم
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱
... در حشر بی رفیق مرو جانب صراط
ترسم که پا نهی به ته پل فرو روی
تمکین تو را چو نیست مکن بزرگی طلب ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴
... ای دست احتیاج مشو ز آستین برون
در عهد ما به کیسه بی پل فرو روی
اغیار را به صحبت خود می بری به زور ...
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - متوجه شدن خان جنت آشیان از ولایت فاطر بخارا به طوف مزار فیض آثار حضرت شاه نقشبند و عنان عزیمت به جانب آقتاچ کشیدن از آنجا به دارالسلطنه سمرقند خرامیدن
... به پابوس او آمد سرکشی
ز کرمینه تا بر سر پل شدند
همه بنده اش بی تأمل شدند ...
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۰۹ - صابونفروش
مه صابون فروشم دایما اشخار می جوید
به او هرکس که سودا کرد از پل دست می شوید
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۰۷ - شوخ ملتانی
شوخ ملتانی گرو از غنچه های گل گرفت
هر که پیش آمد به بینی خط کشید و پل گرفت
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۷ - خمیرگیر
شوخ خمیرگیر به پل هشت می زند
هر کس که دیر می رسد او مشت می زند
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۴ - پتک فروش
ماه پتک فروش به پل کرده ماجرا
از دست او گرفتم و کردم به زیر پا
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
... تهی دارند پیران خمیده غور کن یک ره
که جا پیوسته جویا بر سر دریا بود پل را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
... هر که با قد دو تا دست از سیه کاری نداشت
آه از غفلت که بر بالای پل خوابیده بود
پست بود آوازه گردون ز شور ناله ام ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۵
... مشت از تپیدن دل مهتاب می زنم
زاهد تو و صلاح و عبور از پل صراط
من رند می پرستم و بر آب می زنم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
پل و زورق نمی خواهد محیط کبریا اینجا
به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
... ز آب زندگی تا بگذرد تشویش رعنایی
خم وضع ادب پل کرد دوش و گردن ما را
به حرف و صوت تا کی تیره سازی وقت ما بیدل ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
... به می رفع کجی مشکل بود ازطبع کج طینت
به زور سیل نتوان راست کردن قامت پل را
شکنج جسم و عرض دستگاه ای بیخبر شرمی ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
... چراغ پیری ام آخربه اشک یأس شد روشن
زگردسیل دادم سرمه چشم حلقه پل را
درین گلشن اگر از ساز یکرنگی خبر داری ...