گنجور

 
۴۰۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

... می کنند آزادگان اول فلک را پایمال

موج سیل نوبهارم از سر پل می روم

از جنون پیچیده ام دامن به زنجیر کمر ...

سیدای نسفی
 
۴۰۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

... چو شبنم باغبان از چشم خود می داد آب من

بسان غنچه گل کیسه پل بود در دستم

به گلشن سیدا قطع نظر می کردم از نرگس ...

سیدای نسفی
 
۴۰۳

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

... جوش اشکم سیدا پامال سازد چرخ را

موج سیل نوبهارم از سر پل می روم

سیدای نسفی
 
۴۰۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

... از تعلق دست می شویم چو ابر نوبهار

می شوم دیوانه و پا بر سر پل می زنم

مرده پروانه را تا دیده ام بر پای شمع ...

سیدای نسفی
 
۴۰۵

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

... بر سر بازار پیش گلفروشان می روم

دست خود چون غنچه بر همیان بی پل می زنم

سیدا ویرانه ام باغ بهار عالم است ...

سیدای نسفی
 
۴۰۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

... به کوی گلفروشان سیدا روزی که می رفتم

بسان غنچه همیان پر از پل بود در دستم

سیدای نسفی
 
۴۰۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

... در حشر بی رفیق مرو جانب صراط

ترسم که پا نهی به ته پل فرو روی

تمکین تو را چو نیست مکن بزرگی طلب ...

سیدای نسفی
 
۴۰۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴

 

... ای دست احتیاج مشو ز آستین برون

در عهد ما به کیسه بی پل فرو روی

اغیار را به صحبت خود می بری به زور ...

سیدای نسفی
 
۴۱۰

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۰۹ - صابون‌فروش

 

مه صابون فروشم دایما اشخار می جوید

به او هرکس که سودا کرد از پل دست می شوید

سیدای نسفی
 
۴۱۱

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۰۷ - شوخ ملتانی

 

شوخ ملتانی گرو از غنچه های گل گرفت

هر که پیش آمد به بینی خط کشید و پل گرفت

سیدای نسفی
 
۴۱۲

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۷ - خمیرگیر

 

شوخ خمیرگیر به پل هشت می زند

هر کس که دیر می رسد او مشت می زند

سیدای نسفی
 
۴۱۳

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۴۴ - پتک فروش

 

ماه پتک فروش به پل کرده ماجرا

از دست او گرفتم و کردم به زیر پا

سیدای نسفی
 
۴۱۴

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

... تهی دارند پیران خمیده غور کن یک ره

که جا پیوسته جویا بر سر دریا بود پل را

جویای تبریزی
 
۴۱۵

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

... هر که با قد دو تا دست از سیه کاری نداشت

آه از غفلت که بر بالای پل خوابیده بود

پست بود آوازه گردون ز شور ناله ام ...

جویای تبریزی
 
۴۱۶

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۵

 

... مشت از تپیدن دل مهتاب می زنم

زاهد تو و صلاح و عبور از پل صراط

من رند می پرستم و بر آب می زنم ...

جویای تبریزی
 
۴۱۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

پل و زورق نمی خواهد محیط کبریا اینجا

به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا ...

بیدل دهلوی
 
۴۱۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

... ز آب زندگی تا بگذرد تشویش رعنایی

خم وضع ادب پل کرد دوش و گردن ما را

به حرف و صوت تا کی تیره سازی وقت ما بیدل ...

بیدل دهلوی
 
۴۱۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

... به می رفع کجی مشکل بود ازطبع کج طینت

به زور سیل نتوان راست کردن قامت پل را

شکنج جسم و عرض دستگاه ای بیخبر شرمی ...

بیدل دهلوی
 
۴۲۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

... چراغ پیری ام آخربه اشک یأس شد روشن

زگردسیل دادم سرمه چشم حلقه پل را

درین گلشن اگر از ساز یکرنگی خبر داری ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۸